dimanche 29 avril 2012

یک فیلم زیبا از ژان لوک گودار


http://movieposters.2038.net/p/Vivre-Sa-Vie_1.jpg

فیلم سیاه و سفید «زیستن زندگی خود» با بازی آنا کارنینا مال نیم قرن پیش است، فیلمی بسیار زیبا در دوازده اپیزود و سرشار از تصاویر خیابانهای پاریس در نیم قرن پیش. داستانش از ژان لوک گودار است و بر اساس کتاب«روسپیگری در کجاست؟» اثر مارسل ساکوت برای تنظیم شده است و ماجرای دختر فروشنده ای است که به علت فقر به خودفروشی تن می هد. دیدن این فیلم زیبا را به هیچ وجه از دست ندهید
Vivre sa vie: Film en douze tableaux (1962) - Jean-Luc Godard Director: Jean-Luc Godard
Writers: Marcel Sacotte (book), Jean-Luc Godard (story)
Stars: Anna Karina, Sady Rebbot and André S. Labarthe


 فیلم سیاه و سفید در دوازده تابلو، 1962
 مدت فیلم یک ساعت و 23 دقیقه

jeudi 26 avril 2012

از آلیس تا ویندی و پیتر پان


http://www.cinemovies.fr/images/data/affiches/Gaff1391535395.jpg 
پس از سالها خاکسترنشین ماندن و ته پستوها و کنار اجاق زندگی کردن ها، در قرن نوزدهم ماجراهای آلیس حادثه ای بود چرا که داستان بر اساس تخیل دختر جوانی بنا شده بود که به دنبال ماجرا می رفت و با ذهنش سفر می کرد. آلیس مانند سیندرلا خانه نشین نبود تا در پشت اجاق زندگی کند و با رویای شاهزاده ای که از راه می رسد و او را به همسری خود در می آورد و بنابرین سیندرلا از زندگی سیاه یا خاکستری خود نجات پیدا می کند، تنها ره رهایی او باشد. آلیس هنوز کودک است و وقت ازدواجش نشده (همچنان که در داستان می بینیم هنوز آلیس کودک است و هنوز وقت اعدامش هم نشده) به نظر می رسد آلیس پیش از ازدواج حق خیالپردازی و رویای ماجراجویی داشته باشد که با بزرگ شدن و به دنیای زنان راه پیدا کردن، این حق را از دست خواهد داد. اما همین هم عالی است که در قرن نوزدهم آلیس حق خیالپردازی و سفر ذهنی به روال و میل خود داشته باشد و رویاهایش در کلیشه های پیش ساخته منتظر «شاهزاده اسب سواری که خواهد آمد یک روز»، خلاصه نشود.لازم بود قرن نوزدهم برسد تا ادبیات کودکان از افسانه هایی بر اساس ازدواج و تولید مثل، تغییر مسیر بدهد و خارج شود. 


لازم بود باز نیم قرنی بگذرد تا در ابتدای قرن بیستم، سرانجام ویندی و پیتر پان در دنیای ادبیات کودکان به قلم جیمز ماتیو باری ظهور کنند. نکته مهم ویندی اینست که مانند شهرزاد قصه گو داستانگویی بلد است و از سوی دیگر در عین دختر بودن، به ماجراجویی و رفتن به سرزمین های ناشناخته علاقمند است. ویندی کودک است و هنوز فرصت دارد تا زن بشود و خود را برای ازدواج آماده کند و رویای بوسه که هنوز نمی داند چی است را در سر بپروراند. ویندی از تبار خیالپردازانی مانند سیندرلا و شهرزاد است که هنوز بالغ نشده است ولی بلوغ تقدیر هر کودکی است، مگرنه؟

پیتر پان، کودکی است که نمی خواهد هرگز بالغ شود و از دوران خوش کودکی و بازی های آن دست بشوید پس کودک می ماند. زندگی پیتر خوبی هایی دارد و کمبودهایی؛ و خوبیش اینست که در سرزمین بازی و بازیگوشی می ماند و با انواع بازیها زندگی خالی خود را پر می کند و بدیش اینست که سخت تنهاست. پیتر نیز چون بالغ نشده و نمی خواهد بزرگ شود پس در دنیای بدون سکس و بدون قراردادهای اجتماعی آدم بزرگها جایی ندارد و آن را نمی فهمد و همه چیز را با بازی ادامه می دهد. اما مگر تا کی می توان کودک ماند و بازی کرد و بزرگ نشد؟ سرنوشت ویندی و آزادی او هم به همچنین! ویندی تا زمانی که کودک است و بالغ نشده حق بازی و بازیگوشی دارد اما از روزی که بالغ و بزرگ شد دیگر نمی تواند از پنجره دست در دست پیتر به دنیای تخیلات و سززمین ناکجا آباد پرواز کند. ولی تا همین حد، تا همین حد هم حق کودک را به رسمیت شناختن و اجازه بازی و سرگرمی که آموزش سخت قرون وسطایی از کودکان و دختران دریغ کرده بود توسط والدین به رسمیت شناخته می شود، حرکتی پیشرو و پیروزمندانه است.

