dimanche 29 décembre 2013

به یاد دوریس لسینگ که از میان ما رفت، روحی شفیعی


"هرچه می خواهی بکنی، اکنون انجام بده، شرایط همیشه سخت است"

مدرسه فمینیستی: دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی زاده کرمانشاه، در پرشیا (اکنون ایران) در سال ۱۹۱۹ بود و تا ۵ سالگی در آن شهر با خانواده دیپلمات خود زندگی کرد. پدر او سپس به رودزیای جنوبی (زیمباوه کنونی) انتقال یافت و دوریس تا ۳۰ سالگی ساکن آن سرزمین بود. پس از آن به انگلیس آمد و تا اخر عمر در این کشور باقی ماند. دوریس لسینگ در ۱۷ نوامبر ۲۰۱۳ در سن ۹۴ سالگی ما را ترک کرد.

دوریس لسینگ از نویسندگانی بود که نسل ما با او بزرگ شدند. از او آموختند و به او افتخار کردند. روزنامه دیلی تلگراف در یادنامه ای از او نوشته است "لسینگ، برنده جایزه نوبل در ادبیات، یکی از برج های بلند ادبیات مدرن بود که طی 60 سال نویسندگی تقریبا هر سال یک کتاب انتشار داد. دوریس لسینگ شخصیتی با فکری باز بود که همه مکاتب فکری دوران خود را تجربه کرد. از کمونیسم به سوسیالیسم، فمینیسم، آته ایسم و مکتب لینگیان1 و بالاخر صوفی گری روی آورد و 30 سال آخر عمر را در جهان صوفی گری پرسه زد".

آخرین باری که دوریس لسینگ را دیدم در جریان جنگ لبنان با اسرائیل در 2006 بود در سالنی در لندن برای انتشار کتابی در زمینه این جنگ نویسندگان و شخصیت های بسیاری گرد آمده بودند. ساده و بی تکلف بر روی صحنه آمد، و بعد از سخنرانی سالن را ترک کرد. حضور او در آن جمع افتخاری به حساب می آمد زیرا دویس لسینگ را دیگر کمتر می شد در محافل ادبی عمومی دید. به پشت صحنه رفتم تا به او ادای احترام کنم، گفتند دوریس بلافاصله محل را ترک کرده است.

پدر دوریس لسینگ دیپلمات انگلیس بود که محل ماموریتش شهر کرمانشاه بود. دوریس زاده کرمانشاه است و تا 5 سالگی در آن شهر زندگی کرد. در یکی از نوشته ها در یادبود او خواندم که او را ایرانی معرفی کرده بودند و با خود فکر کردم چه افتخاری از این بالاتر!

زمانی که پدرش به رودزیای جنوبی یا زیمباوه کنونی انتقال یافت دوریس زندگی را در مزرعه ای بزرگ آغاز کرد. در سال 1949، زمانی که دیگر مزرعه و دنیای بسته زیمباوه و حقارت مکالمات روزمره اطرافیانش فضا را بر او سخت نفس گیر کرده بود دو فرزند را که از شوهر اول داشت ترک کرد و با فرزند کوچکتر که از شوهر دوم داشت، راهی انگلیس شد. با خود دست نوشته رمان "علف آواز میخواند" را آورد که پس ار نشر با موفقیتی بسیار بهمراه بود. پس از آن با انتشار یک رمان یا داستانهای کوتاه در هرسال شهرت دوریس لسینگ همه مرزها را در نوردید.

دوریس در 1954 برنده جایزه سامرست موآم شد و در سال 1981 برنده جایزه دولت اتریش برای ادبیات اروپا شد. در 1982 برنده جایزه شکسپیر جمهوری فدرال آلمان و در 2002 جایزه یادبود دیوید کوهن انگلیس و جایزه ادبی اسپانیا بود. در سال 2007، در سن 87 سالگی دوریس لسینگ برنده جایزه نوبل برای ادبیات شد به همراه یک مدال طلا. او در سالهای 1960 گفته بود که کمیته نوبل از وی خوششان نمی آید و گفته اند که هرگز به وی نوبل اعطا نخواهند کرد.

از دوریس لسینگ در طول عمر پر بارش بیش از 24 داستان بلند، 11 مجموعه داستانهای کوتاه، یک مجموعه شعر، سه نوشته برای تئاتر و 9 کتاب در زمینه های گوناگون انتشار یافته است.

در یکی ار دو مجموعه زندگی نامه خود بنام: "قدم زدن در سایه" وی از دوران های مختلف زندگی خود در طول قرن بیستم صحبت می کند و خواننده را با خود به دقایق اولی می برد که از کشتی پیاده شد و لندن را دید: "پسرم را بالای سرم گرفتم و گفتم، نگاه کن آن جا لندن است" اما در واقع آنها در آفریقای جنوبی بودند. در اولین سفر به لندن اما دوریس لسینگ می گوید: "تنها با خود 150 پوند داشتم که از ناشر در ژوهانسبورگ بابت نشر "علفها آواز می خوانند" پیش قسط گرفته بودم. هرچه مادرم اصرار کرد من از او پولی قبول نکردم زیرا خودش وضعیت مالی خوبی نداشت. من با بسته های کتابهایم و کلی لباس از آن سرزمین وحشتناک رودزیای جنوبی خارج شدم. جائی که مکالمه جدی در زمینه کافه های سیاهان و عدم توانائی سیاهان دور می زد. من آزاد شده بودم. در آن زمان 30 ساله بودم با دو ازدواج ناموفق".

در کتاب «علف ها آواز می خوانند» لسینگ از روزهای سخت زندگی در لندن، مسافرت به نیویورک، عکس العمل به انتشار کتاب و صحبت درباره نژادپرستی و ستم بر سیاهان در رودزیا و آفریقای جنوبی و تجربه هایش در سالهای اولیه در لندن سال های پس از جنگ صحبت می کند.

پس از آن کتاب "زیر پوست من" انتشار یافت که باز هم نوعی خاطرات و تجربیات خود او بود. لسینگ در کتاب لند لاک (1967) و زمستان در جولای (1964) و پاره ای از طوفان (1965) از رودزیا و زنانی که می شناخت و سیاهان و مزرعه داران سفید پوست که بیشترشان فقیر بودند صحبت می کند.

کتاب «لند لاک» با ظنزی از ملانصرالدین آغاز می شود: "ملا به مغازه ای وارد شد. صاحب مغازه پیش آمد تا در خدمت او باشد. ملا گفت هر چیز به جای خود. آیا تو مرا وقتی وارد مغازه ات شدم دیدی؟
آیا مرا قبلا هم دیده بودی؟
نه هرگز.
پس از کجا میدانی که من هستم؟" (از کتاب: صوفی های ادریس شاه)

کتاب «لند لاک» نیز داستان زنان و مردانی است در آفریقا و برگرفته از دیده ها و تجربیات دوریس از زندگی آن روزها و سردر گمی ها و زنانگی در قرن بیستم آفریقا.

کتاب زمستان در ماه جولای در سال 1966 انتشار یافت، زمانی که لسینگ نویسنده ای بنام شناخته می شد. در این کتاب لسینگ باز هم از آفریقا می نویسد آفریقایی که برای بیشتر اروپایی ها ناشناخته است. آفریقایی که سر کارگر مزرعه از رابطه جنسی ارباب با همسرش آگاه است اما دم بر نمی آورد.

لسینگ در سال 1995 به انتشار دومین جلد از زندگی نامه خود اقدام کرد (اولی در 1949 انتشار یافته بود) با نام "زیر پوست من". کتاب با این شعری از کول پورتر آغاز می شود:

- تو را زیر پوست خود دارم
- تو را در ژرفنای قلب خود دارم
- آن قدر عمیق که تو بخشی از منی
- تو را زیر پوست خود دارم
- تو را رها نمی کنم

در پشت جلد "زیر پوست من" می خوانیم که لسینگ اولین جلد از زندگی نامه خود را به دوران کودکی و زندگی در آفریقا و ورودش به لندن اختصاص داده است. اما در جلد دوم لسینگ فرد را در برابر تاریخ قرار می دهد. فرد در برابر همگان و نشان می دهد که چگونه تجربیات شخصی و فردی با آمیختن در ساخته های ذهنی از مرز شخصی به حوزه عمومی وارد می شوند.

در "زیر پوست من" لسینگ می نویسد: "من تاریخ را با نوعی احترام مشروط خوانده ام و به سهم خود در برخی رویدادها مشارکت داشته ام و می دانم که چگونه هر رویدادی مانند آیینه ای شکسته به ما نگاه می کند. زنان اغلب از حافظه ها پاک می شوند و به تاریخ می پیوندند. گفتن یا نگفتن واقعیت و یا درجه آن آسانتر است از دست و پا زدن در نوع دیدگاه ما به زندگی. زیرا که هریک از ما در مراحل گوناگون زندگی از فازهای گوناگون می گذریم".

