jeudi 14 juin 2012

کتابهای جین آستین و فیلمهای ساخته شده بر اساس رمان های او


 http://bazar-de-la-litterature.cowblog.fr/images/Auteurs/janeausten-copie-1.jpg




همه کتابهای جین آستین به فارسی ترجمه شده و روی اینترنت موجود است. از همه داستانهای جین آستین نیز فیلم ساخته شده و او نویسنده ای محبوب است. لینک فیلمها و کتابهای جین آستین را در زیر می بینید.






Persuasion, Jane Austen, le roman publié (après) en 1818, le film ,2007
http://en.wikipedia.org/wiki/Persuasion_%28novel%29
Film, 1/8
http://www.youtube.com/watch?v=NcgV8eKB3yU&feature=mfu_in_order&list=UL
http://www.youtube.com/watch?v=FgTy7Qo8IoQ&feature=channel
http://www.youtube.com/watch?v=FgTy7Qo8IoQ&feature=channel
http://www.youtube.com/watch?v=pvQmdAh6GmU
Emma, Jane Austen, le roman 1814, Le film 2004
http://en.wikipedia.org/wiki/Emma
Film, 1/6
http://www.youtube.com/watch?v=wIDDka3X-LI&feature=mfu_in_order&list=UL
Mansfield park, le roman publié apès 1814, Le film 1999, 1/17
 http://fr.wikipedia.org/wiki/Mansfield_Park
http://www.youtube.com/watch?v=isjVt6uUVqA&feature=mfu_in_order&list=UL
http://www.youtube.com/watch?v=S3X3P0fNI5E&feature=channel
Northanger Abbey, le roman publié après (1803), Le Film, 1986, 1/16
http://fr.wikipedia.org/wiki/Northanger_Abbey
http://www.youtube.com/watch?v=1r5HwLkdGeE&feature=channel
http://www.youtube.com/watch?v=1r5HwLkdGeE&feature=channel

pride and prejudice,  1813

http://fr.wikipedia.org/wiki/Raison_et_Sentiments
le roman 1811, publié annonyme pour la permière fois
http://fr.wikipedia.org/wiki/Orgueil_et_Pr%C3%A9jug%C3%A9s
http://www.youtube.com/watch?v=gcksTYT0LkM&feature=channel&list=UL
http://www.youtube.com/watch?v=w3axsojjUhE&feature=related
Lost in Austen, 2008,  تمام سری به مدت سه ساعت
http://www.youtube.com/watch?v=uz-9gmfXjTI
 4 époisodes

http://www.youtube.com/watch?v=RtMGODiaS7U&feature=channel
http://www.youtube.com/watch?v=ZK-9wou_2BQ&feature=channel
http://www.youtube.com/watch?v=K_8j_spsnJA&feature=channel&noredirect=1
http://www.youtube.com/watch?v=RFnwn4ngz6M&feature=channel&noredirect=1

http://ketabnak.com/index.php?subcat=622
کتابهای جین آستین
برای دانلود روی لینکها راست کلیک کرده و گزینه ی save target as کتاب را انتخاب کنید :
عقل و احساس (۱۸۱۱)
منسفیلد پارک( ۱۸۱۴)
(Northanger Abbey (۱۸۱۷
ترغیب (۱۸۱۷)
اما  – جین آستین
 
نام کتاب نویسنده موضوع حجم صفحه
Emma – اما (زبان اصلی ) جین آستین رمان خارجی 1.18 MB 182
غرور و تعصب جین آستین رمان خارجی 3.03 MB 222
غرور و تعصب (زبان اصلی ) جین آستین رمان خارجی 1.30 MB 479
عقل و احساس (زبان اصلی ) جین آستین رمان خارجی 1.24 MB 459


نام کتاب نویسنده موضوع حجم دریافت فایل
Emma – اما (زبان اصلی ) جین آستین رمان خارجی 1.18 MB دانلود
غرور و تعصب جین آستین رمان خارجی 3.03 MB دانلود
غرور و تعصب (زبان اصلی ) جین آستین رمان خارجی 1.30 MB دانلود
عقل و احساس (زبان اصلی ) جین آستین رمان خارجی 1.24 MB دانلود

lundi 11 juin 2012

نقد ادبی فمینیستی


نقد ادبی فمینیستی،میر هوارد آبرامز، برگردان: صبا واصفی
میر هوارد آبرامز -
نقد ادبی فمینیستی تا اواخر سال‌های ۱۹۶۰ به عنوان نگرشی آگاهانه و جمعی در ادبیات مطرح نبود، اما در عین حال این نقد، ریشه در تاریخ دو قرن مبارزه در راه احقاق حقوق زنان داشته و بر آثاری از این دست متکی بود. آثاری چون "حقانیت حقوق زن" اثر مری ولستن کرافت (۱۷۹۲)، "انقیاد زنان" اثر جان استوارت میل (۱۸۶۹)، "زنان در قرن نوزدهم" اثر مارگارت فولر (۱۸۴۵).
نقد ادبی عصر ما با جنبش فمینیست‌های سیاسی در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی و نیز در حوزه‌های آزادی فرهنگی و برابری، پیوند دارد.

ویرجینیا وولف از برجسته‌ترین پیشگامان نقد فمینیستی است که علاوه بر کتاب‌های داستانی، کتاب غیرداستانی "اتاقی از آن خود" را نوشت و مقاله‌های متعددی نیز درباره زنان نویسنده، فقدان امکانات تحصیلی و نیز پیرامون فرهنگ، اقتصاد و آموزش در درون جامعه‌ای که او آن را جامعه‌ مردسالار می‌نامید، منتشر کرد. (مراجعه کنید به مجموعه مقالات او با نام "زنان و نویسندگی" م. برت. ۱۹۷۹) انتشار کتاب "جنس دوم" نوشته سیمون دوبووار (۱۹۴۹) زمینه‌ طرح نقدهای رادیکالی را در فرانسه فراهم کرد. به دنبال این موج رادیکال، نقدهای فراوانی منتشر شد، پیرامون هویت فرهنگی زنان به عنوان موضوع منفی یا "دیگر مرد"؛ مردی که موجودی غالب، نماینده‌ نوع بشر یا human شمرده می‌شد. کتاب "جنس دوم" به تصاویر غیرواقعی زنان در اسطوره‌های جمعی بزرگی که در آثار برخی نویسندگان مرد بود، نیز پرداخت.

نقد ادبی جدید در امریکا با بحث‌های آگاهانه مری المان در کتاب "اندیشیدن درباره زنان" (۱۹۶۸) آغاز شد. این کتاب، راجع به تصاویر تحقیرآمیز زنان در نوشته‌های مردان و درباره‌ گرایش‌های شورش‌گرایانه در آثار زنان، مباحث تازه‌ای مطرح کرد. به نظر المان، زنان در ادبیات مردان، تصویری منفی و در ادبیات زنان، تصویری مثبت دارند. یک سال پس از انتشار کتاب "اندیشیدن درباره‌ی زنان" کتاب "سیاست جنسی" اثر کیت میلت منتشر شد که لحنی بی‌پروا و تأثیرگذار‌تر داشت.

منظور میلت از طرح "سیاست" مکانیزم‌هایی است که مناسبات حاکم در جامعه را تقویت می‌کند. او نشان می‌دهد، نهادهای اجتماعی جوامع غربی به گونه‌ای سازمان یافته‌اند که پنهانی، سلطه مردان را تقویت و زیردست بودن زنان را تثبیت می‌کنند. میلت در این کتاب از تعصب مردانه که در روان‌شناسی فروید، مطرح شده، انتقاد می‌کند و به تحلیل آثار نویسندگانی چون دی. اچ لارنس، هنری میلر، نرمن مایلر و ژان ژنه می‌پردازد که وضع کننده و حامل اصطلاح "منش تجاوزگرایانه" بودند. او می‌کوشد پاسخی برای این پرسش پیدا کند که چرا برخی نویسندگان، در خیال پردازی‌های داستانی خود، "من پرخاشگر و مذکر" خود را بزرگ جلوه می‌دهند و زنان را ابژه و ستم پذیر ترسیم می‌کنند؟

از حدود سال ۱۹۶۹ به موازات نقد نوآورانه‌ فمینیستی، موجی از نحله‌های مختلف فمینیسم به وجود آمد که نسبت به سال‌های قبل، بی‌سابقه بود. این موج، جنبشی تشکیل داد که به نظر می‌رسید، مانند نظریه‌های والتر با نوعی تعصب و جانب‌داری همراه بود. گرچه نقد مرسوم در امریکا، فرانسه، انگلیس و دیگر کشور‌ها به تئوری واحدی نینجامید، اما ارائه دهنده‌ دیدگاه‌های مثبت و روش‌های بهتری بود که به انطباق نظریه‌های روان‌کاوانه، پساساخت گرا و مارکسیستی یاری رساند.

مشاجرات و کینه‌توزی‌های نحله‌های مختلف فمینیسم را می‌توان، دلیل پویایی این جنبش دانست، با این همه از‌‌ همان ابتدا، فمینیست‌ها در پاره‌ای از فرضیه‌هایشان اشتراک نظر داشتند و همین نگاه مشترک، زمینه‌ای فراهم آورد که عامل تفاوت جنسی در جامعه را در امتیاز و انحصار تولید در حوزه فعالیت‌های ادبی، در صورت و محتوا و در تحلیل‌ و ارزیابی آثار جست‌و‌جو کنند. بنیاد‌های این اشتراک نظر را می‌توان چنین برشمرد:

۱.تمدن غالب پدرسالار است (حاکمیت و سلطه با پدر است) و در جهتی هدایت می‌شود که زنان را در امور خانواده، فعالیت‌های مذهبی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، قانونی و هنری زیردست نگاه دارد. از انجیل عبری و فلسفه یونان گرفته تا امروز، این تمایل فرهنگ پدرسالار که مرد را یک نرم انسانی و زن را دیگرِمرد (نوع غیرانسانی) یا محملی برای ارجاعات منفی بپندارد، حضوری مداوم داشته؛ زیرا زن، فاقد اندام مردانه، فاقد نیروی مردانه و فاقد ویژگی‌های شخصیتی مردانه بوده است. شاخصه‌های مردانه، در نگرش مردسالار مهم‌‌ترین عامل ابداعات فرهنگ و تمدن نیز به حساب می‌آمد؛ بدین ترتیب در طی فرایند اجتماعی شدن، ایدئولوژی مردسالار برای زنان، درونی شد و به تدریج پذیرفتند که جنسیت خود را تحقیر کنند و بدون اعتراض یا سرکشی، ستم پذیر باشند.
۲. به شکل گسترده‌ای در تصویر متداول از جنسیت این برداشت حاکم است که جنس فرد را آناتومی او تعیین می‌کند؛ در حالی که مؤلفه‌های تعیین کننده مذکر ومؤنث عمدتاّ ساختاری فرهنگی دارند که موازین مردسالارانه‌ موجود در آن‌ها را طبقه‌بندی کرده است. این‌‌ همان نکته‌ای است که دوبووار متذکر شده و می‌گوید: "یک فرد، زن به دنیا نمی‌آید، زن می‌شود." تمدن، خالق آفریده‌ای است که زن، نام می‌گیرد؛ هم‌چنان که موجود مذکر را فعال، سلطه جو، ماجراجو و خلاق می‌خوانند.

۳.ایدئولوژی مردسالار، نوشته‌ها و آثاری را ترویج و تحسین می‌کند که غالباً آن‌ها را مردان نوشته‌اند. در طول تاریخ، آثاری چون؛ ادیپ، اولیس، هملت، تام جونز، کاپیتان اهبو، هاکلبرفین که تصویرگر‌ ویژگی‌ها و ابراز احساسات مردانه در عرصه‌های کنش و فضای داستانی مردانه هستند، در زمره‌ برجسته‌ترین آثار ادبی قلمداد شده‌اند، در این گونه آثار اگر شخصیت‌های مؤنث، نقشی هم داشته باشند، در حاشیه‌ و سایه است؛ در واقع قهرمانان زن یا مکمل تمایلات مردانه هستند یا مخالف این تمایلات؛ زیرا خود فی نفسه جایگاهی ندارند. با قطعیت باید گفت، شاه‌کارهای ادبی فاقد نقش زنانی آزاد و خودمختار هستند. در این آثار، زنان نقش‌هایی در مقابل نقش مردان ندارند و مخاطبانشان تلویحاَ مرد هستند و این گونه است که مخاطب زن، خود به خود طرد می‌شود و زن، ناچار است نقش مردانه بگیرد، ارزش‌ها و راه‌های درک، حس و عمل مردانه را بپذیرد و هر عمل مردانه را درونی کند. به علاوه منتقدان فمینیست معتقدند: تقسیم‌بندی‌های زیبایی‌شناختی سنتی در نقد ادبی رایج با پیش فرض‌ها و شیوه‌های استدلالی مردانه، آمیخته شده‌اند؛ به عبارت دیگر شیوه‌های نقد ادبی، کاملاً متأثر از فرهنگ جنسیتی است.