 
پیتر پان سایه اش را گم کرده و جا گذاشته و ویندی سایه او را به کف پایش می دوزد و در عوض پیتر از او می خواهد که همراه او برود وبرای بچه های سرزمین ناکجاآباد مادر باشد و نقش مادر را بپذیرد. بازی است دیگر، اما بازی نقش مادر در دنیای کودکی را بازی کردن کجا و نقش مادر واقعی را در دنیای بزرگترها را پذیرفتن کجا؟ پیتر و ویندی مکمل همدیگر هستند، چون ویندی نیمه گمشده و سایه زنانه پیتر است که قرنها در پستو محبوس مانده بود. آن دو(ویندی و پیتر پان) و بچه های ماجراهای فراموش نشدنی در سرزمین ناکجاآباد را طی خواهند کرد و لحظات دلنشینی را با هم خواهند گذراند که برای همیشه در ذهنشان حک خواهد شد. اما تا کی؟ ویندی محکوم است که از دنیای بچگی بیرون بیاید و زن بشود، و در نهایت یکی مثل مادرش. اما این مادر جوان چند صباحی در کودکی مانند پسران، حق بازی و بازیگوشی را دارد که با رسیدن به بلوغ از او دریغ خواهد شد. اما حالا که کودک است می تواند تخیل سرشار خود را مانند پنجره ای به سوی لایتناهی بگشاید و با نیروی تخیل پرواز کند و چرا نه؟ پنجره ای باز شده و به ویندی با نیروی جادوی پریان؛ حق پرواز داده شده، پس ویندی به همراه پیتر پرواز خواهد کرد. و البته  در داستان می بینیم از حق پرواز شبانه خود نمی گذرد و همراه با پیتر برای مدتی به ناکجاآباد پرواز می کند. این سفر و ماجراها البته که ابدی نیست ولی مادر کوچولوی ما، پیش از مادر واقعی شدن، نیاز به پرواز و بازی و آزادی دارد. نسل جدید و دوران جدیدی در راه است؛ دورانی که ویندی ها از پنجره خانه خواهند گریخت و دنیا را کشف خواهند کرد و ماجراها خواهند آفرید. و شاید هم روزی خودشان کاپیتان هوک بشوند، و چرا نه؟ برای ساختن دنیایی تازه، باید افسانه هایی تازه و نوین نوشت. چرا دختربچه ها نمی توانند شمشیربازی کنند؟ مگر جستجوی گنج و کشتیرانی برای ابد در انحصار مردان است؟ در داستان پیتر پان قواعد سنتی بازی و کلیشه های رایج در آموزش کودکان شکسته می شود و از این رو اثری تابوشکن است.
***
 