لسینگ مدتی به نوشتن در حوزه داستان های تخیلی و فضایی و نیز حوزه روانکاوی روی آورد. کتاب «شی کاستا» که در سال 1994 انتشار یافت اولین مجموعه از این تخیلات فضایی است. در شی کاستا، آخرین روزهای زمین از زبان خبرنگاری به نام جوهور بازگو می شود. زمین توسط نمایندگانی از قاره کانوپیس در قرن بیستم به تصرف در می آید، که خود از قرن ها پیش در آن سکنی گزیده بودند و در این میان تاثیرات شیطانی امپراطوری موجب جنگ، قحطی و مرض و فجایع محیط زیست می شود که کره زمین را به نابودی می کشاند. در این میان، جوهور به این باور است که زمینیان خود موجب نابودی خود هستند و یک تنه برای نجات کره زمین وظیفه غیر ممکنی را به عهده می گیرد. به اعتقاد منتقد روزنامه تایمز "شی کاستا، تارخ مختصری از روند نابودی زمین و زیبایی های آن است."

نقطه عطف نوشتن و معروفیت دوریس لسینگ نزد فمینیست ها اما، کتاب "دفترچه طلایی" بود که در سال 1962 انتشار یافت و به سرعت شهرت جهانی پیدا کرد و به چندین چاپ رسید.

"دفترچه طلایی" مجموعه ای از نقد کمونیستی و ضد استالینیستی و جنگ و جنبش جنسی و آزادی بخش زنان است. در سال 2005 کتاب "دفترچه طلایی" از سوی نشریه تایمز به عنوان یکی از برجسته ترین نوشته ها از میان 100 کتاب که از سال 1923 انتشار یافته اند، برگزیده شد.

"دفترچه طلایی" شامل 4 دفتر از زندگی زنی بنام آنا است که سعی دارد در دفتر پنجم به آن سروسامان بخشد. در کتاب "دفترچه طلایی" همه موضوعات حاد روز: از شرایط سیاهان در آفریقا تا جنگ سرد و دوران استالینیسم و جنبش رهائی بخش زنان و سکس و مادرشدن و سیاست مورد نقد قرار می گیرد.

دوریس در پیشگفتار "دفترچه طلایی" چنین می نویسد: «این دفترچه شصت هزار کلمه ای به رنگهای مختلف سیاه، زرد،، قرمز و آبی نقسیم شده است. در این دفترچه مردم به همه مسائل زندگی می پردازند، آنها را تئوریزه می کنند، در بخش های مختلف قرار می دهند، به آنها برچسب های مختلف می زنند. شما می توانید به آن افراد نامی هم بدهید که برای همه ناشناس است اما همه این مباحث جنبه هایی از یکدیگرند و همدیگر را انعکاس می دهند. یادش گرامی باد.

پانوشت:


1- http://www.thefreedictionary.com/Laingian

* - برای آگاهی از لیست کامل نوشته های انتشار یافته از دوریس لسینگ به لینک زیر مراجعه فرمایید:

https://www.google.co.uk/

در لینک زیر نقل قول های معروف لسینگ آمده اند:
http://www.goodreads.com/author/quotes/7728.Doris_Lessing

یادنامه هایی بسیاری از لسینگ در مطبوعات انگلیس و جهان انتشار یافتند که برخی از آنها را در لینک های زیر ملاحظه می فرمایید:

http://www.bbc.co.uk/

http://www.thefreelibrary.com

samedi 21 décembre 2013

یلدا، زیباترین سرود ایرانی، در ستایش روشنایی و عشق، شکوه میرزادگی

از هزاران سال پيش، مردمان ایرانزمین آخرین شب زمستان هر سال را تا دمدمه های بامداد بیدار مانده اند تا شاهد تولد و تابش خورشید باشند؛ همان سرچشمه ی زندگی که نام دیگرش را «مهر» نهاده اند.


ستایش خورشید، در شب تولد میترا، در کنار سروی که با پارچه ها و سنگ های رنگارنگ زینت می شد، یکی از مهم ترین عادات ایرانیان دوران باستان بوده است. در آن روزگاران هنوز رازهای وجود خورشید و ماه و دیگر پدیده های طبیعی برای انسان کشف نشده بود، و ایرانیان نیز چون مردمان دیگر سرزمین ها خدایانی خودساخته  داشتند؛ خدایانی که بر همه ی عناصر طبیعیت حکم می راندند و انسان چاره ای نداشت تا برای گریز از اندوه، تاریکی، سرما و سختی ها (چه در شکل فیزیکی و چه در شکل عاطفی وحسی) به آن ها پناه برد.
پی بردن به رازهای طبیعت و گذار از دوران خدایان استوره ای اما لطمه ای به ارتباط ایرانی ها با عناصر طبیعت نزد. زیرا در فرهنگ ایرانی، و حتی در دستورات مذهبی زرتشت، پیامبر ایرانی، عشق و احترام به آب و خاک و درخت و رود و کوه و حفظ آن ها از خويشکارهای هر انسانی به شمار می آید.
در عین حال، از آنجا که بیشتر عادات و سنت های ما قابلیت به روز شدن داشته و با تغييرات زمان و زمانه همگام بوده اند، و می توانسته اند در هر هنگام با خواست ها و امیدهای مردمان پیوند داشته باشند، ستایش خورشید و روشنایی و مهر نيز با گذر زمان دمساز شده و در جان و حافظه ی هر ایرانی جا خوش کرده و ماندگار گشته است؛ بی توجه به همه ی مخالفت های متعصبین تیره دلی که در طول تاریخ، به بهانه ی مذهب، این نوع عادات یا  جشن های زیبای ایرانی ما را «کفر» می دانسته اند.
متأسفانه، در سی و چهار سال گذشته نیز حکومت مذهبی در ایران تاب پذیرفتن جشن های ناب ایرانی را نداشته است. گردانندگان آن نه تنها به برگزاری این جشن ها کمکی نکرده و نمی کنند، و نه تنها حاضر نمی شوند که آن ها را به عنوان جشن های ملی ايران برای ثبت در فهرست جهانی به یونسکو معرفی کنند، بلکه سعی داشته اند که، با زدن برچسب هایی بی خردانه، مردمان ساده را وادار کنند که از برگزاری این جشن ها دست بکشند.
اما، از آنجا که جشن های ایرانی ما از میان مردم برخاسته و گوهر زمینی بودن شان، بهمراه مهربانی و عشقی که در آن ها موج می زند، از آن ها نمودهایی ضد تبعیض ساخته، همچنان مورد توجه و علاقه همه ی مردمان، با هر نوع مذهب و مرام و عقیده ای باقی مانده اند.
«یلدا» یکی از این جشن هاست که، همچنان و اکنون حتی بیش از گذشته، در مرکز علاقه ی ایرانيان قرار دارد چرا که تاریخ نشان از آن دارد که همواره در دوران های سخت مردمان ایران بیش از همیشه بر مبارزه ی دلیرانه ی لشگریان روشنایی و مهراندیشی با قشون تاریکی و مرگ اندیشی توجه نشان داده اند، با این امید و باور که: پیروزی لشگریان مهر و رسیدن جهان و جهانيان به پایان همه ی جنگ ها، رنج ها، تبعیض ها و تاریکی ها امری گریز ناپذیر است.
بنیاد میراث پاسارگاد، امسال نیز، همچنان که در سال های گذشته، از همگان تقاضا دارد تا با هر توان و امکانی که دارند، در کنار سرو همیشه سبز یلدا، این جشن بزرگ ایرانی را هر چه زیباتر و با شکوه تر برگزار کنند و به استقبال خورشید جاودان سرزمین مان، آن فاتح همیشگی تاریکی ها، بشتابند.
فراموش نکنیم که جشن شب شکن ِ«یلدا» از معدود جشن های زمینی است که این پیام امروزی و تکیه داده بر حقوق بشر را با خود دارد که: تنها شادمانی و عشق نمودهای روشنایی و شایسته ی زندگانی انسان اند.
زندگی تان روشن و یلدایتان خجسته باد
شکوه میرزادگی
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