از گرایش‌های عمده منتقدان فمینیست در کشورهای انگلیسی زبان، گرایش به بازسازی راه‌هایی است که ادبیات را با علایق، ارزش‌ها و دیدگاه‌های زنان هم‌سو و سازگار کنند و خود نیز به بررسی ادبیاتی بپردازند که به علایق زنان توجه داشته باشد. هم‌چنین بر این باورند که زنان در تحلیل آثار گذشته، روی کردی داشته باشند که موجودی تسلیم و منفعل به شمار نیایند. در کتاب جودیت فترلی (۱۹۷۸) آمده است: نویسنده به جای اینکه از زن، خواننده‌ای منفعل بسازد، باید خواننده و مخاطبی پرورش دهد که در برابر نظریات مولف و اصول جنسیتی نهفته در اثر، واکنش نشان دهد. او باید بتواند فاکتورهای مردسالارانه را استخراج کند.

از دیگر اهداف این گروه، شناسایی تصویرهای کلیشه‌ای‌ و تکراری زن در متن‌های ادبی، به ویژه در شعر‌ها و رمان‌هایی بود که مردان آفریده بودند. این کلیشه‌ها غالباً در دو طرح ناهمگون، جای می‌گرفتند. در بخشی از آن‌ها تصویر ایده‌آلی از زن ارائه شده که پاسخ گوی آرزو‌ها و امیال مردانه است؛ مثل تصویر “مدنا”، مادر روحانی مسیحی، الهه "هنر یونان یا به آتریس دانته" یا چهره‌ باکره‌ معصوم “فرشته درخانه زنی که شاعر عصر ویکتوریا ترسیم کرده است. در بخش دیگر تصویر متفاوتی از زن دیده می‌شود که اهریمنی و حاصل آزردگی‌ها و اضطراب‌های جنسیتی تحمیل شده ازسوی مردان است. مثل "پاندورا و حوا" که منشأ بدی‌های عالم شمرده شده‌اند. "دلیله و سرس"، جادوگرانی که با اغوای شهوانی، زمینه ساز تباهی انسان می‌شوند؛ در حالی که تعدادی از منتقدان فمینیست، ادبیاتی را که مردان آفریده‌اند و در آن‌ها زنان، نقش حاشیه ای، منفعل و تابع خواسته‌ مردان دارند، بی‌ارزش و فاقد اعتبارتلقی می‌کنند. برخی‌ دیگر، نویسندگان مردی هستند که بر تعصب‌های جنسی زمان خود چیره می‌شوند و تبعیض‌ها، ستم‌ها و فشارهای فرهنگی تحمیلی و متبلو ر در شخصیت زنان را در قالب چهره‌های اجتماعی و منفی آثارشان بازتاب می‌-دهند؛ مثل چاسر، شکسپیر، ساموئل ریچاردسون، هنریک ایبسن وجرج برنارد شاو.
هلن سیکسو می‌گوید: "نگارش زنانه حاصل بازی لذت بخش معنی‌هاست."
گروه دیگری از فمینیست‌ها زن را به عنوان خواننده در نظر ندارند؛ بلکه به آنچه شو والتر آن را "نقد زنانه" می‌نامد، اهمیت می‌دهند؛ یعنی نقدی که خود را وقف توسعه و تکامل مجموعه‌ای از آثار زنان، برای بحث وتبادل نظر می‌کند و مبانی و اصولی را پایه ریزی می‌کند است که در تحلیل این آثار، ضروری است. در این نظریه تنها به شخصیت زن در رمان توجه نمی‌شود؛ بلکه به رشد و پویایی آثار زنان در انواع ادبی، در نشریات و نامه‌ها توجه می‌شود. کتاب‌های مهمی چون: "تخیلات زنانه" اثر پاتریشیامییراسپکس (۱۹۷۵) پیرامون رمان‌های انگلیسی امریکایی۳۰۰۰سال گذشته، کتاب "ادبیات زنان" از الین موارز درباره” بزرگ‌ترین زنان رمان‌نویس و شاعران امریکایی و انگلیسی، کتاب "ادبیاتی ازآن خود" اثر الین شووال‌تر در پیوند با زنان داستان نویس و کتاب “زن دیوانه در پستو” نوشته‌ ساندرا گیلبرت که به مسایل روان‌شناسی درمانی زنان نویسنده در قرن ۱۹ پرداخته است، این گرایش را ترویج می‌کنند.

فرضیه‌ نویسندگان این کتاب‌ها این است که اضطراب تألیف، ناشی از تحمیل کلیشه‌ای است که خلاقیت ادبی صرفاً یک فعالیت مردانه دانسته می‌شود. این باور در زنان نویسنده، سبب پیدایش دوگانگی روانی شده و آن‌ها این دوگانگی را در قهرمانان اصلی داستان‌هایشان فرافکنی کرده‌اند؛ مثل قهرمان رمان برتا روچس‌تر، زن دیوانه در رمان جین ایر، شارلوت برونته که قهرمان رمان، شبیه خودش است. بسیاری از این تصاویر، جلوه‌ دیگری از چهره‌ مؤلف هستند که به نوعی اضطراب ونگرانی او را نشان می‌دهند.

یکی از دغدغه‌های نقد فمینیستی پرداختن به مسایل و موضوعات زنانه در ادبیات زنان است (مثل پرداختن به بررسی زندگی ناگوار خانوادگی، تجربه‌های خاص زنان؛ مثل بارداری، زایمان، بچه داری یا روابط مادر و دختر یا روابط یک زن با یک زن) زنان دراین گونه تصاویر، عاطفی‌تر و نسبت به واکنشی که در قبال تحریکات محیط خارج از خانه بروز می‌دهند، درونی‌ترند. نقد فمینیستی همواره زنان را در اجتماع، تحلیل نمی‌کند؛‌گاه به مسایل کوچکشان درخانه یا به علایق شخصی آنان نیزمی‌پردازد.

دغدغه‌ دیگر نقد فمینیستی این است که ثابت کند در تاریخ ادبیات، یک سنت زنانه که به واسطه‌ جامعه‌ کوچکی از‌ زنان نویسنده که آگاهانه با یکدیگر در رقابت‌اند، از زنان نویسنده‌ پیش ازخودالگو می‌گیرند و آن را برای زنان نویسنده‌ پس از خود به یادگارمی‌گذارند، تقویت می‌شود.

سومین نکته‌ای که نقد زنانه بر آن تأکید دارد، این است که زنان در ادبیات، در بروز فردیت‌ها و نمایش درون و در حوزه‌های تفکر، احساس، ارزش‌گذاری و دریافت جهان خارجی، ویژگی‌های خاص خود را دارند.
 
نقد فمینیستی در ساختار‌شناسی ادبیات زنان نیز تلاش چشمگیری داشته و اگرچه در این شاخه، پیرامون جزئیات کار، اختلافات زیادی وجود دارد، اما دریافت مشترک این است که ادبیات زنان به لحاظ ویژگی‌های زبانی، سبک بیان و نگارش، شیوه‌های پیوند میان عناصر کلامی و چگونگی بهره‌گیری از آرایه‌های ادبی؛ مثل استعاره، تشبیه و صور خیال با ادبیات مردان متفاوت است.

برخی فمینیست‌ها نسبت به بسیاری از داستان‌های احساساتی و خانگی زنانه انتقاد کرده‌اند؛ زیرا آن‌ها سرسری و ناهماهنگ با استانداردهای تاریخ ادبیات نوشته‌ شده و این نقد‌ها در سطح وسیعی بازار کتاب قرن ۱۹ را قبضه کردند. کتاب‌های زیر نمونه‌هایی از آن‌ها هستند: "ادبیاتی از آن خود"، اثر الین شو والتر (۱۹۷۷)، در میان نویسندگان انگلیسی، کتاب "تخیل زن"، اثر نینا بایم، راهنمای داستان‌هایی است که درباره زنان و توسط زنان در امریکا نوشته شده است. (۱۸۷۰-۱۸۲۰)

ساندراگیلبرت و سوزان گوبار- به عنوان نویسنده زن قرن بیست (۱۹۸۹-۱۹۸۸) - در کتاب "سرزمین بدون مردان" تاریخ جدیدتری درباره” نوشتار زنان نوشتند. هدف اصلی منتقدان فمینیست تهیه فهرست تازه‌ای ازشاه‌کارهای ادبی است. این منتقدان در نظردارند، مجموعه‌ای از آثاری که بسیاری از افراد با آن‌ها موافق‌اند را به عنوان موضوع اصلی تاریخ، نقد و بررسی، تحصیل و آموزش تدوین کنند. (نگاه کنید به فهرست شاه کارهای ادبی). مطالعات فمینیسم برای ارتقای جایگاه گروهی از نویسندگان زن مثل: آنه فینچ، جورج سند، الیزابت برت براونینگ، الیزابت گسکل، کریستینا روستی، هریت بیچر استو و سیدونی، گابریل کولت – که تا امروز از سوی ادیبان و منتقدان مورد توجه قرار نگرفتند- سودمند بود. هم چنین تعداد دیگری از نویسندگان که کاملاً نادیده گرفته شده بودند، با این مطالب تبدیل به نویسندگان مطرحی شدند. در میان این گروه می‌توان از مارگارت کاوندیش، افرا بن، لیدی مری، ورتلی منتاگو، جوانا بایلی، کتی کپین، شارلوت پرکینزگیلمن و بسیاری از نویسندگان افریقایی – امریکایی مثل زورا نیل هورستن نام برد. بعضی فمینیست‌ها به ادبیات لزبین‌ها یا به بخش‌هایی از روابط لزبین‌ها در یک فرهنگ ناهم‌جنس‌خواه، دیدگاه انتقادی ویژه‌ای داشتند.

منتقدان انگلیسی و امریکایی بیشترین توجه خود را به مطالعات تجربی و درون‌مایه‌شناسی آثاری که درباره‌ زنان یا به وسیله زنان نوشته شده، معطوف کردند. گرچه برجسته‌ترین نقدهای ادبی فرانسوی؛ از نظریه جنسیت تأثیرگرفته‌اند با این همه پساساختگرا شناخته شده‌اند. بهترین نمونه این نقد‌ها بازنگری لاکان در روان کاوی فروید در قسمت‌هایی از تئوری زبانی سوسور است.

فمینیست‌های انگلیسی زبان به نشانه‌های مشخصی در زبان‌شناسی که مردمحورند و نیز به قواعدی که در زمان ما به طور متداول‌شکل مردانه به خود گرفته، توجه کردند؛ مثل استفاده از کلمه‌یman یا mankind برای اشاره به نوع بشر یا اصطلاح chairman برای اشاره به افرادی که رییس یا مدیرهستند؛ اعم از زن یا مرد. استفاده از ضمیرHE و His برای اشاره به خدا، مخترع، نویسنده‌ و شاعر که مذکرحقیقی نیستند. (نگاه کنید به سالی مکنل ژانت، راس بروکر، نلی فورمن وغیره، زنان وزبان در جامعه وادبیات (۱۹۸۰). از سوی دیگر دغدغه” اصلی تئوری‌های فرانسوی، تحت سیطره بودن همه زبان‌های غربی، اعم از آلمانی، فرانسوی وانگلیسی است. مطابق اصطلاح “کلام نرینه محوری” لاکان اصولاً کلام، نماد قدرت و توانایی بوده است. این نرینه محوری در زبان غرب، نه تنها در لغت و نحو که در قواعد منطق نیز قاطعیتی مذکر و نوعی پای‌بندی سخت به فرضیه‌ها و معیارهای لایتغیر نشان داد. برای نظریه پردازان فرانسوی مسأله” اساسی فراهم آوردن امکانات گوناگون در زبان زنان است تا دیگر ناچار نباشند، برای نوشتن، از چارچوب‌های مردانه پیروی کنند، یا زبان مردانه بر آنان چیره باشد. این گروه معتقدند نباید در ‌‌نهایت زبان زن نفی شود یا در حاشیه قرار گیرد. برای حل این مشکل، هلن سیکسو “نگارش زنانه” را پیشنهاد می‌کند که منشأ آن – در مرحله بلوغ که رابطه مادر با کودک، پیش از آنکه کودک تحت تأثیر مردان جامعه قرار بگیرد- به مادر باز می‌گردد. از نظر او این توانایی بالقوه" زبانی که جنبه" ناخودآگاه دارد، خود را در نوشته‌هایی که تسلیم سلطه زبان مذکر نمی‌شوند و از دلالت‌های کلیشه‌ای و از منطق رایج این زنان دورند، نشان می‌دهد. هلن سیکسو می‌گوید: "نگارش زنانه حاصل بازی لذت بخش معنی‌هاست."