درباره داستان پیتر پان
Film
فیلم سینمایی دو ساعته پیتر پان

dimanche 22 avril 2012

سیندرلای زمانه + 4 فیلم

در افسانه ها چیزی نهفته است که آن داستانها را برای بشر ابدی می سازد و یک نمونه اش داستان «سیندرلا» یا خاکسترنشین است. چه کسی پس از مرگ مادر به روز سیاه ننشست و خاک بر سر و خاکسترنشین نشد؟ چه کسی پس از مادر به سوی هر که رفت جز بدجنسی و فتنه و عقده گشایی نشانی از مهر و محبت مادری نیافت که نیافت؟ چه کسی از این که غریبه های تازه به دوران رسیده جز کندن پوستش، و کشیدن رسش و عصاره جانش، نشانی از مهر خواهرانه و همبستگی زنانه یافت؟  ندیده اید این تازه به دوران رسیده ها که چطور دست به کمر می زنند و دستور می دهند و با لحنی حرف می زنند که انگار چند نسل است شما از اسرای ایل ایشان بوده اید و تقدیرتان جز خدمت به این حضرات و حاج خانم هایشان نیست؟ ندیده اید با نیم وجب قد و کارنامه خالی مثل ملکه در صدر می نشینند و مرتب فرمایش می فرمایند؟ باز هم بگویم یا نه؟
داستان سیندرلا الهام بخش نویسنده بزرگی مانند ویکتور هوگو بود و کوزت را در بینوایان با الهام از سیندرلا نوشت. با انقلاب آزادیخواهانه فرانسه و فرو ریختن ارزش های سنتی، سرانجام کوزت موفق شد زندگی نوینی داشته باشد و او که فرزند یک روسپی بود با طبقه ای دیگر وصلت کند و زندگی خود را با عشق و اطمینان با جوانی دیگر که دارای افکار انقلابی و نوین بود آغاز کند. پس نگویید که نمی شود؛ در افسانه ممکن بود، در واقعیت ممکن شد و خلاصه همه چیز ممکن است. عمر تازه به دوران رسیده ها و زن بابا ابدی نیست و بالاخره پایشان را از کفشی که اندازه ی فبای خود نیستند بیرون خواهند کشید و به درک واصل خواهند شد. امید داشته باشید. امید 
 سیندرلا در میان ذغالها و خاکسترها یاد می گیرد که با تخیلش از هیچ؛ همه چیز بسازد و امیدوار بماند و امید؛ همان چیزی است که همه چیز را میسر و ممکن می کند. داستان «سیندرالا» داستان بی مهری روزگار است و از کودکی با آن بزرگ شده ایم. حالا نمونه هایی از این فیلم هایی که بر اساس این افسانه دلنشین که پایانی خوش دارد را برایتان گذاشته ام تا با بچه ها تماشا کنیم. این هدیه به بچه و مامان بچه است

  1950 کارتون سیندرلای والت دیسنی
البته با وجود شروع زیبایی برای داستان، نیم ساعت اول به بازی موش و گربه می گذرد تا داستان روی غلطک بیافتد و بعدش هم با همکاری موش ها و جک و جانوران دیگر ادامه پیدا می کند و عاقبت خوشی پیدا می کند. با این همه زیباست و خیال انگیز
http://www.youtube.com/watch?v=kDEAFqHxAZI
1H15

فیلم تلویزیونی سیندرلا، محصول 1989 در شش قسمت

فیلم موزیکال سیندرلا محصول 1997
این یک فیلم سینمایی موزیکال هالیوودی است اما بنابه روال فیلمهای هالیوودی سنت شکنی کرده و سیندرلایی سیاهپوست آفریده. پرنس هم یک جوان خوبروی ژاپنی است با چشمان بادامی. دیدنش لذت بخش است و مهم اینست که رویای پرنس سفیدپوست را تقلیل داده است و تغییر و قرار نیست که دنیا برعکس بشود بلکه بایست در جهت برابری و برادری پیش برود که از این نظر این فیلم ظاهراً این کار کرده است
http://www.youtube.com/watch?v=U43UyxPtIEI&feature=context&context=G2812584AWAAAAAAAEAA
1h 28

سیندرلا فیلم سینمایی 2000 در نه قسمت
در این فیلم با بازی هنرپیشگان مشهور. داستان با تأثیر از نمایشنامه های شکسپیر، «شاه لیر» و «توفان»؛ با اجرایی دلنشین و صحنه هایی زیبا روبرو هستیم. در این فیلم دیدنی که ازلحاظ اجرایی متآثر از «وست ساید استوری» و «رومئو و ژولیت» با بازی لئوناردئ دبکاپریو با  تلفیقی از صحنه ها و موزیک مغاصر برای نمایش این افسانه کهنه روبرو هستیم که از  طراحی رقص باله سیندرلای رودلف نوریف  متآثر شده است 


http://www.youtube.com/watch?v=v4ewx4pxdgY&feature=related 
http://www.youtube.com/watch?v=-4H7HZKQtys&feature=relmfu 
http://www.youtube.com/watch?v=spC8uRb-vs0&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=pifaA8R4Dck&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=XaGGVvvlFqM&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=im-PXAZ5xJI&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=_iulL0IBHl4&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=kqyVroouuvQ&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=GubgRhLvLVQ&feature=endscreen