ذهن من فاقد جنسیت است



Alfonsina-Storni-2
Alfonsina-Storni-1

شهرزاد نیوز: هفتاد و پنجمین سالمرگ آلفونزینا استورنی، نویسنده، شاعر و فمینیست بزرگ قاره آمریکای لاتین، باعث شد تا دگربار نام او در اروپا بر زبان‌ها جاری گردد. تاریخ هیچگاه سال‌ها مبارزات این شخصیت بزرگ آرژانتینی را برای برابری زن و مرد در جامعه از یاد نخواهد برد. به همین علت هیلدگارد کلر، محقق ادبیات و استاد دانشگاه زوریخ، اخیراً کتابی با عنوان "ذهن من فاقد جنسیت است" انتشار داده که مجموعه‌ای‌ست از اشعار و نوشته‌های پراکنده آلفونزینا.
استورنی انسانی بود که مرز نمی شناخت، در تمامی عمرش علیه کلیشه‌ها نوشت و مبارزه کرد. شاعر و نویسنده‌ای آوانگارد و روزنامه‌نگار جسوری بود که خود را به عنوان یک زن به جامعه تحمیل کرد. ذهن او به قول خودش فاقد جنسیت بود.
در 1892 در سوئیس به دنیا آمد، چهار ساله بود که به همراه خانواده به آرژانتین کوچید. بر این اساس هیچ تصوری از "وطن" زادگاه خویش نداشت. بعدها برایش مهم نبود که کجا متولد شده و کجا زندگی می کند. آن زمان زنان همه‌جا برده مرد بودند و چه بسا چون حیوان کار می کردند. در این رابطه در شعری در باره خود در چنین موقعیتی می نویسد: "من اما گرگی هستم که به گله زده‌ام".
او هیچگاه به اخلاق حاکم گردن ننهاد، تابوها بشکست و آن‌گونه زیست که خود می خواست؛ تن به ازدواج نداد، اما صاحب فرزندی شد که به تنهایی بزرگش کرد. و این یعنی "رسوایی" در جامعه‌ای سنتی.
در کشور زادگاهش سوئیس کمتر شناخته شده است، اما در آرژانتین همه او را می شناسند. یکی از چهره‌های شاخص هنر و ادبیات مدرن و هم‌چنین مبارز و مدافع حقوق زنان در آمریکای لاتین است. در این‌جا فقط کافی‌ست آلفونزینا بگویی، لازم نیست پسوندی به این نام بیفزایی، همین کافی‌ست. آلفونزینا در شمار نوادر است و آشنا برای همه. استوره‌ای‌ست ماندگار.
هنوز کودکی بیش نبود که پدر ورشکست شد و به الکل پناه برد. مادر با مدرک آموزگاری که از سوئیس با خود آورده بود، در خانه به آموزش کودکان روی آورد و هم او بود که چرخ زندگی خانواده را می چرخاند. سیزده سال بیش نداشت که پدر درگذشت و او مجبور به کار در یک کارگاه کلاه‌دوزی شد. اول ماه همین سال بود که در تظاهرات روز کارگر اعلامیه‌های آنارشیستی پخش کرد.
 
مادر در این سال‌ها هر از گاه در گروه تئاتری بازی می کرد. در این گروه هرگاه کسی غیبت می کرد یا مریض می شد، آلفونزینا جای او را می گرفت و چنین شد که همراه یک گروه تئاتر برای نمایش یک سال سراسر آرژانتین را زیر پا گذاشت. در 1909 دانشجو شد و آخر هفته‌ها در یک گروه تئاتر آوازخوان بود. از 1910 که معلم شد، شعرهایش نیز در نشریات منتشر شدند. در همین سال بود که صاحب فرزند شد و به قول مردم آن زمان، "رسوایی" به بار آورد. در فرار از این شرایط به بوینس‌آیرس کوچید.
در 1916 اولین مجموعه شعرش با سرمایه شخصی منتشر شد. با مجامع ادبی در رابطه قرار گرفت. به کار در شبانه‌روزی روی آورد، با کودکان معلول کار کرد، برایشان شعر و داستان می خواند تا آرام بگیرند. چند درام برای کودکان نوشت و آموزشگاه تئاتر برای کودکان راه انداخت، و چندین جوایز ادبی دریافت داشت.
کم‌کم شهرت او از کشور فراتر رفت، آثارش به زبان‌‌های دیگر ترجمه شدند، دو بار برای شعر و داستان‌خوانی به اروپا سفر کرد. در تمامی آثارش منتقد بزرگ و سرسخت مردان بود.

Alfonsina-Storni-4  Alfonsina-Storni-3 Alfonsina-Storni-5
استورنی یکی از بزرگ‌ترین راهگشایان ادبیات مدرن، به ویژه ادبیات زنان، آمریکای لاتین است. موضوع‌های فمینیستی، سبک نو و احساس زنانه در آثارش او را از دیگران متمایز می کند. در آثارش از زن می نویسد، از کار، از تنهایی انسان‌ها در شهرهای بزرگ می گوید. بعضی از شعرهایش دردسرساز شدند؛ زیرا به موضوع عشق پرداخته بود، با نگاهی کاملاً نو. و این برای جامعه سنتی یک تابو بود. بسیاری از شعرهای رمانتیک او ترانه‌هایی شدند که هنوز هم شنونده و خواننده دارند.
چهل سال بیش نداشت که به سرطان سینه مبتلا گشت. درد غیرقابل تحمل بود، تصمیم گرفت به زندگی خویش پایان بخشد. در آخرین شعرش، چند ساعتی پیش از مرگ می نویسد: من رفتم تا بخوابم. و این به تاریخ 25 اکتبر 1938 بود.

dimanche 8 décembre 2013

تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران



تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران

ویلم فلور (Willem Floor)، جامعه شناس و پژوهشگر هلندی به زبان‌های فارسی و عربی کاملا مسلط است و تا به حال‌نیز کتاب‌هایی زیادی را درباره تاریخ و فرهنگ ایران نگاشته است. وی انتشارترجمه‌ی فارسی کتاب «تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران» را فرصتی برای خود می‌داند که خواننده را با «تاریخ ۲۵۰۰ ساله‌ی هنجارها، ایستارها و زناشویی و زناشویی موقت، روسپی‌گری، همجنس‌گرایی و رواج بیماری‌های واگیردار سکسی در جامعه‌ ایران» آشنا کند. او در این «سفر تاریخی» نشان می‌دهد که چه‌گونه هنجارها و کردارها در زمینه‌های یاد شده درگذرقرن‌ها تغییر یافته یا پایدار مانده‌اند.
ویلم فلورفلور در کتاب خود از منابع گوناگونی بهره گرفته است، از ادبیان قدیم ایران، از مسعود سعد سلمان، سوزنی سمرقندی، حافظ و سعدی، مولوی و عطار گرفته تا یادداشت‌ها، خاطرات و مشاهدات خارجی‌هایی که در طول تاریخ به ایران سفر کرده و گزارش‌هایی درباره مشاهدات خود نوشته‌اند.
بیش از ۹۰ صفحه از کتاب ۴۳۵ صفحه‌ای «تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران» به یادداشت‌ها و ذکر منابعی اختصاص داده شده که نویسنده برای پژوهش خود مورد استناد قرار داده است. محسن مینوخرد، مترجم این کتاب با تلاش زیادی نقل قول‌های کتاب را، به‌جز چند نمونه از اشعاری که وی به ‌آن‌ها دسترسی نداشته، با مراجعه به متون اصلی در ترجمه‌اش منعکس کرده است. فلور هدف اثر خود را مطالعه تطبیقی نمی‌داند. او می‌خواهد «خواننده به نگاه متعادلی از روابط سکسی در ایران، آن‌گونه که در منابع آمده‌اند، دست یابد.» به گفته نویسنده این کتاب اگرچه منابع یاد شده «نخبه‌گرا، مردسالار و از دید ناظران خارجی‌اند» اما وی تلاش کرده با بهره‌گیری از همه این‌ها «تصویری تاحد ممکن نزدیک به واقعیت» را عرضه کند.
کتاب «تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران» با عنوان «A Social History of sexual Relations in Iran» به زبان انگلیسی نوشته و در سال ۲۰۰۸ در آمریکا منتشر شده است. ترجمه این کتاب توسط انتشارات فردوسی در سوئد به چاپ رسیده است.
تاریخ روابط «سکسی» یا «جنسی».
محسن مینوخرد، مترجم کتاب در مورد اینکه چرا نام «تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران» و نه «روابط جنسی» را به عنوان ترجمه تیتر انتخاب کرده می‌گوید: « واژه‌ی "سکس" ریشه‌ی لاتین دارد، به معنای جنس است. بنابراین رابطه‌ی جنسی در متن‌های دقیق‌تر، یعنی متن‌های علمی، ابهام معنایی پیدا می‌کند. چون رابطه‌ی جنسی رابطه بین دو جنس و از جمله رابطه‌ی اقتصادی، رابطه‌ی حقوقی و بسیار روابط را دربرگیرد. بنابراین لزوماً رابطه‌ی جنسی به معنای رابطه‌ی همخوابگی نیست. به همین دلیل بهتر دیدم برای کتابی که موضوعش همخوابگی دو جنس ، زن و مرد، یا دو همجنس ، مرد و مرد یا زن و زن است ، عبارت "رابطه‌ی سکسی" را به‌کار ببرم....علاوه براین با واژه‌ی سکس می‌شود ترکیب‌های مختلفی هم ساخت مانند " سکس‌ورزی " یا زنان "سکس‌کاره" که دراین کتاب به کاربرده ام ولی با همخوابگی یا با رابطه‌ی جنسی این ترکیب‌ها ساخته‌شدنی نیستند.» کتاب «تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران» در پنج بخش تاریخ روابط سکسی در ایران را مورد پژوهش قرار داده است. در بخش نخست ازدواج در ایران به عنوان امری خانوادگی مورد بررسی قرار می‌گیرد. نگاه فلور به موضوع ازدواج در ایران نگاهی تاریخی است. او با تکیه به آثار و شواهد باقی‌مانده، از ازدواج در دوره هخامنشی آغاز می‌کند و سپس با نگاهی گذرا به دوره‌های پیش از اسلام، به مقررات اسلام و زناشویی تا به ایران امروز می‌رسد. معیار‌های اجتماعی و اقتصادی در همسر گزینی، چند همسری و نقش بکارت، طلاق و «بکن و نکن‌های توی بستر» از مباحثی هستند که نویسنده در این فصل از کتاب مطرح می‌کند.
.
فلور بخش ویژه‌ای را به موضوع ازدواج موقت اختصاص داده است. موضوعی که هنوز هم موضوع بحث‌های داغ در جامعه و در میان نمایندگان مجلس هم هست. محسن مینوخرد انتشار ترجمه کتاب را در این زمان یک تصادف می‌داند و می‌گوید: «شاید این کتاب باید ده‌سال یا بیست‌سال پیش نوشته می‌شد. متأسفانه بسیاری از ما ایرانی ها حتا از نگاه اسلامی و شیعی به ازدواج، صیغه، متعه و این‌ها هم آگاهی درستی نداریم. چون ما هرگز نگاه تاریخی به این مسأله نداشته‌ایم. و در بسیاری از مواقع با نگاه محض سیاسی با این موضوع برخورد کرد ه‌ایم. اما ویلم فلور بی‌طرفانه هم منابع اسلامی را بررسی کرده، هم منابع ایران پیش از اسلام و همین طور معاصر را.
نکته جالب توجه در این بخش از کتاب علاوه بر بررسی موضوع ازدواج موقت در دوره صفویان تا قاجار، برخورد اقلیت‌های مذهبی مانند مسیحیان و یهودیان در ایران با این موضوع است. در بخش سوم کتاب موضوع روسپیگری در طول تاریخ ایران از خلیفه‌ها تا دوران مغول، دستمزد روسپیان و نگاه اجتماع به آنان در طول تاریخ مورد گفت‌وگو قرار گرفته است. نشان دادن دید مردسالاری در جامعه ایران نسبت به این موضوع مورد توجه فلور است. روسپی‌گری در ایران در دوران جمهوری اسلامی جای ویژه‌ای را به‌خود اختصاص داده است.
موضوع روابط هم‌جنس‌گرایانه در این کتاب با استناد به اشعاری از ادیبان بزرگ ایران در بخشی جداگانه مطرح شده است. علاوه بر عشق به پسران نابالغ که انعکاس زیادی در ادبیات ما نیز داشته است، در این کتاب در مورد لزبیگری و روابط بین مردان نیز اشاره شده است. در بخش پایانی کتاب بیماری‌های جنسی در ایران و گسترش آن در ایران معاصر، از جمله ایدز، پرداخته شده است.
 