از سوی دیگر لوس ایریگاری نوعی "نگارش زنانه" را پیشنهاد می‌کند که همواره خود را از خطر سلطه مردان، خطر تداعی نوشتاری مردانه به صورت بنیادی خلاق و زنده حفظ کند و به جای تک محوری بودن مردانه، ریشه در تنوع، سیالی و امکانات چندگانه” پنهان در ساختار و کارکرد اروتیک و تجربه‌های ممتاز جنسی زنان داشته باشد.

ژولیا کریستوا دراین‌باره، "خورا" یا "زبان‌شناسی اولیه" را که یک فرایند پیشاادیپی و فاقد نظام دلالت و اعتبار است وصرفاً بر مادر متمرکز شده، تحت اصطلاح “زبان‌نشانه‌شناسی” به کاربرده است. فرآیند دلالت و اعتبار، هم‌سو با بزرگ شدن ما، سرکوب می‌شود و آشنایی ما با زبان منطقی و پدر محور؛ یعنی زبان سمبولیک رایج در جامعه، زبان‌نشانه‌شناسی را از میان برمی‌دارد. فرایند نشانه‌شناسی می‌تواند به شیوه” انقلابی ظهور کند. کریستوا دراین‌باره مثالی می‌زند. او می‌گوید، شعر پیشرو است؛ چه آن را زنان سروده شده باشند، چه مردان- به عنوان موقعیت‌های مخرب و ناهمگن - که اقتدار و سلطه” شهوانی سوژه یا فاعل را درهم می‌شکنند و ما را از قید و بند عقلانیت سلطه‌گر کلام رایج آزاد می‌کند. عقلانیتی که محصول قانون پدر است و زنان را در وضعییتی حاشیه‌ای قرار داده است.

در سال‌های اخیر تعدادی از فمینیست‌ها از تکنیک‌های پساساخت‌گرا استفاده کرده‌، تا مفاهیم تثبیت شده” فمینیست‌های پیش از خود را زیر سؤال ببرند. فمینیست‌های پساساخت‌گرا بر وجود تفاوت، میان گرایش‌های متضادی که درون تاریخ گفتمان پدرسالاری، مسلط و تک صدا است، تأکید دارند و نیز بر این باورند که مفاهیم زن یا مؤنث به لحاظ زبانی، ذاتاً شناور و غیر ثابت‌اند و باید بر تفاوت‌های عام وجهانی آن‌ها توجه داشت. هم‌چنین تأکید دارند که تفاوت‌های موجود در هویت زنانه، ناشی از اختلافات ملی و تاریخی است. (نگاه کنید، باربارا جانسون، “یک دنیا تفاوت” (۱۹۸۷)، ریتا فلسکی، “آن سوی زیبایی‌شناسی فمنیسم: ادبیات فمینیستی و تغییرات اجتماع” (۱۹۸۹) و مقاله‌هایی درباره” پست‌مدرنیسم و فمینیسم، لیندا نیکلسون).

اگرچه پیشینه‌ نظریه‌ها و نوشته‌های انتقادی فمینیستی طولانی نیست، اما هر ساله حجم آن‌ها رو به افزایش است. تعداد زیادی از مجله‌ها و مؤسسات انتشاراتی فمینیستی، فقط آثار فمینیستی را منتشر می‌کنند. هم اکنون در اکثر دانشگاه‌ها برنامه‌هایی به مطالعات زنان، اختصاص داده شده‌ و دوره‌های تحصیلی ویژه‌ای در شناخت ادبیات زنان و نقدهای فمینیستی وجود دارد؛ هم چنین در کنار نوآور‌ی‌ها و ابتکارات نظری مربوط به تفسیر و تحلیل اختلاف‌های جنسی، جنگ‌های ادبی، مجلات و کنفرانس‌های ویژه‌ای – اعم از انحصاری یا چند منظوره به زنان و آثار آنان می‌پردازند. نقد مطالعات آکادمیک و شناخت تاریخ ادبیات به اندازه مردان دغدغه” ذهنی زنان نیز شده است.


منبع: این مقاله، ترجمه مبحث "نقد ادبی فمینیستی" در کتاب فرهنگ اصطلاحات ادبی A Glossary of Literary terms میر هوارد آبرامز است.

  برگرفته از رادیو زمانه

dimanche 10 juin 2012

آنتی فمینیسم در پیشگاه مقام رهبری



مقام رهبری نماد و الگویی برای جامعه است و قدرت می تواند آگاهانه یا ناآگاهانه فضایی را بر جامعه غالب کند. این که شاعری علیه زنان و به نفع مردسالاری و سروری آقایان شعری را بسراید و نام طنز بر آن بگذارد و در یک جلسه رسمی، که باید شعر نمونه ای از شعور جامعه و یا نشاندهنده انتخاب و فهم برگزیدگان و قانونگذاران جامعه باشد در حضور مقام رهبری و در پیشگاه نمایندگان مجلس و خانمهای نماینده مجلس بخواند نمونه ای از وقاحت محض است و کم نیست هنرهای این جمهوری وقاحت! فکر می کنید در فرانسه و در مجلس چپ یا راستش کسی جرأت پیدا می کند برود بالا و هجوی چنین نازل را در تحقیر زن و انسان بخواند؟
ویدئوی شعرخوانی در مقام رهبری
 البته در کشور گل و بلبل، همه آقایان نه از طنزبرای «زن کشی» استفاده ناشایست کرده اند و نه همه شاعران، شعر را وسیله ای برای سرکوب و تحقیر زنان قرار نداده اند، نمونه اش شعر طنز حسین پویاست.
 ویدئوی شعرخوانی حسین پویا در مورد بدحجابی

برای آشنایی با اما گلدمن + فیلمی از زندگی اما گلدمن





Emma Goldmann 1869 – 1940
خانم اما گلدمن ، زن آنارشیست و فمنیست روسیه تزاری ، جنبش فمنیستی زنان را بخشی از جنبش آنارشیستی میدانست . آنارشو فمنیست های امروزی هنوز متکی به این حکم او هستند . او میگفت که آنارشیسم ، فلسفه یک نظم نوین اجتماعی است که بر اساس آزادی انسان استوار است و با کمک قانون نمیتوان آنرا محدود یا بی اعتبار کرد .


غالب نظریه های گلدمن متکی به نظرات پرودن ، باکونین و آنارشیسم کمونیستی کروپتکین هستند . نظرات اشتیرنر ، نیچه ، ایبسن ، و نظرات عشقی- جنسی فروید نیز روی او بی تاثیر نبودند . موضع آنارشیستی گلدمن متکی به انکار و حذف دولت ، سیستم اقتصاد سرمایه داری و دین ، بشکل سازمانهای زورگو است .


وی مبلغ عمل مستقیم انقلابی ، یعنی تظاهرات ، اعتصاب ، و رفتاری آگاهانه در محیط شخصی اطراف خود فرد است . اتوپی سیاسی گلدمن زیر تاثیر کروپتکین بود . وی غیر از مبارزه در کنار مردان برای آزادی کل جامعه ، یکی از نخستین آنارشیستها برای آزادی زنان نیز بود . او سخنرانی های بیشماری پیرامون آته ایسم و مسیحیت ،یعنی دین برده سازی انسان ، نیز نمود .


گلدمن ، آنارشیست یهودی آلمانی تبار روس در سال 1869 در ایالت کوفنو روسیه تزاری بدنیا آمد و در سال1940 حین سفر برای سخنرانی ، در کاناد درگذشت . او در دوران کودکی در یک خانواده سنتی یهودی از طرف پدر مورد اذیت و آزار قرار گرفت و در سن 12 سالگی همراه خواهرش هلنا به شهر پطروگراد رفت . در آنجا از طریق خواهرش با محافل آنارشیستی دانشجویی آشنا شد و در یک کارگاه دستکش و کرست دوزی مشغول بکار گردید . وی در سال 1885 شانزده ساله بود که همراه خواهرش به آمریکا مهاجرت نمود .


وی مینویسد که در آمریکا کارگران حتی بیشتر از روسیه تزاری استثمار میشدند و حتی برای رفتن به مستراح باید از کارفرما اجازه میگرفتند . گلدمن در آنجا با یعقوب کرشنر ، یک مهاجر روس آشنا شد و در سال 1887 ازدواج نمود .


او در دهه 1880 با محافل سوسیالیستی و آنارشیستی تماس گرفت و به مطالعه فشرده آثار یوهان ماست پرداخت . ماست یک سوسیال دمکرات سابق آلمانی بود که رهبر بخشی از آنارشیستهای آمریکا شده بود .


در اعتصاب 1886 بخاطر 8 ساعت کار روزانه چند پلیس توسط بمب گذاری آنارشیستها کشته شدند . غیر از دستگیری رهبر آنارشیستها ، 5 نفر از آنان در سال 1887 اعدم شدند . خانم گلدمن با دستگیری آنارشیستها ی شهر شیکاگو ، آمریکا را دیگر ساحل ستمدیده گان مهاجر نمی دید .


او در سال 1889 در شهر نیویورک غیر از آشنایی با یوهان ماست ، با آلکساندر برکمن نیز آشنا شد . یوهان ماست ، معلم سیاسی گلدمن ، بیست سال مسن تر از او بود . ماست می خواست از گلدمن یک سخنران انقلابی بسازد . برکمن ولی به انتقاد از زندگی شبه لوکس و بریز و بپاش ماست نزد گلدمن پرداخت .


ماست میگفت در جنبش آنارشیستی آمریکا دختران جوان بعد از آشنایی با مردها، ازدواج میکنند و سنگر مبارزه را ترک و دنبال کار و زندگی و تشکیل خانواده میروند . گلدمن که بدلیل بمب گذاری آنارشیستها دستگیر شده بود بعد از مدتی آزاد شد و در شهر نیویورک به شغل پرستاری و قابله گی پرداخت .


او در سال 1895 برای آشنایی با جنبش آنارشیستی سفری به اروپا نمود و در اسکاتلند و انگلیس به سخنرانی پرداخت و با آنارشیستهایی مثل کروپتکین ، لویزه میشل ، و مالاتستا آشنا شد . در سال 1901 بعد از ترور مک کینلی ، رئیس جمهور آمریکا ، نه تنها لئون چلغوز ، مشکوک اصلی ، بلکه خود گلدمن نیز برای چند هفته دستگیر شدند .


گلدمن بعد از آزادی با نام مستعار الف.گ. اسمیت در بیمارستانی مشغول بکار شد . در سال 1906 کتاب " مادرم زمین " از او منتشر شد . همزمان برکمن نیز بعد از 14 سال حبس از زندان آزاد شد . در سال 1911 مجموعه مقالات و سخنرانیهای گلدمن زیر عنوان " آنارشیسم و مقالات دیگر " بچاپ رسید .


در سال 1919 گلدمن و برکمن را از آمریکا اخراج کردند . در سال 1921 او و برکمن برای همیشه روسیه را نیز ترک کردند . گلدمن در سالهای پایان عمر در فرانسه گوشه گیر شد و در سال 1931 بیوگرافی خود با عنوان " زندگی گذشته " را چاپ کرد .


با شروع جنگ داخلی اسپانیا وی به آنجا رفت . در سال 1936 برکمن ، دوست سالهای دراز او خودکشی نمود . گلدمن نیز در سال 1940 حین سفر در کانادا برای سخنرانی درگذشت .


خانم اما گلدمن پیرامون یکی از نارسایی های جامعه سرمایه داری یعنی فاحشه گی مینویسد که خودفروشی ریشه در بی اخلاقی زنان ندارد بلکه در نظام طبقاتی ریشه دارد چون فاحشه گی زنان ریشه در نارسایی های اجتماعی و اقتصادی دارد و ریشه تن فروشی زنان در وضعیت اجتماعی آنان دارد ، حال فرق نمی کند که خود را بعلت وابستگی اقتصادی، به شوهر بفروشند یا به چند مرد ناشناس .


چون سرمایه داری به خیلی از زنان امکان دیگری غیر از خودفروشی نمیدهد ازدواج نیز یک قرارداد اقتصادی و بیمه عمر بین زن و شوهراست که هزینه آن از دست دادن استقلال زن یا یک تله شکار برای زن است .