mardi 17 avril 2012

ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب + 2 فیلم

ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب، داستانی تخیلی از لویس کارول نویسنده انگلیسی قرن نوزدهمی است که از بچه و بزرگ آن را می شناسند و با آن بزرگ شده اند. زیبایی داستان رفتن به سرزمین خوابها و رویا و آن سوی آینه ها و آن سوی سوراخ کلیدها و سرانجام به سوی دنیای تخیلات است که درآن گلهای باغچه، مانند گربه و خرگوش های خانگی و کرم ابریشم جان می گیرند و به حرف می آیند و ورق های بازی به راه می افتند. 
تخیل جاری لویس کارول تخیل ما را به دنیای افسانه ها و شگفتی ها و عجایب می برد و دیگر دلمان نمی خواهد به هیچ وجه ما را از این خواب شگفت انگیز بیدار کنند. بر اساس این کتاب فیلم و اهنگ و تصاویر زیادی ساخته و تولید شده است و منشاء الهام بسیاری از نویسندگان بوده است. 
غلامحسین ساعدی نویسنده ایرانی در تبعید نیز این داستان را دستمایه هجوی برای ج.ا. قرار داد. هجوی که واقعیت هولناک و گروتسک رژیم در بیداری به اهل نمایش تحمیل می کند و چادر ارتجاع را بر سر تراژدی نویسنده ای چون شکسپیر نیز می کشد و همه را بی هویت می کند. اما پیش از آن که زیادی سیاسی بشویم به تماشای آثاری که از روی این کتاب زیبا ساخته شده است بنشینیم. اولی کارتونی است از والت دیسنی و دومی فیلمی سرگرم کننده و پر شگردهای سینمایی. این هم دو فیلم برای بچه و بزرگ یا بچه های بزرگ.
در قرن نوزدهم مردان اولیس وار بر دریاها رانده اند و دنیا را گشته اند و توانسته اند قاره های جدیدی را کشف کنند؛ اما آلیس ها از کودکی به دنیای تخیل پناه برده اند و سوار  با بالهای خیال سفر کرده اند. آلیس پیش از هر چیز دختر جوانی است که در جستجوی کلیدی برای گشودن درها و رفتن به آن سوی دیوارهاست
Les aventures d'Alice au pays des merveilles, Lewis Caroll, 1865
http://fr.wikipedia.org/wiki/Les_Aventures_d%27Alice_au_pays_des_merveilles

Alice, Walt Disney, 1949. 1H12
http://www.youtube.com/watch?v=LArvKflh6o4
Film, 1972, 1H35
http://www.youtube.com/watch?v=Gxvpx1vHbmA&list=WL308C9B5C18931C76&index=5&feature=plpp_video

vendredi 13 avril 2012

جدایی و تنهایی؛ نوشته منتشرنشده‌ای از سیمین دانشور


دستخط سیمین دانشور
متن زیر یادداشت منتشرنشده ای است از سیمین دانشور، نویسنده نامدار ایرانی، که در ۱۲ آبان سال ۱۳۷۷ در پاسخ به سوالات جمشید برزگر نوشت.
سیمین دانشور عصر ۱۸ اسفند سال ۹۰ در تهران درگذشت.

آقای جمشید برزگر عزیز، اگر می خواستم جواب پرسش های شما را بدهم، مثنوی هفتاد من کاغذ می شد و نه لزومی داشت و نه فرصتی بود. به این علت، چکیده پرسش های شما را پاسخی کلی دادم. موفق باشید.
سیمین دانشور
تمایز میان شرق و غرب و در وضعیتی جزیی تر یعنی در آفرینش هنری در این است که در مشرق زمین مسئله ی جدایی مطرح است و در مغرب زمین مسئله ی تنهایی. در باور شرقی ها انسان از عالم لایتناهی جدا گردیده است یعنی از اصل خود دور مانده است و کوشش او در این جهان روزگار وصل خویش بازجستن است و بن مایه ی شناخت زیبایی و هنر در ادبیات سنتی والای ما تا حد زیادی بر این باور استوار است
در غرب و به ویژه در دوران معاصر، اعتقاد غالب بر این است که انسان زاده همین کره ی خاکی است و آنگاه فن آوری و تسلط بر طبیعت و تولید و مصرف زیاد، به تنهایی هنرمند غربی انجامیده است