lundi 2 décembre 2013

کدام فمینیسم؟ نانسی فریزر با که سخن می‌گوید؟ سیما راستین

چندی پیش نانسی فریزر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه نيواسکل نیویورک، در روزنامه گاردین با لحن تند و تحقیرآمیزی به انتقاد از فمینیسم موج دوم پرداخت و آن را به خدمتگزاری سرمایه‌داری نئولیبرالیستی متهم کرد.
نانسی فریزر در نوشته خود به سه ایده پر‌اهمیت در برنامه سیاسی فمینیست‌ها اشاره می‌کند که به باور او در استحکام سرمایه‌داری نئولیبرال نقش داشته‌اند:

نانسی فریزر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه نيواسکل نیویورک
الف- به باور فریزر انتقاد فمینیسم به سیستم خانوادگی تک ‌درآمد، که هستی آن منحصراً به درآمد نان‌آور اصلی/ مرد خانواده وابسته بود، در خدمت مشروعیت بخشیدن به سرمایه‌داری منعطف قرار گرفته است. اکنون سرمایه‌داری از مشاغل کم اهمیت، کوتاه‌مدت، بی‌چشم‌انداز و کم دستمزد زنان، مادران تنها و مهاجران با بالاترین سودآوری بهره می‌گیرد. با ورود زنان به بازار کار، شکل‌گیری خانواده با دو نان‌آور به یک هنجار متداول تبدیل شده است. نانسی فریزر ادعا می‌کند که سرمایه‌داری نئولیبرال از نقد فمینیستی در توجیه استثمار بهره می‌جوید.[۱]
ب- ایده دیگر فمینیستی که به نظر نانسی فریزر به رونق نئولیبرالیسم مدد رسانده است، رد اقتصادمحوری در تدوین سیاست‌های جنبش فمینیستی و تکیه یک‌جانبه بر “هویت جنسیتی” بوده که نتیجه‌ای جز تخریب حافظه برابری‌خواه اجتماعی نداشته است. ما درست در لحظه‌ای که شرایط مستلزم توجهی چند برابر به نقد اقتصاد سیاسی بود، نقد خود را مطلقاً به سکسیسم فرهنگی محدود کردیم.[۲]