در جامعه طبقاتی بورژوایی میان عشق و ازدواج عنصر مشترکی وجود ندارد ، همچون فاصله قطب شمال و جنوب، آندو در تضاد و تناقض با همدیگر هستند . گلدمن مستقل از تصورات اخلاقی و بدون قرارداد ازدواج، خواهان عشق آزاد و روابط جنسی میلی میان زن و مرد در یک جامعه با نظام آنارشیستی بود .

مقاله برگرفته از سایت عصرنو

فیلمی از زندگی اما گلدمن
http://video.google.com/videoplay?docid=-4639638807498225813
مدت فیلم» یک ساعت و نیم
لینک فیلم از آرشیو رزا

برای آشنایی با لویيز ميشل، زن مبارز فرانسوی

باکره های سرخ آنارشيسم، نصرت شاد
لويزه ميشل ، زنی مبارز
Louise Michel 1830 – 1905
لويزه ميشل، آنارشيست فرانسوی مينويسد در زمان کمون پاريس ، زنان مسلحي، مثل او که به ظاهر و زيبايی خود اهميتی نميدادند ، از طرف مردهای لمپن مسلح ، تحقيرآميز ، باکرههای سرخ ناميده ميشدند .امروزه اشاره ميشود که نام لويزه ميشل هميشه يادآور فعاليت و مبارزه اجتماعی او در کمون پاريس بوده است.
وی ميان سالهای 1905-1830 ميلادی در فرانسه زندگی نمود . او مينويسد که در زمان تبعيد روی يک جزيره مستعمره فرانسوی ،آنارشيست شد و پيش از آن يک مبارز معمولی چپ بود . وی دليل انقلابی شدن خود را در سالهای کودکی اش ميديد ؛ از جمله نزديکی به طبيعت ، آشنايی با فقر روستائيان و انديشه های ولتيری پدرخوانده اش . چون مادرش خدمتکار يک قصر بود ، او بدون پدر نزد يک زوج سالمند مسئول آن قصر بزرگ شد .
امروزه گفته ميشود که در سال 1905 ، در زمان بخاک سپاری او ، صدهزار نفر از جمله طيف مختلفی از نيروهای چپ شرکت کردند .
از جمله شعارهای آنارشيستی او در حين مبارزه ، زنده باد جمهوری جهانی ، و زنده باد کمونها ، بودند . او ايمان قوی به کمونها بعنوان نطفه انقلاب اجتماعی و کوششهای انقلابی بين المللی خلقها داشت . لويزه ميشل غير از تساوی حقوق زن و مرد خواهان مزد يکسان ، جدايی کليسا از دولت ، و آموزش مجانی دولتی برای کودکان تمام اقشار جامعه بود .
وی ميگفت فقط نظام آنارشيست ميتواند انسان ناآگاه را آزاد کند و گله برده ها را به يک جامعه انسانی تبديل نمايد . برای او آنارشيسم واقعيت دادن به يک اتوپی است که در آن تمام انسانها بدون گرسنگی و بدون فشار در آزادی زندگی کنند .
او مينويسد که در جامعه آنارشيست انسان به کتاب قانون و به پليس و به دولت نياز ندارد . وی ميگفت ؛ من احساس ميکنم انقلابی که به شکل يک دولت ختم شود فريبی ظاهری است . او در مبارزات روزانه عملي، با مارکسيستها نيز همکاری ميکرد چون در نظر او تمام جريانات چپ برای يک هدف مشترک می جنگند . وی سالها با نام مستعار مذکر لويز ميشل مقاله مينوشت چون زنان را آنزمان جدی نمی گرفتند .
عشق به کودکان اقشار نيازمند باعث شد که او يک دوره يکساله آموزش معلمی ببيند ولی در پايان آموزش در سال 1851 بايد قسم وفاداری به جان و حکومت ناپلئون می خورد ، لويزه ميشل بعنوان يک جمهوريخواه از اين اجبار تشريفاتی خودداری کرد و اجازه نيافت در مدارس رسمی دولتی مشغول کار شود بلکه بايد به مدارس خصوصی ميرفت .
او سرانجام در سال 1870 دريک کودتای هواداران بلانکو عليه دولت شرکت کرد . نيروهای امنيتی مادر او را بصورت گروگان دستگبر کردند تا او خود را به پليس معرفی کند . بعد از دستگيری لويزه او را در سال 1871 برای هميشه به يک جزيره مستعمره فرانسه تبعيد کردند .
در سال 1880 بعد از آزادي، او ابتدا به انگليس رفت و بعد دوباره به فرانسه بازگشت . در سال 1886 چون او در يک راه پيمايی تظاهرکنندگان به نانوايی ها برای تهيه نان شرکت کرده بود ، دستگير و به 6 سال زندان محکوم شد .
چون در سال 1888 به وی سوء قصد جانی شد او بين سالهای 1895-1890 به لندن فرار نمود . لويزه ميشل در سال 1895 به همراه کروپتکين و تولستوی به طرح يک برنامه موزشی آنارشيستی و ليبرالی اقدام نمود .
وی مينويسد که در سالهای کودکی برای نخستين بار صدای کاتوليک بودن عمه و ولتيربودن پدربزرگ را شنيد . او در نوجوانی به سرودن شعر پرداخت . موضوع اشعارش ، عشق به انسان ، طبيعت و مبارزه اجتماعی بود . بعدها محتوای اشعارش ، انتقاد از رژيم ناپلئون سوم ، مسائل کمون و اتوپی آنارشيسم بودند . وی از دوران کودکی به علت شرايط زندگی اش با فقر دهقانان و حيوانات طبيعی آشنا شد .
ميشل بعدها نوشت که گرچه دهقانان کشت و کار ميکنند ولی آنها غالبا از گرسنگی رنج ميبرند . وی سالها مکاتبات نامه ای با ويکتور هوگو ، نويسنده رمان مشهور بينوايان ، داشت .
ميشل پيرامون حقوق زنان ، مخالف مواضع ارتجاعی پرودن بود . وی در درجه اول يک آنارشيست است تا فمنيست چون مبارزاتش ابتدا برای نجات انسان است و بعد برابری حقوق زنان . او در ميان جنبش چپ آنزمان زنی مورد احترام بود گرچه فرهنگ مردسالار غالب بود .
وی مينويسد گرچه مردها و زنان دارای استعدادهای مختلف هستند ولی اين نبايد دليل تبعيض و هيرارشی مردان بر زنان گردد . وی بطور يکسان نيرويش را برای انقلاب اجتماعی و حقوق زنان صرف نمود . از جمله وظايف او تبليغ ايدههای سوسياليستی ميان زنان کارگر و سازماندهی آنان بود . زنان گروه او نه تنها در مبارزات ضد جنگ بلکه برای تشکيل کمونها و برقراری يک نظم اجتماعی عادلانه فعاليت ميکردند . شهامت ، جديت و قاطعيت از جمله صفات او، مورد اعتماد و توجه مردها قرار گرفت .
لويزه ميشل در زمان اقامت در پاريس به هواداران بلانکو پيوست . او در فعاليتهای به رهبری کروپتکين نيز بارها شرکت نمود . بعنوان آنارشيست غير از همکاری با کروپتکين ، در کنگره بين الملل آنارشيستها نيز شرکت نمود . وی همچون باکونين و کروپتکين بيشتر برنامه گرا است تا نظريه پرداز . حل مسائل روز برای او مهمتر بود تا بحث نظری اتوپيستی . وی غير از شرکت در جنبش مقاومت ضد ناپلئون سوم با جمهوريخواهان نيز همکاری مينمود و حتی با سوسيال دمکراتهای قديم فرانسه برای برقراری سخنرانی ها کوشش ميکرد.
برگرفته از سایت عصرنو

samedi 9 juin 2012

زنانی که رقص و آواز خواندن به قیمت جانشان تمام شد +عکس


http://i.dailymail.co.uk/i/pix/2012/06/06/article-2155413-137A94D1000005DC-155_634x401.jpg
به گزارش سی ان ان: پنج زن پاکستاني در روستايي در نزديکي پايتخت اين کشور توسط ريش سفيدان قبيله شان به دليل رقصيدن و آواز خواندن در ميان مردان در يک مجلس عروسي کشته شدند
حضور اين زنان در مجلس شادي و عروسي به قيمت زندگي شان تمام شد. آنها بخاطر رقص و آواز خواندن در ميان مردان در اين مجلس به قتل رسيدند.
http://i.dailymail.co.uk/i/pix/2012/06/06/article-2155413-137A94C9000005DC-251_634x404.jpg


طبق تصاوير منتشر شده اين زنان لباسهاي پوشيده به تن و روسري به سر دارند و روي زمين نشسته و درحال دست زدن و آواز خواندن هستند ، چند روز بعد از اين  عروسي اين زنان با گلوهاي بريده شده در بيابانهاي اطراف روستا پيدا شدند ، ناگفته نماند دو مرد ی که در این اتفاق این پنج زن را همراهی می کردند در اختیار پلیس پاکستان هستند و 3 تيم پليسي نیز در حال بررسي پرونده اين قتلها هستند.
به گفته پليس پاکستان خشونتهاي خانوادگي و قبيله اي هرساله جان صدها زن و دختر را تهديد ميکند.
به گفته کميسيون حقوق بشر در پاکستان تنها در سال گذشته 943 زن و دختر قرباني خشونتهاي قبيله اي در اين کشور بوده اند.
برگرفته از سایت گزارشگران