درباره این یادداشت

جمشید برزگر همین چند ساعت پیش، در جست و جوی مطلبی قدیمی بودم که به ناگهان و تصادف، نوشته ای از زنده یاد سیمین دانشور را در انبوه کاغذهای به یادگار مانده از روزهایی دور پیدا کردم. در سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ به تناوب سیمین دانشور را می دیدم؛ در خانه اش که هنوز گرمای نفس های جلال آل احمد را می شد در آن حس کرد در همسایگی خانه نیما که رو به ویرانی داشت. داستان آن دیدارها و تلفن هایی که سرانجام به اولین دیدار انجامید، داستان دیگری است که در جایی دیگر باید نوشته شود. در میانه این دیدارها، قرارهایی گذاشتیم تا گپ و گفت هایمان ضبط شود و سیمین دانشور به تفصیل از خودش، رمان هایش و زندگی اش بگوید؛ گفت و گویی که هرگز به سرانجامی نرسید مثل بسیاری کارها و آرزوها. در آبان ماه سال ۱۳۷۷، اما پرسشی چند را با او در میان گذاشتم برای گفت و گویی کوتاه. آن سوال ها اکنون در اختیارم نیست و در هجوم کوچ های مکرر اجباری و جابه جایی های ناگزیر از این روزنامه و مجله به آن روزنامه و نشریه و بعد از این کشور به آن کشور، حتی درست به یاد نمی آورم که این گفت و گو قرار بود در کدام روزنامه یا مجله منتشر شود. سیمین دانشور، در پاسخ به پرسش های من، مقاله ای نوشت. تا آنجا که به خاطر دارم و از دوستانی چند پرسیدم، این مقاله هم منتشر نشد در آن وانفسای بگیر و ببند روزنامه ها. حتی اگر منتشر شده باشد در نشریه ای با تیراژی محدود، حالا در دسترس نیست و بر روی اینترنت هم نشانی از آن نیافتم. اکنون که سیمین دانشور هم رفته و فصلی از تاریخ ادبیات معاصر را بسته، این مقاله که شاید یکی از آخرین مقالات او باشد، با تاخیری ۱۳ ساله و تنها یک ماه پس از درگذشت او پیدا شد تا سطرهایی دیگر از زنی که به رمان فارسی آبرو بخشید، از گزند زمان و زمانه محفوظ بماند. این نوشته را عینا و بدون هیچ ویرایش یا تغییری در شیوه نگارش تایپ کردم
به گفته ی پوپر" محصولات ذهن آدمی اعم از علوم و هنرها با مشاهده ی انسان آگاه صورت می گیرد. پس روح بشر مرکز درک ما از جهان است." می توان گفت این گونه ادراک گه گاه رگه ای از ماوراء الطبیعه را در بردارد و نه تنها در شرق که حتی در غرب هم چنین است. رویاها را می توان تابعی از چنین برداشتی دانست. بدون رویا آدمی مرده ی متحرکی بیش نیست. خودم در شعرواره ای که از زبان "هستی" در جلد دوم جزیره ی سرگردانی سروده ام، عنوان شعرواره را "مرگ رویاها" گذاشته ام و بیت اول آن را از قدما نقل کرده ام که:
سمرقند همچو قند، بدین روزت کی اوفکند؟
که این بیت شامل همه سمرقندهای روزگار می شود.
و باز پوپر می گوید: "هدف علوم رسیدن به یک توصیف عینی از جهان طبیعی است در زمان و فضا و مکان، و تصور جهان بدون بعد زمان غیرممکن است."
و من می افزایم به جز اینها، در هنرها هستی شناسی آدمی مطرح است و هستی آدمیان تابعی از عوامل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و مذهبی و تاریخی و جغرافیایی و غیره است.
این هستی در تغییر است و بدون تغییر تصور هستی بی معناست. علوم هم تغییر می کنند و تکامل می یابند. تا مدت ها کره زمین را مرکز منظومه ی شمسی می دانستند کوپرنیک بود که خورشید را مرکز منظومه شمسی شمرد و واقعیت هم چنین بود؛
چون هستی انسان در تغییر است پس ادبیات هم در تغییر خواهد بود. در ادبیات همواره این مسئله مطرح بوده است که چه می خواهیم بگوییم و تا چه حد از عهده بیان آن برآمده ایم؟
یعنی در سرزمین خود چه بذری بیفشانیم، چگونه بپرورانیم و به آرایش و پیرایش بپردازیم و آنگاه چگونه درو کنیم؟ و "هرکس آن درود عاقبت کار که کشت"؛
پس هر نویسنده و سراینده ای بایستی آن چنان بر محیط و مسایل حاکم بر آن اشراف داشته باشد تا بتواند با تلفیق ادراک خودآگاهی و ناخودآگاهش، یعنی ترکیب مناسب ذهن و عین و بهم پیوستگی واقعیت و تخیل و رویا کشت باروری عرضه بدارد
اینک اندیشه و تفکر هم خود را بر ادبیات تحمیل کرده اند. شخصا با زیاده روی در کاربرد اندیشه در آفرینش هنری موافق نیستم. زیاده روی در این مقوله راه به علوم می گشایند
در غرب که ما هم در حال حاضر چشم به آنها داریم، از دهه ی ۱۹۶۰ ببعد پس از مدرنیته، پست مدرنیسم مطرح گردید. میشل فوکو، امبرتو اکو، و رولان بارت از برجستگان چنین طرز تفکری بودند و ما هم تقلیدهایی نابجا یا بجا از پیروان آنها کردیم.
چکیده ی طرز تفکر آنها اهمیت فراوان دادن به زبان و ساختارگرایی بود تا جایی که امبرتو اکو از " جبر ساختاری" سخن گفت و دیگران از "مرگ نویسنده به نفع خواننده" حرفها زدند. پس "نویسنده غایب گردید و تنها ضمن نوشتن و کاربرد زبان حضور یافت نه به صورت نویسنده ای که پیش از نوشتن متن حضور و وجود داشته باشد"
این چنین نویسنده ای با زبانی که سخن می گوید کمابیش حضوری پنهانی دارد و خواننده ی نوشتار است که بایستی در ذهن خود تصویر و تصورات نویسنده را تکمیل یا دست کم حدس بزند
این گونه زبان بازی با وجود تحسین برانگیز بودن خلق الساعگیش، به گمانم در حال حاضر جا به ساختارگرایی مطلق پرداخته [داده] باشد