سهم سوم فمینیسم در استحکام نئولیبرالیسم، نقد دولت‌محوری (etatisme) است که به تضعیف دولت رفاه، فرو ریختن ان.‌جی.اوها و کاهش خدمات اجتماعی منجر شده است. در این مورد نیز به ادعای او ایده‌ای فمینیستی جانی تازه به کالبد نئولیبرالیسم دمید.[۳]
سناریوی نانسی فریزر درباره همدستی فمینیسم و فمینیست‌ها در تقویت و تثبیت سرمایه‌داری نئولیبرال، تصویری از ندانم‌کاری، بی‌مسئولیتی، ساده‌لوحی تا پشت‌پا زدن به آرمان‌های فمینیستی و مشارکت چاکرمنشانه آنها با سیستم حاکم را ارائه می‌کند. به راستی این فمینیست‌های نادان و خلافکار کیستند که به جای فعالیت عدالت‌جویانه و ضد سرمایه‌داری به سیستمی کمک می‌رسانند که فقر و ناامنی اجتماعی زنان را به ارمغان آورده است؟ به کدامین جریان فمینیستی تعلق داشته‌اند و برکدام بستر اقتصادی− اجتماعی حرکت می‌کرده‌اند؟ آیا جهان‌بینی فمینیستی ادعایی مبتنی بر فراروی از سیستم حاکم و مبارزه ضد سرمایه‌داری مطرح کرده و از آن عقب کشیده و چنین قضاوتی درباره طیف گسترده فمینیست‌های موج دوم دقیق و واقع‌بینانه است؟
برای روشن کردن اظهارات شگفتی‌آور خانم فریزر و سنجش دقیق‌تر نظرات او، ابتدا اندکی به مفهوم فمینیسم و زمینه‌های تاریخی −اجتماعی شکل‌گیری آن می‌پردازیم و بر تنوع گروه‌بندی‌ها و پروژه‌های فمینیستی، هدف‌ها و برنامه‌های فمینیسم موج دوم مروری می‌کنیم.
فمینیسم: یک جهان بینی با جنبش‌های دوره‌ای، تئوری‌های پرشمار و پروژه‌های بی‌شمار
استفاده از واژه فمینیسم به مفهوم یک جهان‌بینی و جنبش، ابتدا در جنبش زنان موج دوم رایج شد. در چارچوب این عنوان حق انسانی زنان برای حقوق برابر جنسیتی، ارج‌شناسی/ به رسمیت شناختن جنسیت زنانه، حق خودگردانی فردی و مخالفت با هرگونه تبعیض و تحقیر جنسیتی تعریف می‌شود.
در اغلب تئوری‌های فمینیستی (در پژوهش‌های فمینیستی هیچگاه از واژه تئوری فمینیستی استفاده نمی‌شود) همه ساختارهای اجتماعی مسلط بر جوامع انسانی با سلطه مردانه تعریف شده‌اند. جهان‌بینی فمینیستی در جست‌وجوی آن ساختارهای سیاسی−اجتماعی است که در آنها سلطه جنسیتی و تبعیض وجود نداشته باشد. از این‌رو تئوری‌های بی‌شماری بر محور چگونگی مقابله با تحقیر و تبعیض جنسیتی بر زنان در چارچوب نظم‌های سیاسی موجود تدوین شده‌اند. اغلب تئوری‌های فمینیستی به استثنای تئوری‌های سوسیال فمینیستی بر این باورند که امر زنان، امر زندگی امروز آنها در خانواده و جامعه است و مبارزه مشخص برای بهبود آن ‌را نمی‌توان تا از میان رفتن سیستم سرمایه‌داری و احتمالاً برقراری سوسیالیسم به تاخیر انداخت. از این‌رو برای کسب برابری حقوقی زنان در چارچوب سیستم‌های موجود بایستی از مکانیسم‌های اعتراض سیاسی، نافرمانی مدنی و پروژه‌های اجتماعی- فرهنگی استفاده کرد تا ابتدا ورود توده زنان به صحنه اجتماعی امکان‌پذیر شود و مکانی برای حضور مستقل و فردبنیاد آنها فراهم آید. آنگاه که زنان به عنوان انسان‌های برابر، امکان حضور در پهنه اجتماعی را بیابند، قادر به تصمیم‌گیری مستقل برای جهت‌گیری‌های سیاسی- اجتماعی خود خواهند بود.
توده زنان همچون مردان و دیگر جنسیت‌ها دارای تعلقات طبقاتی، قومی و ایدئولوژیک متفاوت هستند و برای رفع تبعیض جنسیتی الزاماً به مبارزه ضد سرمایه‌داری جذب نمی‌شوند. روی‌آوری به مبارزه سیاسی ضد سرمایه‌داری همواره در برگیرنده اقلیت نخبگانی بوده که با ایده‌های مارکسیستی آشنا شده‌اند و محو همه پلشتی‌های جهان را در گرو لغو سیستم سرمایه‌داری می‌دانند.
در میان طیف وسیع پروژه‌ها، گروه‌ها، سازمان‌ها و اتحادیه‌‌های دوره‌ای زنان، حتی گرایش سوسیال فمینیسم که هدف نهایی خود را لغو سیستم سرمایه‌داری اعلام می‌کند، در پراتیک روزمره، مبارزه موازی برای حقوق زنان را پیش برده است و برنامه‌ای برای بهبود وضعیت خانوادگی، شغلی، آموزشی زنان کارگر و کودکان آنها را ارائه می‌دهد.
خلاصه این‌که در جهان‌بینی فمینیستی ادعایی برای مبارزه با سیستم‌های حاکم مطرح نشده است. درحالی‌که همه جنبش‌های فمینیستی منتقد سلطه مردانه در سیستم‌های حکومتی بوده و هستند. از این رو جنبش‌های فمینیستی همواره متناسب با وضعیت های مشخص پاگرفته‌اند و پس از مدتی از میان رفته‌اند.
جنبش‌زنان موج اول: جنبشی فراطبقاتی بر مدار آزادی‌خواهی، عدالت‌جویی و برابری جنسیتی جنبش برابری‌طلب زنان در قرن هجدهم بر بستر انقلاب‌های بورژوایی و تدوین اولین قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر ۱۷۹۲ شکل گرفت.
سه اثر کلاسیک این دوره که به روشنی مطالبات زنان موج اول را منعکس می‌کنند، عبارتند از بیانیه ۱۷ ماده‌ای حقوق زنان که پس از انقلاب کبیر فرانسه توسط المپ دو‌گوش Olympe de Gouges و یارانش بر محور برابر حقوقی با مردان و لغو تبعیض بر زنان تنظیم شد. دیگری کتاب “در دفاع از حقوق زنان” بود که مری ولستون کرافت Mary Wollstonecraft نویسنده بریتانیایی متاثر از انقلاب فرانسه و خشونت دولت انقلابی علیه زنان آزادی‌خواه در ۱۷۹۲ به نگارش در‌ آورد و از ضرورت حقیقت یگانه‌ای برای زنان و مردان دفاع کرد. سومین کلاسیک مهمی که روح جنبش زنان موج اول را به نگارش در می‌آورد، بیانیه دیدگاه‌ Declartion of Sentiments در ایالات متحده آمریکاست که بر برابری بنیادی جنس زن و مرد و حق انسانی هردو جنسیت برای آزادی و سعادت تآکید می‌کند و اعاده حقوق پایمال شده زنان را به عنوان شهروندان کشور تصریح می‌کند. ایده الهام‌بخش جنبش‌‌های زنان موج اول از اصل جهان‌روای برابری ذاتی انسانی و حقوق بشر نشئت می‌گرفت.
تمرکز جنبش زنان موج اول بر مبارزه علیه برده‌داری، مبارزه علیه نژادپرستی، حق رآی زنان، آموزش زنان، تاسیس مدارس دخترانه در ایالات متحده آمریکا و اروپا بوده است. دراین جنبش به ویژه زنان بوژوا لیبرال نقش وزینی ایفاکرده‌اند.
در ادبیات کلاسیک جنبش زنان موج اول نیز هیچگونه ادعایی مبتنی بر فراروی از چارچوب سیستم سیاسی مسلط مطرح نشده است و جنبش زنان در این دوره اساساً خصلت مطالباتی و برابرطلبی جنسیتی دارد.
فمینیسم موج دوم: جنبشی مبتکرانه بر مدار پرده‌برداری از پهنه خصوصی و کسب ارج شناسی برای جنسیت زنانه

جنبش فمینیستی موج دوم اروپا در دهه ۱۹۶۰−۱۹۷۰ از درون جنبش حقوق شهروندی و در جوشش جنبش دانشجویی شکل گرفت. این جنبش متآثر از مبارزه ضد نژادپرستی، مخالفت با جنگ ویتنام، جنبش هیپی‌‌ها بود. شعار “جنگ نکن، عشق بورز”، عشق آزاد، به بازار آمدن قرص ضدبارداری، گردشگری و زندگی در خانه‌های دسته‌جمعی مختلط، فضای شهرهای بزرگ سافرانسسیکو، وین، پاریس و برلین را آکنده بود. موتور این جنبش، زنان و دختران جوانی بودند که علیرغم فعالیت دوشادوش بامردان، از سوی آنان جدی گرفته نمی‌شدند و همواره نقش سیاهی لشگر را برعهده داشتند، با دشواری‌های کار خانگی بی دستمزد، بی‌حرمتی و خشونت خانگی روبرو بودند، مسائل و نحوه نگرششان به زندگی همواره نادیده گرفته می‌شد. جنبش فمینیستی موج دوم با دو شعار اصلی “آشکار کردن مسائل زنان” و “علنی کردن پهنه خصوصی” در جامعه و سیاست موجودیت یافت.
جریان‌های فمینیستی موج دوم قویاً از دو اثر دوران‌ساز “جنس دوم” نوشته سیمون دوبوآر و “راز و رمز زنانه” The Feminine Mystique از بتی فریدان الهام گرفتند. سیمون دوبوآر در کتاب جنس دوم به نقش فرهنگ مسلط، که همواره بر منافع نیروهای اقتصادی مسلط در جامعه انطباق دارد، در شکل دادن جنسیت فرودست زنانه و جنسیت فرادست مردانه می‌پردازد و بر اهمیت شکل‌گیری هویت فردبنیاد زنانه برای رهایی زنان از فرودستی تأکید می‌کند.
بتی فریدان در کتاب “راز و رمز زنانه”، نظریه‌ای زیر عنوان “مسئله بی‌نام” که بر پایه جمع‌بندی مصاحبه‌های بی‌شماری که با زنان خانه‌دار آمریکایی به نسبت مرفه در سال۱۹۶۰ انجام شده است، ارائه می‌دهد. بتی فریدان نشان می‌دهد چگونه عملکرد سیستم سرمایه‌داری هویت زنان را در نقش همسر و مادر محدود کرده است و آنها را در موقعیت مصرف‌کننده نگه می‌دارد. این زنان که بایستی به باور خانم نانسی فریزر در خانواده‌های مرفه تک درآمد زندگی رضایت‌مندی داشته باشند، مطرح کرده‌اند که فاقد یک هویت فردی و مستقل از همسر و کودکان‌شان هستند. آنها خود را تهی احساس می‌کنند و سعادتمند نیستند. زنان این عصر از پیشرفت‌های شگرف اجتماعی عصر بی‌اطلاع بودند و هستی‌شان فقط چاردیواری خانه معنی داشت. بتی فریدان کسب هویت فردبنیاد زنان را راه رهایی از جنون زنانگی می‌داند؛ هویتی که مستقل از همسر بودن و مادر بودن نیز معنا داشته باشد. این هویت فقط از راه بارور کردن استعدادهای آنها و کسب هویت اجتماعی و فعالیت‌های خلاقانه امکان‌پذیر می‌شود.
زمینه‌های اقتصادی اجتماعی شکل‌گیری جنبش زنان موج دوم در اروپا
از اواخر ۱۹۶۰ در اثر رشد نیروهای تولیدی و جایگزینی تدریجی تکنیک پیشرفته به جای نیروی کار انسانی، سیستم اقتصادی تولید انبوه و اشتغال همگانی (فوردیسم) دچار بحران شده بود.
سرمایه‌داری مبتنی بر تکنولوژی پیشرفته High-tech-capitalism ثبات و آینده شغلی کارگران و کارکنان را به مخاطره انداخته بود. گردش سرمایه مدرن تحرک، انعطاف، مهارت و کیفیت به‌روز را طلب می‌کرد. جنسیت، قومیت و ایده‌ئولوژی اهمیت خود را در برابر سود و سود بیشتر از دست می‌داد. با گسترش این تحول اقتصادی موج بیکاری افزایش می‌یافت. بیکاری فزاینده ساختار کلاسیک خانواده تک نان‌آور را به تدریج درهم می‌ریخت. آنگاه که نان‌آور خانواده خانه‌نشین می‌شود، تقسیم وظایف جنسیتی در خانه نیز ‌معنای خود را از دست می‌دهد. زن/ مادر خانواده که تا مقطع بحران بیکاری به طور منحصر در محدوده کارخانگی فعالیت می‌کرد، به ناگزیر بایستی در جست‌وجوی معاش از خانه بیرون بیاید.
برخلاف اظهارات نانسی فریزر زمینه‌های اقتصادی –اجتماعی تحول از خانواده یک نان‌آور به خانواده دو نان‌آور نه در اثر انتقادات فمینیست‌های موج دوم به کار خانگی بی دستمزد زنان، بلکه به دنبال بحران سیستم اقتصادی فوردیسم از دهه ۱۹۶۰−۱۹۷۰ و به دلیل رشد نیروهای تولیدی در مرحله سرمایه‌داری مبتنی بر تکنولوژی پیشرفته آغاز شده و به سرعت به شکل غالب در ساختار اجتماعی بدل می‌شد. حرکت جنبش فمینیستی موج دوم دقیقا متناسب با ساختارهای اقتصادی اجتماعی High-tech-capitalism شکل گرفت و هوشمندانه‌ترین بهره‌برداری را برای کسب حقوق برابر جنسیتی در برخی از پهنه‌های زندگی اجتماعی انجام داد.
ضرورت یک انقلاب فرهنگی برای ورود زنان به پهنه اجتماعی