برای آشنایی با جودیت باتلر

ویلیام دیل و تیموتی بیل، برگردان: حمید پرنیان

جودیت باتلر (۱۹۵۶ - ) در گروه بلاغت و ادبیات تطبیقی دانشگاه کالیفرنیا تدریس می‌کند. دکترای فلسفه‌اش را در سال ۱۹۸۴ از دانشگاه ییل گرفته است.
علاقه‌ی باتلر به فلسفه تا حدودی به تجربیاتی برمی‌گردد که در دوران کودکی و در مراسم‌های کنیسه داشت. وی می‌نویسد در آن دوران « برایم پرسش‌هایی درباره‌ی اخلاق و زندگی انسان و هم‌چنین خشونتی که در بافتِ آموزش‌های یهودیان پسا-هولوکاستی وجود داشت مطرح شد. بسیاری از تحلیل‌هایی متمرکزی که بر روی متن‌ها انجام می‌دهم از فهمی منبعث می‌شود که از خوانشِ تورات دارم.»
فلسفه‌ی باتلر
باتلر را بیش‌تر نظریه‌پرداز جنسیت و هویت و قدرت می‌دانند. کتاب تاثیرگذار وی، «معضل جنسیت» (۱۹۹۰) این بحث انقلابی را مطرح می‌کند که نه جنسیت (gender) و نه جنس (sex) و نه هیچ‌یک از مقوله‌های هویت انسانی، طبیعی (natural) نیستند. این بحث در آن زمان چالش عمده‌ای برای فمینیست‌ها ایجاد کرد. باور معمولِ فمینیست‌های آن زمان این بود که جنسیت (مردانه و زنانه) برساخته‌ای فرهنگی است اما جنس (مذکر و مونث) طبیعی است و از-پیش-مسلم. باتلر در «معضل جنسیت» و بعدها در «بدن‌هایی که مسئله می‌شوند» (۱۹۹۳) می‌گوید «جنسیت باید به همان دستگاه تولیدمثلی اختصاص یابد که جنس‌ها به‌موجبِ آن  گماشته شده‌اند. در نتیجه، این گونه نیست که جنسیت مربوط به فرهنگ باشد و جنس مربوط به طبیعت؛ جنسیت هم ابزار گفتمانی/فرهنگی است که «طبیعتِ جنسی‌شده» یا «جنسِ طبیعی‌شده» را تولید می‌کند و آن را مقدم بر فرهنگ می‌گمارد، [یعنی جنس را] زمینی [می‌شمارد] که از نظر سیاسی بی‌طرف است و فرهنگ روی آن [زمین] فعال است». (معضل جنسیت، ص ۷) به زبانی دیگر، هیچ مذکر و مؤنثی مقدم بر فرهنگی که این دو مقوله‌ی هویتی را تولید کرده، وجود ندارد. ما نمی‌توانیم بیرون از فرهنگ بیندیشیم، و هویت‌های «مذکر» و «مونث» مانند هویت‌های «مردانگی» و «زنانگی» برساخته‌هایی فرهنگی هستند. این ایده که هویت جنسی طبیعی است یا دو جنس در طبیعت وجود دارد، ایده‌ای فرهنگی است.
باتلر می‌گوید این مقوله‌های هویتی از طریق کنشِ‌ تکرار در یک فرهنگ، شکلِ اجتماعی و نمادین پیدا کرده‌اند. هویت جنسی «اجراگری» است. «ورای نمودهای جنسیت، هیچ هویتِ جنسیتی‌ای وجود ندارد. ... هویت برساخته‌ای اجراگرانه است که همین «نمودها» می‌سازندش، همین نمودهایی که گفته می‌شود اثرات یا پی‌آمدهای آن [هویت] هستند» (معضل جنسیت، ص ۲۵). جنسیت، بودنی نیست، کردنی است؛ جنسیت این نیست که شما چه‌کسی هستید، بل این است که چه کار می‌کنید. به زبان دیگر، جنسیت شما را واژه‌ها و کنش‌ها و پوشاک و حالتِ رفتاری شما (یعنی نحوه‌ی بیانِ هویت‌تان) مشخص می‌کند.
باتلر منتقد آن دیدگاه فمینیستی‌ای است که می‌گوید «زنان» گروهی هستند با هویتی متمایز، یا با علایق سیاسی مشخص، یا با عاملیت اجتماعی معین، و مانند آن. باتلر ادعا می‌کند که فمینیسم با داشتنِ چنین دیدگاه‌هایی دارد تصورِ دوتایی (binary) از جنسیت را تقویت می‌کند و امکان‌های نامحدودی را که برای انسان در زمینه‌ی هویتِ اجتماعی وجود دارد به دو مقوله (مرد و زن) فرومی‌کاهد و آن دو را در تضاد با یک‌دیگر می‌نشاند. باتلر برای مخالفت با این دیدگاه، به اجراگری‌هایی اشاره می‌کند که در این نظم اجتماعی و نمادین [و دوتایی] موجب «معضل جنسیت» می‌شوند: به تناقض‌ها و مازادهای درونی (یعنی آن بخش‌هایی که در یک خویشتنِ کامل و متحد «جمع‌آمدنی» نیستند) اجازه‌ی بروز و بیان بدهیم و بر اساس چندگانگی هویت‌های جنسیتی و جنسی عمل کنیم. اگر چنین چندگانگی هویت‌های جنسیتی و جنسی تولید شود، می‌تواند دوتایی‌‌ها را دچار معضل سازد (دوتایی‌هایی که زن را به دیگریِ مرد فرو می‌کاهد و مرد را به دیگریِ زن) و اَشکال جدیدی از عاملیتِ اجتماعی و نحوه‌های جدیدی از بودن در این جهان به روی ما بگشاید.
باتلر برای پیش‌برد نظریه‌ی اجراگریِ جنسیت و جنس، از میشل فوکو و مفهوم قدرت او بهره می‌برد. فوکو برخلافِ برداشتِ فروکاهنده‌ی قدرت به نیروی مسلطِ قانون، می‌گوید قدرت «حوزه‌ای چندگانه و سیال از روابطِ نیروهاست که هیچ‌گاه به وضعیتِ ثبات نمی‌رسد و درون این حوزه است که اثراتِ سلطه تولید می‌شود» (تاریخ امور جنسی، جلد یک، ص ۱۰۲). قدرت از طریق مبارزات و مذاکراتِ بی‌وقفه در جامعه شکل می‌گیرد. قدرت لزوما از یک جای بالا نمی‌آید، بل در سراسر جامعه در گردش است. در نقطه‌ای از این فرآیند، و در نظامِ قدرت/دانشِ سیاسی-اجتماعی مشخصی، مادیت پیدا می‌کند و «شکل نهایی» به خود می‌گیرد. اما همین «شکل نهایی» هیچ‌گاه ثابت نمی‌ماند، چراکه نمی‌تواند همه‌ی نیروهای حقیقی و بالقوه‌ی درون خود را در خود گیرد و با خود همراه کند. اگرچه این اشکال نهایی قدرت از دید ما ثابت و نهایی هستند، اما در واقع خیلی موقتی و متزلزل‌اند. همیشه مقاومت‌هایی وجود دارد که علیه نظم اجتماعی و لایه‌بندی قدرت و امتیاز [اجتماعیِ] موجود فعال می‌شوند و امکان‌هایی جهتِ سرنگونی فراهم می‌آورند.
باتلر، در «معضل جنسیت» و آثار دیگرش، بینش‌های انتقادی فوکو را به کار می‌گیرد تا از شکل‌گیری و تخریب شکل‌های نهاییِ قدرت در رابطه با سیاست‌های هویتِ جنسیتی و جنسی بگوید. باتلر، نظمِ اجتماعی-نمادین را همان تثبیتِ انضباطیِ قدرت به معنای فوکویی‌اش می‌داند. ممنوعیت‌ها این نظم را برقرار می‌کنند و تداوم می‌بخشند، و اجرای هویت‌ها را درون این نظم مدام تکرار می‌کنند. اما با این حال باتلر تاکید می‌کند که برساخته‌های چنین نظمِ اجتماعی-نمادینی، معین و ثابت نیستند؛ همیشه امکانِ عاملیت وجود دارد؛ برساخته‌ها امکانِ آزادانه عمل‌کردن در سیستم را دارند و تخریب‌گر و دگرگون‌کننده‌ی این سیستم می‌شوند، زیرا خود جنبه‌هایی دارند که «از نظر اجتماعی ناممکن» هستند، نمی‌توانند در نظمِ چیزها فروکاسته شوند و فراتر از هویتِ خاصی در آن نظم (مثل هویت جنسیتی و هویت جنسی) هستند. از این رو، توجه‌ی باتلر به زنانه‌پوش‌ها و مردانه‌پوش‌ها و دیگر اَشکالِ غیرعادی (queer) معضل جنسیتی جلب می‌شود. باتلر از آن اجراها و نمودهای هویتی‌ای حرف می‌زند که از آن جنبه‌های تخریب‌گر بهره می‌برند، و از این رو بودن‌های جدیدی در جامعه تولید می‌کنند.
باتلر در کتاب «زیستِ روانیِ قدرت»، از فوکو و فروید و لکان و آلتوسر و دیگران بهره می‌برد تا پارادوکسِ مرتبط با عاملیتِ اجتماعی-نمادین را بکاود. باتلر این پارادوکس را «پارادوکسِ انقیاد» (paradox of subjection) می‌نامد. این پارادوکس مبتنی بر این واقعیت است که سوژگانی (subjectivity) بر انقیاد (subjection) بنا شده است. یعنی، فرد برای این‌که سوژه‌ی بازیگری در جامعه شود، باید از نظمِ جامعه (یعنی زبان و قوانین و ارزش‌های و ...) پیروی کند. ایده‌ی باتلر از این نظم اجتماعی-نمادین، تعریفِ لوسی ایریگاری از نظم اجتماعی-نمادینِ پدرسالاری را به یاد می‌آورد که آن را «بازیِ معینی» می‌داند که زن «هنوز شروع به بازی نکرده اما در این بازی مشارکت کرده». پس این مسئله درمورد همه‌ی اشکالِ سوژگانی مطرح است. فرد درون نظمِ اجتماعی-نمادینِ مشخصی، درون یک «بازی» مشخصی بازیگری می‌کند که قوانین مشخصی دارد و از ابتدا «به انقیادِ» این قوانین درآمده است. حتی اگر اجراهای این فرد نهایتا تخریب‌گرِ این نظم هم باشد، اما نقطه‌ی آغازینِ سوژگانیِ وی پیروی از این نظم است. برای همین است که باتلر می‌نویسد: «انقیاد به دو روند دلالت دارد: روندِ تابعِ قدرت شدن، و روند سوژه شدن». وی ادامه می‌دهد: «گرچه انقیاد قدرتی است که بر سوژه اعمال شده، اما قدرتی است که سوژه اتخاذش می‌کند، و همین اتخاذ است که ابزاری برای سوژه‌شدن برمی‌سازد». در این‌جا پارادوکسی هست: برای قدرت‌داشتن، باید تابعِ آن قدرت بود. باتلر می‌پرسد «سوژه یعنی چه وقتی بعضی‌ها آن را پیش‌نیازی برای عاملیت می‌دانند و بعضی دیگر آن را محصولِ انقیاد؟ ». و جواب می‌دهد که سوژه به وسیله‌ی شکلِ نهاییِ مشخصی از قدرت شکل می‌گیرد یا مشروط می‌شود اما تثبیت نمی‌شود. یعنی، عاملیتِ سوژه (این‌که سوژه بتواند قدرت را به کار بندد) محدود و مقید به شرایطی نیست که سوژه را شکل داده. سوژه – به یک معنا – محصولِ قدرت است؛ و قدرت از طریق عاملیتِ خودِ سوژه محصولِ سوژه می‌شود.
باتلر و دین
باتلر در دوره‌ی بعد از حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، علاقه‌ی نظری‌اش به سیاست‌های هویتی و سوژگانی و قدرت را در مسائل اخلاق و خشونت به کار بست. وی به‌خصوص بر بازنمایی‌های رسانه‌ای چهره‌ی دشمن متمرکز شد. این‌که دشمنان امریکا طوری دیگری می‌شوند که بدل به غیرانسان ‌شوند و زندگی‌شان سوگواری‌پذیر نباشد؛ و بنابراین ما را از این واقعیت دور می‌کنند که زندگی شکننده و متزلزل است. باتلر این مسئله را در مقاله‌ «زندگی شکننده» (۲۰۰۳) می‌کاود؛ باتلر از مفهومِ لویناسیِ مواجهه‌ی چهره‌به‌چهره به‌مثابه‌ وضعیتِ نهاییِ اخلاقی بهره می‌برد (مواجهه‌ چهره‌به‌چهره، همان لحظه‌ای است که مسئولیت در قبال «دیگری» ایجاد می‌شود، دیگری همان کسی است که التماس می‌کند «مرا نکش»). انگاره‌های رسانه‌ای، چهره‌ی دیگری را به دشمن (که هم هدف و هم قربانی جنگ است) فرومی‌کاهد و از این رو امکانِ مواجهه‌ی حقیقیِ چهره‌به‌چهره (در معنای لویناسی‌اش) را حذف می‌کند. «وضعیتِ نهاییِ» چهره‌به‌چهره، در این بازنمایی‌های رسانه‌ای حذف می‌شود. این‌جاست که باتلر می‌پرسد چگونه این چهره‌های غیرانسانی‌شده، چهره‌ی دیگری را حذف می‌کند؟ وقتی داستانِ این موجودات را به این شکل می‌گوییم، چگونه امکانِ اخلاقیِ گشوده‌بودن فرد در قبالِ مسئولیت و سوگِ این موجودات تقویت می‌شود؟
تا به امروز، تاثیر باتلر بر دین‌پژوهی محدود به حوزه‌ی دین و جنسیت و فمینیسم باقی مانده است. از یک سو، دین‌پژوه‌ها علاقه‌مند هستند که بدانند گفتمان‌های دینی (که بخشی از نظمِ اجتماعی-نمادینِ کلان هستند) چگونه هویت‌های جنسیتی را برمی‌سازند و محدودشان می‌کنند، و این گفتمان‌های دینی چگونه می‌توانند امکان‌هایی برای تخریبِ هویت ایجاد کنند.
گرچه کتاب‌هایی مثل «معضل جنسیت» و «بدن‌هایی که مسئله هستند» به آفرینش و تخریبِ هویت‌های جنسی اختصاص یافته است، اما ایده‌ی باتلر درباره‌ی پارادوکسِ انقیاد می‌تواند برای دانش‌جویان رشته‌ی دین‌پژوهی امکان‌های بزرگی فرآهم آورد. به‌خصوص از این نظر که باورها و نهادها و کنش‌های دینی چه‌طور در اجتماعات مذهبی یا سنت‌های مذهبی در خدمتِ روندِ انقیادِ (هر دو جنبه‌ی انقیاد: یعنی مطیع‌سازی و قادرسازی) سوژه‌ی دینی قرار می‌گیرند؟ شرایطی که سوژه‌ی دینی را شکل می‌دهند چگونه درون زندگی روانی آن سوژه تناقض ایجاد می‌کنند؟ این شرایط چگونه عمل می‌کنند و مکانیسم‌های سرکوب و میل را شکل می‌دهند؟ و میل یا اشتیاقِ دینی در زیستِ دینی چیست؟
ایده‌ی باتلر از هویت و اجراگری دانستن آن، می‌تواند در مطالعه‌ی آیین‌ها کمک کند، در پاسخ‌دهی به پرسش‌هایی از این دست:
آیین‌ها (که اجراهای تکراری و انضباطی‌ای هستند) چگونه هویت‌های اجراگرها را برمی‌سازند و محدود می‌کنند (هویت‌هایی مثل کشیش، برگزارکننده‌ی مراسم عشاء ربانی، شفادهنده، شمن، نجس، پاک، مقدس، نامقدس، و ...)؟
آیین‌ها (به‌عنوان «اشکالِ نهایی» و ضرورتا پویای قدرت) چه‌قدر نسبت به تخریب و دگرگونی‌ای که سوژه‌های بازیگرِ آن آیین‌ها ایجاد می‌کنند (مثلا یک کشیش همجنسگرا که مراسم عشاء ربانی را اداره می‌کند، یا این‌که یک گروه موسیقیِ راک جایگزینِ ارگ‌زنِ کلیسا شود) باز و گشوده هستند؟
جنبه‌های مختلفِ سوژه‌ی دینی چگونه همیشه به‌شکلی که «از نظر اجتماعی ناممکن» است و تخریب‌گر، فراتر از هویتی که آیین تجویزش کرده می‌رود؟
سنت‌های آیینی چگونه خودشان را در قبال چنین تخریب‌گری‌هایی مصون می‌کنند و چگونه در برابر آن‌ها گشوده و باز هستند؟
برای مطالعات بیش‌تر                                                                                         
از باتلر
Gender Trouble: Feminism and the Subversion of Identity. New York and London: Routledge 1990
Bodies That Matter: On the Discursive Limits of “Sex.” New York and London: Routledge, 1993
The Psychic Life of Power: Theories of Subjection. Stanford: Stanford University Press, 1997
“Judith Butler 1.22.02.” Interview. Common Sense Winter 2002:9–12
“Precarious Life.” Meeting of the Consortium of Humanities Centers and Institutes. Harvard University. Cambridge. March 15, 2003
درباره‌ی باتلر
Beal, Timothy K. “Subversive Excesses.” In The Book of Hiding: Gender, Ethnicity, Annihilation, and Esther. London and New York: Roudedge, 1997
Boyarin, Daniel. “Gender.” In Critical Terms for Religious Study, edited by Mark C.Taylor   Chicago: University of Chicago Press, 1998
Fulkerson, Mary McClintock. “Gender—Being It or Doing It? The Church, Homosexuality, and the Politics of Identity.” Que(e)reying Religion: A Critical Anthology, edited by David Comstockand Susan E.Henking. New York: Continuum, 1997
Gottschall, M. “The Ethical Implications of the Deconstruction of Gender.” Journal of the American Academy of Religion 70 (2002): 279–99
Jantzen, Grace M. “What’s the Difference? Knowledge and Gender in (Post) Modern Philosophy of Religion.” Religious Studies 32 (1996): 431–48
Parsons, Susan F. “The Boundaries of Desire: A Consideration of Judith Butler and Carter     Heyward.”  Feminist Theology 23 (2000): 90–104
◄توضیح مترجم:
آنچه خواندید فصلی از کتاب "نظریه برای پژوهش‌های دینی" بود.
این کتاب فصل به فصل به صورتی آزاد (آزاد با هدف فهم‌پذیری بیشتر) ترجمه شده و در سایت زمانه منتشر می‌شود.
فصل‌های این کتاب مستقل از هم هستند و در نتیجه لازم نیست برای مطالعه‌ی هر کدام از آنها فصل‌های پیشین را خوانده باشیم.
مشخصات متن اصلی کتاب چنین است:
William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies, New York 2004