اما ما نویسندگان جهان سوم، بایستی خودمان هستی خود را کشف کنیم و همانرا مطرح نماییم و در خور وضعیت تازه، زبان شایسته را پیدا کنیم و فراموش نکنیم که ما ایرانی هستیم و به فارسی می نویسیم و میانگین سواد حد بالا در کشور ما پایین است و ما برای مردم می نویسیم نه برای همقلمان خودمان که تازه آنها هم با همدیگر تفاهم کافی ندارند.
برای مردم بنویسیم اما از عوام پسندی احتراز کنیم. دست خواننده را بگیر و او را بالا ببر نه اینکه پا به پای او راه برو و یا او را به ته چاه بکشان. "داد از دست عوام"
شرمسارم که نصیحت آلات می کنم، خوب، "ما عاشق و پیر و رند و عالم سوزیم"
۱۲ آبان ۱۳۷۷
برگرفته از بی بی سی فارسی

dimanche 8 avril 2012

فیلم «سکوت» از اینگمار برگمن

بخش مهمی از فیلم های اینگمار برگمان فیلمساز سوئدی به زنان اختصاص دارد. زنان و تنهایی و پیچیدگی روحی و زندگی رنجبارشان در خلوت خویش مرکز بسیاری از فیلم های اینگمار برگمان قرار گرفته اند. 
فیلم «سکوت» داستان دو زن است، دو خواهر، آنا و استر، دو زن مسافر در سالهای جنگ. آنا پسری ده ساله به نام یوهان دارد و استر زنی بیمار است. بیماری جسمی و روحی. ایندو با هم همسفرند. فیلم با حرکت قطار آغاز می شود و با حرکت قطار تمام خواهد شد. قطار زنان و کودک را به شهری بیگانه می برد. شهری که در آنجا زبان یکدیگر را نمی فهمند. اما مگر پیش از این سفر زبان دیگری را دریافته بودند؟ 
در هتلی اقامت می کنند. یوهان، کودک، پسربچه در راهروهای هتل پرسه می زند و به آدمهای عجیب و غریبی از جمله کوتوله ها برمی خورد. آنا در شهر و کافه و بار چرخی می زند و اتفاقات عجیب تری را می بیند. استر در اتاقش مانده است و جز پیشخدمت هتل کسی را نمی بیند و با بیماری شوم خویش دست و پنجه نرم می کند. آنا با خود مردی را به هتل می آورد و استر آنها را در حین عشقبازی می بیند. استر به کل آنا را از دست داده و عمیقاً تنهاست و سخت بیمار. در پایان آنا و پسرش با قطار بعدی هتل را ترک می کنند. استر بر بستر مرگ در هتلی در نیمه راه با پیشخدمت هتل که زبان همدیگر را نمی فهمند تنها مانده است و دارد نفس های آخر را می کشد و جان می کند. فیلم محصول 1963 یا قریب نیم قرن پیش است
 