برای ورود زنان به پهنه اجتماعی اما بایستی یک تحول فرهنگی نیز رخ می‌داد؛ تحولی که نه تنها عبور از سدهای فرهنگی و دیسیپلین خانواده تک در آمد به سرکردگی مرد، بلکه عبور از اخلاق و هنجارهای اجتماعی مبتنی بر سلسله مراتب جنسیتی را امکان‌پذیر کند. فمینیست‌های موج دوم پیشتاز این انقلاب فرهنگی بودند.
هسته اصلی این انقلاب فرهنگی، پرده‌برداری از پهنه خصوصی بود. کار خانگی بدون دستمزد زنان، خشونت خانگی، محرومیت از حقوق برابر جنسیتی در خانواده، در جامعه، در بازار کار، در سیاست و مهم‌تر از هرچیز محروم بودن از ارج و حرمت انسانی زنان در پهنه عمومی، در برابر همسران و فرزندان، حتی در برابر رفقای حزبی و همکلاسان دانشگاهی‌ مذکرشان. جریان‌های متنوع فمینیستی موج دوم به درستی دریافتند که بدون تغییر هنجار‌های اجتماعی مسلط و بدون خروج از روزمرگی حقیر و بی چشم‌انداز وابستگی، قادر به مشارکت فردبنیاد با هویت مستقل جنسیتی‌شان در پهنه‌های اجتماعی نخواهند بود. فمینیست‌های موج دوم زنان خانه‌دار و مادرانی بودند که آزادی، استقلال اقتصادی و حفظ حرمت‌شان را بر امنیت کاذب و مصرف‌زده زیر سایه نان‌آور خانه ترجیح می‌دادند؛ یعنی دختران جوانی که در جنبش دانشجویی جایگاه ارجمند خود را نیافته بودند، زنان چپ و سوسیالیستی که سرخورده از وعده و وعیدهای دست نیافتنی صفوف حزبی را ترک کرده بودند. سیمون دوبوآر در نوشته‌ای در سال ۱۹۷۲ زیر عنوان “من خود را فمینیست می‌دانم” زمینه جذب زنان را به جنبش‌های فمینیستی موج دوم ، در تآمین نشدن برابری واقعی میان زنان و مردان در کشورهای سوسیالیستی و ناکامی جریان‌های چپ و سوسیالیستی در یافتن راه حلی برای مشکلات زنان، می‌داند.[۴]
باری فرصت تاریخی یگانه‌ای از شرایط تاریخی و آگاهی اجتماعی به دست آمده بود که زنان به پهنه عمومی بیایند و شعار سر دهند که این بار نوبت ماست که حق خودگردانی ‌مان را کسب کنیم. دیگر برای هیچ مصلحتی حرمت و ارج انسانی‌مان را قربانی نمی‌کنیم. بدن ما به خودمان تعلق دارد.
نانسی فریزر اما از جوشش‌های دموکراتیک و فرهنگی در جوامع آمریکای شمالی و اروپا بی‌اعتنا می‌گذرد و جهش زنان برای کسب ارج انسانی خود را، که برآمده از وضعیت ویژه تاریخی و اجتماعی آن دوره بود، تمرکزی یک‌جانبه بر هویت جنسی تعریف می‌کند. او فمینیست‌های موج دوم را سرزنش می‌کند و پنداری که به آنان می‌گوید چرا در خانه نماندند و به عنوان سیاهی لشگر احزاب چپ و سوسیال دموکرات به اندازه کافی به نقد اقتصاد سیاسی نپرداختند. در حالی‌که جنبش زنان موج دوم نه تنها تجربه‌های تاریخی مشارکت زنان در انقلاب‌های ضد برده‌داری و ضد فئودالیسم، بلکه مجازات خونین نماینده زنان فرانسوی در انقلاب کبیر فرانسه و سرکوب همرزمان آنان را (به قتل رساندن المپ دو گوش و مادام رولاند با گیوتین و ممنوع اعلام کردن انجمن‌های زنان) در حافظه شان نگه داشته بودند، حافظه‌ای که حامل خاطراتی مشابه بودند: زنان در همه مقاطع تاریخی هنگام تقسیم غنایم با دست خالی به خانه بازگشتند.
فمینیست‌ها یک سوژه جمعی، یک هویت همگن، یک روح یگانه با آرمان‌ مشترک نیستند و یک سازمان واحد و سراسری ندارند