برای آشنایی با هلن سیکسو

هلن سیکسو


 ویلیام دیل و تیموتی بیل، برگردان: حمید پرنیان 

هلن سیکسو (۱۹۳۷ - ) استاد ادبیات در دانشگاه پاریسِ هشت است. سیکسو از بنیان‌گذاران این دانشگاهِ تجربی در سال ۱۹۶۸ است. او و نخستین و تنها دوره‌ی دکترای مطالعات زنان در فرانسه را در همین دانشگاه برپا کرده است.
همان‌طور که خودش می‌گوید، در دورانِ کودکی هم متأثر از فرهنگِ مدیترانه‌ای بوده و هم متاثر از فرهنگِ اروپایِ شمالی. سیکسو در شهر وهرانِ الجزایر به دنیا آمده است. خانواده‌ی پدریِ وی از اسپانیا به مراکش گریخته بودند. آنان با سه زبان فرانسوی و اسپانیایی و عربی آشنا بودند. مادر و مادربزرگ‌اش که از یهودیان آلمان بودند، در خانه آلمانی حرف می‌زدند. سیکسو عربی و عبری را از پدرش آموخت. وی انگلیسی را در سال ۱۹۵۰ در لندن و در دوران دانشجویی آموخت، و در ۱۹۵۵ به فرانسه رفت و وارد لیسه‌ی لاکانال شد (که دبیرستانی مخصوص دانش‌آموزان پسر بود).
با شنیدن داستانِ زندگی سیکسو شگفت‌آور نخواهد بود که بدانیم وقتی هیچ «سرزمینِ پدری»ای برای خودش نمی‌دیده، سیکسو همیشه حسِ بی‌خانمانی و دیگربودگی داشته است. سیکسو اصطلاح «Jewoman» (یهودی-زن) را برای توصیف وضعیتِ خودش به کار می‌برد و در این اصطلاح می‌شود حسِ بی‌خانمانی و چندنژادیِ سیکسو را دید. وی می‌نویسد «ما یهودی-زن‌ها همیشه به فکرِ خوش‌اقبالی و بداقبالی، شانس، مهاجرت، و تبعید هستیم». از دید سیکسو، این چندگانگی و بی‌اساسیِ خویشتن‌ها (یعنی تجربه‌ی جورشدن با همه و هیچ جا، تجربه‌ی نداشتنِ سرزمینِ پدری و نداشتنِ هویتی تکین) بدل به منبعی برای خلاقیت در نوشتن می‌شود. نوشتن به سیکسو اجازه می‌دهد تا «کشورِ واژه‌ها» را بسازد، کشور و خانه‌ای که از کشور و خانه‌ی فرد دور است. به‌راستی هم همین حسِ بی‌مکانی و مهاجرتِ ابدی است که – به‌طور ناسازنما – فضایِ مولدِ نوشتن می‌شود.
از آغاز دهه‌ی ۱۹۹۰ به این سو، سیکسو هر بار که کتابی نوشت ستایش همگان را برانگیخت. ژاک دریدا، دوستِ یک‌دلِ سیکسو، او را بزرگ‌ترین نویسنده‌ی معاصر فرانسوی می‌دانست. دریدا یکی از دلایل‌اش را این می‌دانست که سیکسو «شاعر-اندیشمند است، خیلی شاعر است و خیلی شاعرِ اندیشمندی است». نوشته‌های سیکسو، یک‌نوع اندیشیدن درباره‌ی نوشتار است و از طریق این اندیشیدن است که به حوزه‌ها و قلمروهای ناآشنایی برده می‌شود. وی می‌نویسد «مساله، رسم‌کردنِ خطوطِ فاصله نیست، بل [مساله] چیزی است که از خطِ فاصله می‌گریزد، از حرکتِ مخفیانه، از شکستن، از عذاب، از امر نامنتظره [می‌گریزد]». دقیقا همین اندیشیدن به نوشتار از طریق تاملات و تجربه‌های شخصی، سیکسو را در چشم دانش‌پژوهانی که دغدغه‌ی تئوری دارند، اندیشمندی برجسته کرده است. اگر سیکسو تئوری‌ای «ساخته» باشد، [تئوری‌ای] به سوی تئوریِ نوشتار است.
به‌راستی هم می‌شود نوشتارِ سیکسو را نوعی شعرشناسیِ ساخت‌شکنی (deconstruction) دانست. همین‌که این اندیشه‌ی سیکسو از خطوطِ اصلی اندیشه می‌گریزد، آن خطوط محو می‌شوند و چشم‌اندازهای جدید پدیدار می‌شوند. در این روند است که سیکسو و خوانندگانِ وی متوجه می‌شوند که این خطوطِ اصلیْ آن‌ها را از دنیاهای ناشناخته‌ی امکان دور نگه داشته بوده. بنابراین نوشتار تبدیل می‌شود به فرآیندِ گشوده‌شدن به‌سوی رازِ «دیگری». سیکسو می‌نویسد «زندان‌ها مقدم بر من هستند. وقتی ازشان بگریزم، کشف‌شان می‌کنم: آن‌موقع است که تَرَک می‌خورند و فرو می‌ریزند پیشِ پای من». از این لحاظ، سیکسو با نوشتارِ شعری‌اش همان کاری را می‌کند که ژولیا کریستوا در واکاویِ نشانه‌شناسیکِ ادبیات انجام می‌دهد؛ یک‌نوع زبانِ شعریِ انقلابی‌ای که می‌تواند یک نوعِ «دیگری» از سوژگانی را تولید کند که [آن سوژگانی] قادر است امکان‌های جدیدی برای روابط اجتماعی و جامعه فرآهم کند، امکان‌هایی که می‌توانند نظمِ اجتماعی-نمادینِ غالب و پدرسالارانه و سرمایه‌دارانه را ویران سازند.
مفهوم کلیدیِ آثار اولیه‌ی سیکسو - مانند «خنده‌ی مدوسا» (۱۹۷۵) و «زنِ تازه متولدشده» (نخستین‌بار در ۱۹۷۵ به فرانسوی منتشر شده) - «نوشتار زنانه» (feminine/female writing) است. این نوشتار نه‌تنها ریشه در نظریه‌ی رولان بارت و اندیشه پساساختارگرا دارد، که از تجربیاتِ زیسته‌ی زنان نیز تغذیه می‌کند، و عمیقا با صدای سخن‌گفتنِ زن در ارتباط است. نویسنده‌ی نوشتار زنانه «با بدن خویش ... معنا می‌کند». برخلافِ صدای تک‌صدا و مقتدر و جدا-شده-از-بدن پدر که مرتبط به نظمِ نمادینِ چیزهاست، نوشتار زنانه چندصداست و «آبستنِ آغازکردن‌ها» و تخریب‌گری‌ها و ارتباط‌گرفتن با بدن است. در نوشتار زنانه نه‌تنها همبستگی‌ای بین متن و بدنی که متن را می‌نویسد برقرار است، بل این بدن نیز با مادرانگی همبستگیِ اصیلی دارد. در صدایِ آوازگونه‌ی نوشتارِ زنانه می‌توان آواز مادر را درست همان‌طوری شنید که کودک (پیش از آن‌که بتواند سخن بگوید) می‌شنود، صدایِ نخستینی که در صداهای زیسته‌ی همه‌ی زن‌ها وجود دارد.
گرچه سیکسو در آثارشان مستقیما به دین نپرداخته، اما گاهی از متون مذهبی (به‌خصوص از داستان‌های تورات) اقتباس کرده است. وی در «سه قدم بر نردبانِ نوشتار» (۱۹۹۳) از نگاهی که به تورات دارد می‌گوید و این‌که چرا برای گرفتنِ الهامِ شعری اغلب به این کتاب مراجعه می‌کند. سیکسو در داستان‌های تورات یک خامیِ شگفت‌آوری می‌بیند؛ یک تصویرِ بی‌شرم از انسانیتِ خام. این تصویر، تورات را با دنیایِ ناخودآگاه هم‌بسته می‌کند تا با وضعیتِ سرکوب‌شده‌ای که عموما بر زندگیِ اجتماعیِ خودآگاه ما حاکم است. سیکسو می‌نویسد «موسای تورات، ریش‌اش را از ته می‌زند[۱]. موسای تورات می‌ترسد، دروغ می‌گوید. چون به خلوت می‌رود آن کار دیگر می‌کند. دنیای خواب‌زده‌ی تورات خودش را در نگاه ما این‌گونه تصویر می‌کند. فضایی که بر تورات حاکم است همان‌قدر خام و بی‌شرم است که فضایی که بر ناخودآگاه».
پانویس
۱. بنابر تورات، زدنِ ریش از ته حرام است.
برای مطالعه‌ی بیش‌تر
از سیکسو
The Hélène Cixous Reader. Edited by Susan Sellers. New York and London: Routledge, 1994
“We Who Are We, Are We Free?” Oxford Amnesty Lecture, February 1992. Translated by Chris Miller. Critical Inquiry 19 (1993): 201–19
“Without End No State of Drawingness No, Rather: The Executioner’s Taking Off.” Translated by Catherine A.F.MacGillivray. New Literary History 24 (1993): 91–103
(with Catherine Clément) The Newly Born Woman. Translated by Betsy Wing. Minnesota: University of Minnesota Press, 1986
“Coming to Writing” and Other Essays. Edited by Deborah Jenson and translated by Sarah Cornell, Deborah Jenson, Ann Liddle, and Susan Sellers. Cambridge: Harvard University Press, 1991
“The Laugh of the Medusa.” Translated by Keith Cohen and Paula Cohen of a revised version of “Le rire de la Meduse.” Signs 1 (1975): 875–93
(with Jacques Derrida) Veils. Translated by Geoffrey Bennington. Stanford: Stanford University Press, 2001
Three Steps on the Ladder of Writing. Translated by Sarah Cornell and Susan Sellers. New York: Columbia University Press, 1993
Rootprints: Memory and Life Writing. Edited by Hélène Cixous and Mireille Calle-Gruber and translated by Eric Prenowitz. London and New York: Routledge, 1997
درباره‌ی سیکسو
Armour, Ellen T. “Recent French Feminist Works.” Religious Studies Review 17 (1991): 205–08
Beal, Timothy K. “Subversive Excesses.” In The Book of Hiding: Gender, Ethnicity, Annihilation, and Esther. London and New York: Routledge, 1997
Carrera, Elena. “The Fertile Mystical Maze: From Derrida’s Dry Theological Gorge to Cixous’s Dialogic Disgorging.” In Trajectories of Mysticism in Theory and Literature, edited by Philip Leonard. New York: St. Martin’s Press, 2000
Joy, Morny, Kathleen O’Grady, and Judith L.Poxon, eds. French Feminists on Religion: A Reader. London and New York: Routledge, 2002
Moi, Toril. Sexual/Textual Politics: Feminist Literary Theory. London and New York: Routledge, 1985
Upton, Lee. “Coming to God.” Denver Quarterly 27 (1993): 83–94.
◄توضیح مترجم:
آنچه خواندید فصلی از کتاب "نظریه برای پژوهش‌های دینی" بود.
این کتاب فصل به فصل به صورتی آزاد (آزاد با هدف فهم‌پذیری بیشتر) ترجمه شده و در سایت زمانه منتشر می‌شود.
فصل‌های این کتاب مستقل از هم هستند و در نتیجه لازم نیست برای مطالعه‌ی هر کدام از آنها فصل‌های پیشین را خوانده باشیم.
مشخصات متن اصلی کتاب چنین است:
William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies, New York 2004