رابطه پیچیده دو خواهر، وابستگی آن دو به یکدیگر و تفاوت روحیه آنها با هم، استر سلطه گر و آنای سلطه پذیر، میل یکی به سوی شهوت و دیگری به سوی مهرورزی است. عشق خفته و ممنوعه و میل به عشق ورزی با محارم، به همجنس، داستان را پیچیده می کند، اما برگمان با هنر خویش از نگاه پسربچه ای حیران و در سکوت از این ماجرا فیلم بسیار زیبایی مانند تابلوهایی فراموش نشدنی آفریده است. فیلم یک ساعت و نیم است. اگر زبانش را نمی فهمید مهم نیست. آنها هم زبان یکدیگر را نمی فهمند. اما شما می توانید ترجمه زیرنویس را عوض کنید. البته ترجمه زیرنویس اتوماتیک هم تعریفی ندارد. . 
درباره اینگمار برگمن
http://www.cinemaye-azad.com/pdf/Weda_ba_doorbin-NO62.pdf
http://fr.wikipedia.org/wiki/Ingmar_Bergman
http://www.imdb.com/name/nm0000005/

سکوت، 1963
Silence, 1963, 1h31min

http://fr.wikipedia.org/wiki/Le_Silence_%28film,_1963%29 
 http://www.youtube.com/watch?v=5r8vTJoEZSw

mercredi 4 avril 2012

پرسونا: فیلمی بسیار زیبا از اینگمار برگمن

 پرسونا یک فیلم بسیار زیبا و شاعرانه از اینگمار برگمن است که داستانش بر روی زندگی دو زن متمرکز شده است. دو زن: یکی بیمار و یکی پرستار. این دو زن برای مدتی با هم تنها می مانند. زن بیمار هنرپیشه ایست که به دلیلی مبهم هنگام بازی نقش الکترا زبانش بند آمده و دیگر هیچ حرف نمی زند و زن پرستار در هنگام مراقبت از او با او حرف می زند و از زندگی خود می گوید تا او را به حرف بیاورد و همین باعث ایجاد لحظات بسیار ظریف و لطیف و انسانی ای بیتن این دو زن می شود که فیلم را شاعرانه و عمیق و زیبا می کند. فیلم را خودتان بر روی یوتوب ببینید. سیاه و سفید است و محصول 1966
Persona, 1966, 1: 19:07

http://www.youtube.com/watch?v=0V_cmz1UNKU&feature=related
اینجا همه فیلم را می توانید ببینید فقط به زبان ایتالیایی دوبله شده است و زیرنویس ندارد
و اینجا به زبان اصلی است و در هشت قسمت با زیرنویس انگلیسی 
و یا ورسیون کامل فیلم پرسونا به انگلیسی

dimanche 1 avril 2012

آدرین ریچ، صدایی که خاموش شد+ کتاب


آدرین ریچ شاعر و فعال فمینیست آمریکایی، در هشتاد و دو سالگی، سومین شکار مرگ در ابتدای بهار بود. از آدرین ریچ به فارسی شعر «تنهایی» و شعر «غواصی در میان تخته پاره ها» و «دستور زبان غیاب» و ترجمه دو شعر در خبر بی بی سی پیدا کرده ام که اینجا می گذارم و کنفرانس اش درباره شعر و زندگی و خودش و فیلم و صدایش را
تصویر، صدا، فیلم، شعرخوانی و کنفرانس آدرین ریچ
http://forum-network.org/lecture/meet-poet-adrienne-rich

  کتابی در معرفی عقاید فمینیستی آدرین ریچ و هویت جنسی از دیدگاه او
میانه ای بر قدرت و لذت. (2006). آدرین ریچ و اودری لرد. شادی امین (مترجم) و نقدی بر آن در سه قسمت یک و دو و سه
یا به صورت پی دی اف
برای خواندن نسخه اینترنتی کتاب 
http://www.meydaan.org/UserFiles/File/Ghdrat-wa-LazatA4%281%29.pdf
برای خرید کتاب
http://www.shabakeh.de/archives/individual/000912.html#more