فریگا هاوگ، فیلسوف آلمانی و مدافع سرشناس حقوق زنان درباره تنوع فکری و گروه‌بندی‌های جنبش زنان موج دوم می‌نویسد: “ویرجنیا وولف در کتاب سه گینی (Three Guineas) به پرسش‌هایی می‌پردازد که پیرامون سه موضوع پیشگیری از جنگ، پشتیبانی از آموزش و اشتغال زنان دور می‌زنند. او در پاسخ به مردی فرهیخته که می‌پرسد، چگونه زنان می‌توانند برای پیشگیری از وقوع جنگ همکاری کنند، می‌نویسد: «ما زنها می‌توانیم به بهترین شکل برای پیشگیری از جنگ کمک کنیم، وقتی که حرف‌های شما را تکرار نکنیم، روش‌های شما را دنبال نکنیم، بلکه کلمات و روش‌های نوین خودمان را پیدا کنیم. ما می‌توانیم شما را در پیشگیری از جنگ به بهترین شکل کمک کنیم، وقتی که وارد جماعت شما نشویم، بلکه خارج از شما بمانیم و در جهت این هدفها همکاری کنیم. این هدف‌ها برای هردوی ما مشترک هستند. ما بر حق همه زنان و مردان پای می‌فشاریم، بر ارج‌گذاری اصول عدالت، برابری و آزادی هر فرد انسانی.»
هاوگ در ادامه می‌نویسد: «اما در دهه ۱۹۷۰ و جوشش موج دوم جنبش زنان، دستیابی به روش‌ها و کلام‌های ویژه خود امکانپذیر نبود. ناهمگنی اجتماعی و فرهنگی در عصر سرمایه‌داری مدرن به شدت افزایش یافته بود. زیر یک سقف آمدن یک جنسیت انسانی با وابستگی‌های طبقاتی، قومی، مذهبی، گرایش‌های جنسی متفاوت، چنانکه ویرجینیا وولف می‌پنداشت، رویایی بیش نبود.»[۵]
فمینیسم موج دوم تجسم تفاوت‌ها، اختلاف‌ها و جلوه جنسیت اجتماعی است. فمینیسم موج دوم مجموعه متنوع و رنگارنگی از صدها گروه و انجمن و پروژه اجتماعی و فرهنگی است. یکی ازمهم‌ترین خصلت‌های فمینیسم موج دوم کثرت انشعاب‌ها و تشکیل گروه‌بندی‌های کوچک و کوچک‌تر است؛ گروه‌هایی چون انشعاب زنان سیاه، جدایی زنان همجنس‌گرا، اعلام موجودیت زنان سوسیال‌فمینیست، لیبرال‌فمینیست، فمینیست‌های مسیحی، تشکیل گروه‌های بی‌شمار خودیاری و خودشناسی…
توده زنان در این دوره به طرز بی‌سابقه‌ای به پهنه عمومی آمدند، برای هر کشش و تعلق‌ خاطری امکان کار گروهی وجود داشت. تشکل‌یابی دیگر امر نخبه‌گان و نظرکرده‌‌گان نبود. به‌راستی نانسی فریزر از کدامین سوژه فمینیستی سخن می‌گوید؟ مخاطب او در سراسر نوشته‌اش در ابهام می‌ماند.
فریگا هاوگ در بحثی با نانسی فریزرمی‌نویسد: «خطای نانسی فریزر در آنجاست که خیال می‌کند، سوژه جمعی وجود دارد و برای فعال کردن آن فقط بایستی فراخوان بدهیم، اما در واقعیت این ” ما” نه در موج دوم فمینیسم وجود داشته است و نه ازدست رفته است. برا ی شکل دادن این “ما” بایستی مبارزه کنیم.»[۶]
فروکش کردن فمینیسم موج دوم و مشی دولتی هم‌ترازگری جنسیتی
فمینیسم موج دوم در اروپا در پایان دهه۱۹۷۰ به گونه چشمگیری فروکش کرد. زمینه‌ اصلی این فروکش سیاسی، کاهش روز افزون خانواده هسته‌ای تک درآمد، به دلیل جایگزینی تکنولوژی پیشرفته با نیروی کار در عرصه تولید، ورود گسترده زنان به بازار کار و پذیرش بخشی از مطالبات زنان از سوی دولت‌های سوسیال دموکرات زیر عنوان خط‌ مشی اصلی هم‌ترازگری جنسیتی Gender Mainstreaming بود. خط مشی اصلی همترازگری جنسیت اجتماعی در دهه ۱۹۷۰ از جمع‌بندی نوشته‌هایی انتقادی درباره مسائل زنان در چارچوب همکاری‌های مبتنی بر توسعه اجتماعی به وجود آمد.
عزیمتگاه مشی همترازگری جنسیت اجتماعی به عنوان جریان اصلی، در مرکز قرار دادن سیاست‌های برابری جنسیتی و تبدیل آن به جریان اصلی اجتماعی است. ویژگی این سیاست − برخلاف جنبش زنان − خصلت از بالا به پایین آن Top-down Politics است. یعنی مسئولیت ایجاد تغییرات و پشتیبانی از مشارکت اجتماعی زنان و ایجاد امکانات رشد و دخالت‌ زنان بر عهده دولت‌ها و برنامه‌ریزی‌های مرکزی با بودجه‌های دولتی قرار گرفته است. در پروژه‌های جنسیت اجتماعی Gender Politics، گسترش همکاری و ایجاد تفاهم میان جنسیت‌های مختلف از طریق آموزش و تعدیل کلیشه‌های جنسیتی دارای اهمیت کلیدی است.
در پی تصویب و به اجرا گذاشتن مشی هم‌ترازگری جنسیتی در دولت‌های اروپایی، جنبش فمینیستی موج دوم رو به خاموشی گرفت. بسیاری از کادرها و آکادمیسین‌های این جنبش در دانشگاه‌ها، خانه‌های زنان، مراکز مشاوره زنان، ادارات دولتی زنان استخدام شدند و پروژه‌های مبتکرانه و رنگانگ ۱۹۶۰−۱۹۷۰ را که به معنایی موضوعیت خود را از دست داده بودند، رها کردند.
انتقادات و پیشنهادات اصلاح‌گرایانه نانسی فریزر به فمینیست‌های افسانه‌ای در زمانی مطرح می‌شوند که دو دهه از پراکندگی و خاموشی آنها می‌گذرد.
در جمع‌بندی نهایی می‌توان ناروشنی‌های اظهارات نانسی فریزر را به ترتیب زیر خلاصه کرد:
- دخالت ندادن رشد نیروهای تولیدی در تحلیل از مشخصات تاریخی و مطالبات سیاسی−اجتماعی جنبش‌های فمینیستی موج دوم.
- تحلیل انتزاعی از جنبش فمینیستی موج دوم و بی‌اعتنایی به جوشش‌ها و تحولات اجتماعی- فرهنگی آن دوره، مثل جنبش دانشجویی، جنبش‌های ضد جنگ، جنبش ضد سلاح‌های اتمی. در همین رابطه نانسی فریزر جنبش فمینیستی موج دوم را که یکی از جریان‌های انتقادی ۱۹۶۸−۱۹۷۰بوده است، متهم به تضعیف دولت رفاه می‌کند. در حالی ‌که به جنبش‌های عظیم و اصلی اعتراضی و نافرمانی مدنی که نقش هدایت کننده در آن دوره را داشته‌اند، کوچکترین اشاره‌ای نمی‌کند.
- ناپدید بودن سوژه‌ها، مبهم بودن مخاطب.
- قائل بودن به سوژه جمعی و هویت مشترک برای فمینیست‌های موج دوم که شاخص اصلی آنها تنوع و پراکندگی بود.
- نپرداختن به فرآیند تغیر ساختار خانواده در متن تحولات اقتصادی−اجتماعی.
- جابه‌جا دیدن جایگاه و ظرفیت‌های جنبش‌های فمینیستی با احزاب چپ و سوسیال دموکرات (که منطبق با برنامه و تاکتیک سیاسی خود، مدعی تغییر سیستم سیاسی اجتماعی هستند)، به گونه‌ای که از طرفداران جریان‌های فمینیستی توقع مبارزه‌ای فراتر از چارچوب موجود سیستم سرمایه‌داری را دارد. توقعی که نه واقع‌بینانه و نه مبتنی بر ادعاهای خود فمینیست‌ها‌ست.
پانویس‌ها
[۱] آیا فمینیسم، کلفت سرمایه‌داری شده است؟ • دعوت به بحث. در سایت "زمانه"
[۲] همانجا
[۳] همانجا
[۴] Simone de Beauvior, Ich bezeichne mich selbst als Feministin, Jutta Menschik,Grundlagentexte zur Emanzipation der Frau, Pahl-Rugenstein Verlag Köln 1976
[۵] سایت فریگا هاوگ
[۶] همانجا.
نشر اول در سایت "زمانه"
http://www.radiozamaneh.com/111264#.Upr-YuL1VWM

jeudi 28 novembre 2013

راهپيمايی اعتراضی ۷۵۰ کيلومتری دهها زن بلوچ و سکوت رسانه‌های فارسی‌زبان، عبدالستار دوشوکی