vendredi 8 juin 2012

درگذشت سیما کوبان، نخستین زن ناشر ایرانی

سیما کوبان، نخستین ناشر زن ایرانی پس از انقلاب، در سال ۱۳۶۱ انتشارات دماوند را بنیان گذاشت.
سیما کوبان، نخستین ناشر زن ایرانی پس از انقلاب، در سال ۱۳۶۱ انتشارات دماوند را بنیان گذاشت.

سیما کوبان، نقاش، نویسنده، مترجم و ناشر ایرانی در سن ۷۳ سالگی بر اثر بیماری سرطان در شهر استراسبورگ فرانسه درگذشت. سیما کوبان نخستین ناشر زن ایرانی پس از انقلاب بوده است که در سال ۱۳۶۱ انتشارات دماوند را بنیان گذاشت.

گفتگو با سعید حمزوی, عضو شورای نجات در کنگرۀ همبستگی ایرانیان
سیما کوبان از دهۀ هفتاد خورشیدی در شهر استراسبورگ فرانسه زندگی می‌کرد. او پس از آزادی از زندان ایران را ترک کرد. انتشارات دماوند که به وسیلۀ او آغاز به کار کرده بود، پس از سه سال فعالیت توقیف شد و سیما کوبان تحت بازجویی قرار گرفت و به زندان رفت.
انتشارات دماوند در این فاصلۀ سه ساله آثاری از جمله مجموعه داستان «خروج اضطراری»، نوشته اینیاتسیو سیلونه، ترجمهٔ مهدی سحابی، «اندیشه‌های طالبوف تبریزی»، نوشته فریدون آدمیت، «نقد و تحلیل جباریت» از مانس اشپرنر به ترجمه کریم قصیم و آثاری از کسانی چون بهرام بیضایی و مهدی اخوان ثالث منتشر کرده بود.
یکی دیگر از فعالیت‌های او گردآوری نوشته‌ها و مقالات روشنفکران ایرانی در مجموعه‌ای بنام «کتاب چراغ» بود که پرتو نوری علا و منیر بیضایی نیز درانتشار این مجموعه با او همکاری می‌کردند.
سیما کوبان علاوه بر تدریس در دانشکده هنرهای زیبا، در زمینهٔ هنر و معماری در ایران صاحب تحقیق‌های متعددی است.
فریدون ناصری رهبر و مدیر هنری ارکستر سمفونیک ایران نخستین همسر سیما کوبان بود که پس از مرگ اوسیما کوبان با محمد حسن حافظی، استاد دانشگاه ازدواج کرد که حافظی نیز بعد‌ها در ایران درگذشت.
سیما کوبان از اعضای کانون نویسندگان ایران و یکی از ۱۳۴ نویسنده‌ای بود که نامۀ معروف «ما نویسنده‌ایم» را امضا کرد.
بخش فارسی رادیو بین المللی فرانسه دربارۀ زندگی سیما کوبان در سال‌های پایانی عمر او با دکتر سعید حمزوی، عضو شورای نجات در کنگرۀ همبستگی ایرانیان که از دوستان نزدیک سیما کوبان بوده است گفت‌و‌گویی انجام داده که می‌تواند نسخۀ صوتی این متن بشنوید.

نوشتۀ رضا ولی زاده

jeudi 7 juin 2012

دوره جین آستین

کانال تلویزیونی آرته ماه ژوئن را به جین آستین اختصاص داده است و پنجشنبه ها، ساعت هشت و نیم سریال «غرور و تعصب» را در شش قسمت و بعد سریال «عقل و احساسات» را به نمایش خواهد گذاشت. بنابرین تصمیم گرفتم لینک کتابهای جین آستین و همچنین لینک فیلمهایی که بر اساس رمان هایش ساخته شده است را اینجا بگذارم و کمی هم در موردش بنویسم، که جین آستین به گردن همه زنان جهان حق دارد. دختر کشیشی که قلم به دست گرفت و با داستانهایش در عصر بی حقی از احساسات زنان نوشت و سعی کرد در برهوت به زنان حق انتخاب بدهد و برای سعادت زنان، آنها را به حق انتخاب در مسیر رسیدن به استقلال راهنمایی کند. 
این برنامه ها به فرانسه و آلمانی است. اما کتاب و فیلم های سینمایی غالباً به زبان انگلیسی است و همه رمان های جین آستین به فارسی ترجمه شده است که لینک آنها را به مرور خواهم گذاشت. 
اینجا همه کتاب «غرور و تعصب» را می توانید به زبان انگلیسی بشنوید
هر بخش بیش از دو ساعت است و کل کتاب بیش از ده ساعت در پنج بخش
http://www.youtube.com/watch?v=gcksTYT0LkM&feature=channel&list=UL
http://www.youtube.com/watch?v=a_j9078D8pE&feature=bf_next&list=SP0BA81CFC637F434C 
پیش از این فیلم سینمایی و ترجمه فارسی کتاب را اینجا گذاشته بودم، ببینید
http://mahastis.blogspot.fr/2011/08/blog-post.html 

Jane Austen : Orgueil et préjugés

Un monument de la littérature anglaise devenu un grand classique du petit écran

mercredi 6 juin 2012

نگاهی به زندگی اشپیل‌راین، نخستین زن روانکاو در جهان

Spielrein4
اشپیل راین
  
اسد سیف(نگاهی کوتاه به زندگی اشپیل‌راین، نخستین زن روانکاو در جهان

شهرزادنیوز: در فیلم "یک روش خطرناک"(1) با زنی "هیستیریک" آشنا می شویم که زابینا اشپیل‌راین نام دارد. در این فیلم گوشه‌هایی از تاریخ علم روانکاوی را می توان بازیافت که با زندگی فروید و یونگ درهم آمیخته و پیش می رود. فیلم اما قصد ندارد به زابینا و شخصیت او متمرکز گردد. همین‌قدر دانسته می شود که هیجده ساله است و از بیماری هیستری رنج می برد و تحت معالجه یونگ قرار دارد و یونگ او را با استفاده از روش فروید (گفتاردرمانی) درمان می کند. بین زابینا و یونگ رابطه‌ای عاشقانه برقرار می شود که چند سالی ادامه می یابد. مدت زمانی بعد دگربار در فیلم ظاهر می شود و حال دختری‌ست تحصیلکرده؛ روانپزشکی که ازدواج کرده و با همسرش در سوئیس زندگی می کند.
فیلم با تصویری از زابینا شروع می شود، با عضلاتی منقبض شده و تشنجی که انگار پایانی ندارد. و این رنج یک بیمارِ هیستریک است که در واقع موضوع فیلم می باشد. کارگردان می کوشد تا گوشه‌هایی از تاریخ علم روانکاوی، آغاز و بالشِ آن را بنمایاند. سعی می شود لحظاتی تابناک‌ از تاریخ هستی انسان معاصر را نشان دهد، لحظاتی که فروید به روانِ انسان توجه می کند. و این زمانی است که داروین با تئوری تکامل در "اصل انواع" و "تنازع بقا" نوری تازه بر هستی انسانِ مدرن تابانده است.
انسان معاصر از طریق تزهای داروین و فروید موفق شد جهان را دگرگونه کشف کند، پی برد که در درون انسان‌ها نیز نیرویی نهفته است که پیش‌تر بر جهانِ آدمیان آشکار نبود. فروید برای نخستین بار به شکلی دیگر از میل و رفتار جنسی او سخن گفت.
Spielbein2

 روانکاوی، آن‌چه که از زبان فروید و همکاران او شنیده می شد، شوکی عظیم بود در مجامع علمی. برای نمونه، پذیرش این‌که کودک هم می تواند میل جنسی داشته باشد، مشکل بود. موضوع اندک‌‌اندک از سکس به سیاست کشیده شد و این‌که در پسِ ظاهر آرام جامعه چیزهایی وجود دارد که خشونت را نتیجه می شوند و ذاتِ انسان انگار تمایل به کشتن دارد. این چیزی بود که کسی مشتاق شنیدن آن نبود. دو جنگ جهانی آوردگاهی بود که در پی آن‌ها رفتار انسان نیز هم‌چون اجتماع تحلیل شد و برای بازآفرینی لحظات سیاه تاریخ عوامل دیگری نیز درنظر گرفته شد.
زمانی که فروید به تحقیق در روان انسان مشغول بود، عصر طلایی تاریخ تفکر در کشور اتریش بود. به قول اشتفاین تسوایک در کتاب "دنیای دیروز"، مردم در عصری می زیستند که تکنیک همگام با فرهنگ و دانش و تعلیم و تربیت پیش می رفت و هرکس جایگاه خویش می دانست.
زندگی زابینا اشپیل‌راین در چنین موقعیتی شکل می گیرد. او در 1885 در شهر رستوف بر کرانه رود "دُن" زاده شد. پدرش تاجری یهودی و مادرش دندانپزشک بود. به زبان‌های روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی تسلط داشت. پس از پایان مدرسه تصمیم گرفت پزشکی تحصیل کند. اشتغال تحصیل در این رشته برای دختران در روسیه آن زمان مشکل بود. برای همین راهی زوریخ شد. در این شهر به مرض هیستریک دچار گشت. خانواده‌اش او را در بیمارستان "بورگ هولتس‌لی" که کارل گوستاو یونگ در آن به کار اشتغال داشت، بستری کردند. زابینا پس چندماه سلامتی خویش باز می یابد و در همین شهر تحصیلات پزشکی خویش آغاز می کند. در همین زمان است که یونگ که متأهل و دارای دو فرزند است، عاشق او می شود. ماجرا را برای فروید می نویسد و فروید پاسخ می دهد؛ یک روانکاو پیش از آن‌که به روانکاوی دیگران بپردازد، باید روانکاوی خویش به پایان برده باشد.
زابینا در سال 1911 به عنوان نخستین زن روانکاو در جهان، در شهر زوریخ کار خویش آغاز می کند. در زمان دانشجویی تحقیقاتی در باره شیزوفرنی انجام داده بود. مدتی نیز در مونیخ و وین مشغول به کار شد. در مونیخ تاریخ هنر تحصیل کرد و آموزش موسیقی خود را ادامه داد. در وین همکار فروید شد و در "نشست چهارشنبه‌ها" که عده‌ای از روانکاوان هر هفته در مطب فروید دورهم جمع می شدند و تبادل تجربه می کردند، شرکت کرد و سرانجام به عنوان نخستین زن به عضویت "اتحادیه روانکاوان وین" درآمد. شرکت در چندین کنفرانس جهانی و ارائه تزهایی چند، بر شهرت او افزود. در 25سالگی روانکاوی برجسته و محققی صاحب‌نظر بود که آثارش در معتبرترین نشریات غرب منتشر می شد و در کنار فروید و یونگ و آدلر و دیگران به عنوان یک تئوریسین اعتباری ویژه داشت.
Eine-DunkleBrglerde3
فیلم یک میل ناشناخته
 در 1912 با پزشکی روس به نام پاول ناموویچ ازدواج کرد. در این سال‌ها مقالاتی از او در نشریات معتبر روانشناسی اروپا منتشر می شد. تحقیق در روانشناسی کودک از جمله موضوعات مورد علاقه او بود. برای نخستین‌بار مقاله‌ای در مورد روانکاوی کودکان می نویسد. موضوع "آرزوی مرگ در میل جنسی" از موضوعاتی بود که توجه فروید را جلب کرد و باعث شد تا آن را تحت عنوان "میل به مرگ" دنبال کند.
در چهارمین کنگره جهانی روانکاوان در سال 1920 در لاهه، در باره "تأثیر صدای بلند بر روان انسان" صحبت می کند. تئوری او در باره "تأثیر پستان مادر و شیرخوردن در رشد کودک" توجه همگان را برانگیخت. این چیزی بود که سال‌ها بعد میلانی کلاین با توجه به آن تئوری خود را در روان‌شناسی از "پستان خوب و پستان بد" پی ریخت. تئوری‌های اشپیل‌راین در مورد روان‌شناسی و روان‌کاوی کودکان هنوز معتبرند. خلاف داده‌های تاریخی، نه آنا فروید و نه میلانی کلاین، بل‌که او بنیانگذار روانکاوی کودکان است.
با آغاز جنگ جهانی دوم، شوهر اشپیل‌راین به کشور نوبنیاد شوروی بازگشت و او خود به لوزان و سپس ژنو رفت. در این شهر به مدت هشت ماه با ژان پیاژه همکار شد. در 1923 به همراه دخترش به اتحاد شوروی نقل مکان کرد. از حضور او در شوروی استقبال شد. به همراه "ایوان دیمیترویچ ارماکوف" و "موشه وولف" نخستین مؤسسه روان‌شناسی و روانکاوی شوروی را تأسیس کرد و این نخستین آموزشگاه عالی روانکاوی در جهان بود. تحت حمایت تروتسکی این مؤسسه به یکی از شکوفاترین نهاد روان‌شناسی و روانکاوی دهه 1920 در جهان بدل شد. آنجا که امروز در مسکو موزه ماکسیم گورکی نامیده می شود، بخش تحقیقات مؤسسه در موضوع روانکاوی جوانان بود. آن‌ها برای نخستین‌بار در جهان داده‌های روانکاوی را در پرورشگاه‌های مسکو به آزمایش گذاشتند، چیزی که زندگی جمعی کودکان را سامان می داد و در سال 1968 الگویی شد برای تأسیس "خانه‌های سوسیالیستی کودکان" در اتحاد شوروی. قابل ذکر است که آثار فروید را نیز همین مؤسسه برای انتشار به روسی برگرداند.
در 1931 در زمان استالین، روان‌شناسی و روانکاوی در شوروی ممنوع شد. دو تن از برادران اشپیل‌راین که از دانشمندانِ به‌نام شوروی بودند، مفقودالاثر شدند. بعدها معلوم شد که بازداشت و به "گولاک" منتقل شده‌اند. اشپیل‌راین به ناچار خود به "تعلیم و تربیت" روی آورد، به همسرش در رستف پیوست و کار خویش در پزشکی ادامه داد. با این‌همه مقالاتی از او در باره روانکاوی در نشریات غرب منتشر می شد.
با حمله ارتش هیتلر به روستف در آگوست 1942 همه یهودیان بازداشت و در مدرسه‌ای محبوس گشته، سپس تیرباران شدند. اشپیل‌راین 75ساله و دو دختر 29 و 16 ساله او نیز در میان کشته‌شدگان بودند.
با مرگ او نامش نیز به یک‌باره به فراموشی سپرده شد. تا سال 1980 جهان روانکاوی فقط با چهار مورد زیرنویس در آثار فروید با نام اشپیل‌راین آشنا بود. البته در سال 1974 با انتشار نامه‌های یونگ و فروید، در چند مورد از او نیز نام برده می شود. در این سال در کار تعمیر خانه‌ای در ژنو، در زیرزمین آن کارتنی پیدا می شود که در شمار نخستین اسناد بنیان گرفتن علم روانکاوی است. در تحقیق بر موضوع معلوم می گردد که صاحب آن اشپیل‌راین بوده است. گذشته از چند نوشته، دفتر خاطرات او بین سال‌های 1913-1909، مدارکی نیز در رابطه با فروید و یونگ در آن کشف شد. تعدادی از نامه‌های عاشقانه یونگ به اشپیل‌راین نیز در آن وجود داشت که تصمیم گرفته شد فعلاً منتشر نگردد. همین نامه‌ها پرده از اسرار عاشقانه یونگ و او کنار زد. 

در این میان مهم اما این بود که هویت اشپیل‌راین پس از سال‌ها مفقود بودن، دوباره کشف شد و جهان دگربار تئوری‌های وی بازشناخت و نام او را به عنوان یکی ازپیشگامان تئوریسین‌های علم روانکاوی در کنار دیگر نام‌های این عرصه قرار داد. بر اساس همین اسناد معلوم می شود که سال‌ها بین او و ژان پیاژه نیز بر بسیاری از مسائل روانکاوی و تعلیم و تربیت کودکان تبادل‌نظر صورت می گرفته است.
زندگی زابینا اشپیل‌راین به شکلی که می بینیم، بسیار تراژیک بود، اما در تاریخ فمینیسم می تواند یک نمونه باشد؛ دختر هیستریکی که خود بیش از همه پزشکان در درمان خویش نقش داشت، روان‌پزشک شد، به مقامی بزرگ در این عرصه دست یافت، برای جایگاه علمی خویش جنگید و خود را بر جامعه مردمحور زمان تحمیل کرد .
زیرنویس:
[1] - این فیلم در آلمان با عنوان Eine dunkle Begierde (یک تمایل تاریک) به نمایش گذاشته شد.
برگرفته از شهرزاد نیوز
بخشی از این فیلم را می توانید بر روی یوتوب ببینید
spielrein1

dimanche 3 juin 2012

پیروزی سنگسار

http://www.nationspresse.info/wp-content/uploads/2012/05/Lapidation.jpgبرای آزادی انتصار شریف عبدالله
نامش انتصار است 
انتصار یعنی پیروزی!
و معنای شرافتمند در نامش نهفته است
نام خانوادگی اش مانند پیغمبر: عبدالله!
اما انتصار هرگز پیامبر نبوده است!

زنی است محکوم به مرگ،
به جرم  داشتن ارتباط جنسی نامشروع،
به حکم دستورات پیامبر چندین زنه،
انتصار محکوم است به سنگسار. 
در سودان قرن بیست و یکم!

انتصار جوان است،
سنش معلوم نیست،
گاهی بیست،
گاهی هیجده،
گاه زیر هیجده،
خیلی جوان است انتصار! 
کسی را، هیچکس را نکشته است، انتصار.

مادر است انتصار!
انتصار، مادر سه فرزند!
و همراه با او،
نوزاد پنج ماهه اش، 
در زندان خاطوم اسیر!
در زندان تنها نیست انتصار!
بچه شیر می دهد انتصار!

انتصار بومی آفریقایی است
انتصار زبان دادگاه نمی داند،
انتصار حکم شرع اسلامی نمی فهمد،
انتصار به جرم زنا محکوم است به سنگسار!

زنا چرا؟
زنا با کی؟
زنا چگونه؟
زنا در سودان یعنی چه؟
سنگسار مادری جوان به جرم زنا!


کجاییم؟
گاه در ایران،
گاه در سودان، 
گاه در پاکستان،
و گاه در آفغانستان.


در چه زمانی سیر می کنیم؟
در هزاره سوم هستیم،
در قرن بیست و یکم!

http://data2.blog.de/media/054/1355054_b474dfdf8a_s.jpg 
امروز باز،
انتصاری در انتظار سنگ به سر می برد
انتصاری در انتظار مرگ به سر می برد
انتصاری در انتظار نجات است

انتصار!
سنگسار!
انتظار!
http://www.djazairess.com/fr/infosoir/141114 
http://www.hrw.org/news/2012/05/31/sudan-ban-death-stoning 

Soudan : condamnée à la lapidation pour adultère - Une jeune femme soudanaise a été condamnée à la lapidation pour adultère, ont indiqué deux organisations internationales de défense des droits de l'Homme, un cas rare sous le régime islamique au Soudan. Selon l'organisation Human Rights Watch (HRW), basée à New York, Intissar Sharif Abdallah, âgée probablement de moins de 18 ans, a été condamnée en avril par un juge de la région de Khartoum et est détenue en prison avec son bébé. Son affaire «présente de graves violations des lois locales et internationales», a-t-elle précisé dans un communiqué. 
--------------------------------------------------------------------------------------
Victoire de Lapidation
Mahasti Shahrokhi

Elle s'appelle: "Intessar",
ça signifie "la victoire",
Son nom "Cherif" lui porte une composition honorable,
Ca veut dire honnête
 Son nom de famille, comme le prophète est: Abdolllah!
Mais Intessar ou "Victoria" n'a jamais était une prophète.

Elle n'est qu'une femme condamnée à mort,
Intessar, notre Victoria n'a tué personne,
Rien que pour une accusation adultère,
Par la loi d'un prophète polygame,
Peine de mort par lapidation,
prononcée contre elle à son procès.


Victoria est jeune,
On ne connaît pas son âge,
peut-être vingt ans,
peut-être dix-huit ans,
peut-être moins,
Elle est très jeune, Victoria, ou Intessar.

C'est une jeune mère,
Mère de trois enfants,
son dernier, son nourrisson de cinq mois,
vit avec elle dans la prison de Khartoum,
Elle n'est pas seule dans sa cellule,
Victoria allaite son bébé.

Intessar est une indigène africaine,
Elle connaît pas le langage de tribunal,
Elle ne comprend pas les lois islamiques
Victoria est quand même condamnée à la lapidation.

Le Crime Adultère!
Pourquoi?
Avec qui?
Comment?
Lapidation!?
On ne sait rien.

qu'est-ce que signifie "un crime adultère"
 ou "une décision" de lapidation,
par le juge,
pour une mineure,
Pour une jeune mère,
au Soudan?

Ou sommes nous?
Peut-être en Iran?
peut-être au Soudan,
peut-être au Pakistan,
ou peut-être en Afghanistan?

On vit dans quelle époque?
au 3ème millénaire?
C'est le 21ème siècle?
Ou l'âge de la pierre?

Aujourd'hui,
Encore une femme en attente de coups de pierre
Encore une femme en attente de mort
Encore une femme en attente d'aide
Encore une femme en attente d’être sauvée

-----------------------------------------------------------
Der Trumpf der Steinigung
Mahasti Shahrokhi

Ihr Name ist Entesar
Entesar heißt Trumpf!
Und steckt in ihren Name Ehre
Ihr Familienname ist wie Pfropfet: Abdollah!
Aber Entesar war niemals ein Pfropfet!
Sie ist eine Frau von der Hinrichtung bedroht,
Sie wurde verurteilt wegen außerehelicher Liebe,
Verurteilt von der polygame Pfropfet,
Entsar ist zu Steinigung verurteilt.
In Sudan in 21 jahrhundert!
Entesar ist jung,
wie alt? weiß man nicht,
manchmal 20,
manchmal 18,
manchmal unter 18,
Sie ist sehr jung, Entesar!
Keiner, niemandem hat sie getötet, Entesar.
Mutter ist Entesar!
Mutter der drei Kinder ist Entesar!
Zusammen mit ihr,
ihre fünf monatiges Baby
in Khatum`s Knast an der Kette
Allein ist Entesar nicht  im Knast!
Sie Stillt ihr Baby, Entesar!
Entesar ist aus Afrika
Die Sprache des Gerichtes versteht nicht Entesar,
das Gerichtsurteil des islamischen Richters versteht nicht Entesar,
wegen des außerehrlichen Lieben verurteilt zu Steinigung, Entesar!
Was ist die außerehrliche Liebe?
Mit wem eine außerehrliche Liebe?
Wie eine außerehrliche Liebe?
Was bedeutet außerehrliche Liebe?
Die junge Mutter steinigen wegen der außerehrliche Liebe!
Wo sind wir denn?
Manchmal im Iran,
manchmal in Sudan,
manchmal in Pakistan,
und manchmal in Afghanistan.
In welcher Zeit befinden wir uns denn?
In dritte jahrtausend
Heute wieder wartet eine andere Entesar auf ihrer Steinigung
Heute wieder wartet eine andere Entesar auf ihrem Töt
Sie wartet auf ihre Rettung eine von dieser Entesars.
Entesar!
Steinigung!
Warten auf …!