رسانه های مختلف جهان از جمله سی ان ان، و بی بی سی انگليسی و بخش اردو آن راهپيمايی اعتراضی ۷۵۰ کيلومتری دهها زن بلوچ از شهر کويته تا کراچی را تحت پوشش قرار دادند. کاروان اعتراضی زنان بلوچ که با لبان تناسه زده و پاهای تاول زده در اعتراض به جنايات بيشمار ارتش پاکستان بر عليه بلوچها، در ميان استقبال مردم کراچی وارد آن شهر شدند راوی دردی است فراموش شده. يکی از زنان معترض بلوچ به بی بی سی اردو می گويد اگر انسان چيز يا شيئی را گم کند سراسيمه و شايد ديوانه وار در جستجوی آن به همه جا سر می زند. حال هزاران زن بلوچ فرزندان، همسران، پدران، و برادران خود را گم کرده اند، و برای يافتن آنها خواهان مداخله سازمان ملل می باشند. مردانی که در طی چند سال گذشته توسط سازمان مخوف اطلاعات ارتش پاکستان بنام آی اِس آی ربوده شده اند. آمار دقيقی از ناپديدشدگان وجود ندارد. سازمان های مدنی و حقوق بشری بلوچستان تعداد ناپديد شدگان را بين ۱۸هزار تا ۲۴ هزار بلوچ اعلام کرده اند. اين در حالی است که بر طبق آمار رسمی دولت مرکزی و ارتش پاکستان اين رقم کمتر از دو هزار نفر می باشد. اگرچه تا به امروز اجساد مثله شده بيش از ۱۰۰۰ فعال سياسی بلوچ پيدا شده است. رسانه های فارسی زبان از جمله بی بی سی و صدای آمريکا و غيره که بسياری از وقايع ظاهرا "بيربط" کشورهای دور و نزديک را تحت پوشش قرار می دهند، در مورد جنايات ارتش پاکستان بر عليه بلوچ ها و راهپيمايی اعتراضی ۷۵۰ کيلومتری زنان بلوچ سکوت اختيار کرده اند. زيرا برای آنها اين موضوع هيچگونه ربط و يا ارزش خبری ندارد. اين در حالی است که مثلاً بی بی سی انگليسی و اردو و بخش اردو صدای آمريکا همانند بسياری از شبکه های خبری جهان از جمله پرس تی وی (تلويزيون انگليسی زبان جمهوری اسلامی) آن را تحت پوشش خبری و تفسيری قرار داده اند. حال برای لحظه ای تصور کنيد اگر اين راهپيمايی طولانی توسط زنان يکی از کشورهای آمريکای لاتين يا ويتنام و کامبوج صورت می گرفت، راويان و تحليلگران ايرانی در رسانه های فارسی زبان قصه سرايی می کردند و رفقا در مقالات خود نوحه سرايی! اما حسرتا که آه بلوچ نه اثری دارد و نه انعکاسی!
علت اين بی تفاوتی عمدی و يا سهوی برخی از دست اندرکاران ايرانی الاصل اينگونه رسانه های فارسی زبان داستانی است پيچيده اما در عين حال ساده که ريشه در ضمير ناخودآگاه تبعيض گرای فرهنگ ايرانی دارد. البته اين بی تفاوتی مختص رسانه های معروف فارسی زبان نيست بلکه تقريبا اکثر مجاری خبری و تحليلی اينترنتی، صوتی و تصويری فارسی زبان در اين بيمهری به نوعی شريک هستند. پرداختن به ريشه های فرهنگی ـ سياسی اين رفتار تبعيض گرا و بی تفاوت مابانه از حوصله اين نوشتار کوتا خارج است، زيرا هدف اصلی اين مقاله خبررسانی و تشريح واقعه ای است که در منطقه ما سابقه نداشته و فقط می توان آن را با کارزار سياسی مادران فعالان سياسی مفقود شده در ديکتاتوری های نظامی آمريکای لاتين نظير شيلی و آرژانتين در دهه های هفتاد و هشتاد ميلادی مقايسه کرد. ارتش پاکستان که پدر نامشروع و قابله جرياناتی نظير طالبان و القاعده می باشد، به مراتب از ارتش های شيلی و آرژانتين خطرناکتر و قدرتمندتر است. ضرب المثلی است در مورد کشورها و ارتش ها که می گويند هر کشوری صاحب ارتش است. اما تنها ارتش پاکستان است که صاحب يک کشور می باشد. به همين دليل تعجب آور نيست که عليرغم بوجود آوردن القاعده و طالبان و پناه دادن اسماء بن لادن، دولت آمريکا همچنان ساليانه بيش از يک و نيم ميليارد دلار کمک به ارتش پاکستان می کند. متاسفانه دولت هايی نظير آمريکا و بريتانيا که ادعای دفاع از حقوق بشری آنها در سراسر گيتی گوش همه را کر کرده است، در مقابل جنايات بيشمار ارتش پاکستان بر عليه بلوچ ها نه تنها سکوت اختيار کرده اند بلکه در عمل و بخصوص از طريق ارائه کمک های بلادريغ به پاکستان در سرکوب و کشتار بلوچها نقش غير مستقيمی دارند.
بعد از فروپاشی استعمار بريتانيا در شبه قاره هند و تشکيل کشور پاکستان و اشغال نظامی حکومت کلات (بلوچستان پاکستان) توسط ارتش آن کشور، بلوچها در طی ۶۵ سال گذشته پنج قيام مسلحانه بر عليه ارتش پاکستان و استقلال بلوچستان داشته اند. قيام اخير چند سال پيش بصورت مسالمت آميز آغاز شد که با سرکوب و کشتار رهبران بلوچ از جمله اکبر بگتی توسط ارتش پاکستان روبرو گشت. سپس گروه های مختلف چريکی نظير ارتش آزاديبخش بلوچستان، جبهه آزاديخواه بلوچستان با تشديد عمليات مسلحانه بر عليه ارتش پاکستان، خشونت ارتش پاکستان را با خشونت جواب دادند. در طی چند سال گذشته ارتش پاکستان با اختيار و خودسری مطلق هزاران بلوچ را دستگير و شکنجه نموده است. معمولا بعد از شکنجه اجساد تکه تکه شده مفقودالاثرها برای "عبرت" ديگران در شهرها و روستاهای بلوچستان رها می شوند. حتی کميسيون حکومتی حقوق بشر پاکستان حداقل پنج گزارش در مورد "مفقودالاثرها" در بلوچستان منتشر کرده است. راهپيمايی بی سابقه زنان بلوچ بخشی از اعتراضات مردم بلوچ بر عليه دستگيری ها و کشتار بی وقفه بلوچها توسط ارتش پاکستان می باشد. ارتش پاکستان بغير از اعمال خشونت مطلق هيچ راه و چاره ای برای حل مسئله بلوچستان ارائه نمی دهد. در نتيجه حس بدبينی و نفرت اکثريت مردم بلوچ در پاکستان برعليه اين کشور و ارتش آن به نقطه غير قابل بازگشتی رسيده است.
متاسفانه علاوه بر سکوت رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور، بلوچها در ايران و بخصوص فعالان مدنی و رهبران مذهبی بلوچ که در نماز جمعه ها از حقوق تمامی مسلمانان، از چچن گرفته تا سوريه، دفاع می کنند، اجازه اظهار نظر در مورد مظالم و جنايات جاری بر عليه برادران و خواهران بلوچ خود در آنسوی مرز را ندارند. شوربختانه تبعيض و ستم در بلوچستان ايران نيز بيداد می کند و حتی رسانه های استانی نه تنها اجازه پرداختن به موضوع بلوچستان و جنايات ارتش پاکستان را ندارند، بلکه از شرکت در همايش های رسانه ای در استان نيز محرم می باشند. نمونه مضحک آن همايش رسانه ای اخير در چابهار بود که غيبت رسانه‌‌های محلی استان حتی داد خبرگزاری مهر را هم درآورد. در نتيجه بيصدايی ملتی که صدها فرسنگ جاده بيابانی و کوهستانی را با پاهای تاول زده در جستجوی فرزندان، برادران، پدران و همسران خود می پيمايد، نشانه ظلمی است که به مردم بلوچ در هر دو سوی نوار مرزی می رود. ظلمی که برای بسياری نه خبر است و نه می خواهند که "خبرساز" شود. بهر روی عليرغم سکوت خبری رسانه های فارسی زبان در داخل و خارج از کشور، اين موج اعتراضی زنان شجاع بلوچ بعد از يک ماه گذر از کوه و دشت و صحرا به مقصد خود در کراچی شهری که در آن قريب به يک و نيم ميليون بلوچ سکونت دارند، رسيد. تعداد زيادی از بلوچها از جمله پيرمردان بالای هفتاد سال تا نوجوانان دوازده ساله بلوچ از اين راهپيمايی حمايت می کردند. يکی از اين بچه های دوازده ساله بلوچ در مقابل سوال خبرنگار که از او می پرسد آيا بعد از صدها کيلومتر پيادروی خسته نشده است. او در جواب می گويد تا زمانی که نشانی از پدر مفقود شده خود نيابد، هرگز خسته نخواهد شد.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان

dimanche 24 novembre 2013

خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷"؛ حرکتی که بی‌پشتیبان ماند، بهجت امید

"خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷"؛ حرکتی که بی‌پشتیبان ماند

حرکت اعتراضی ۶ روزه‌ی ده‌ها هزار زن ایرانی علیه حکم حجاب اجباری "رهبر انقلاب اسلامی ایران" نخستین واکنش آزادی‌خواهانه‌‌ی پس از سرنگونی رژیم پهلوی بود. کتابی ۱۰۰۰ صفحه‌ای به دلایل عدم تداوم این حرکت می‌پردازد.
آيت‌الله خمينى روز ١٥ اسفند ١٣٥٧ در سخنرانى‌اى در مدرسه‌ى فيضيه‌ى قم گفت: «در وزارت‌خانه‌ى اسلامى نبايد معصيت شود. در وزارت‌خانه‌ى اسلامى نبايد زن‌ها لخت بيايند…» این احکام که بعدها شکل قانونی به‌خود گرفت، واکنش خودجوش ده‌ها هزار زن از قشرهای گوناگون اجتماعی ایران را به همراه داشت؛ در تظاهرات گسترده‌ی این زنان، شعار و پلاکاردی مبنی خواست معترضان برای کسب "آزادی لخت‌کار کردن" دیده و شنیده نمی‌شد. پوشش تظاهرکنندگان، به استناد عکس‌ها و فیلم‌های موجود، «"وسترن استایل" بود؛ یعنی تظاهرکنندگان شلوار جین به تن داشتند و يا كت و دامن.» فیلم مستند ۱۲ دقیقه‌ای "سال صفر" که درباره‌ی این راه‌پیمایی اعتراضی تهیه‌شده، نشان می‌دهد که "زنان خانه‌دار، زنان چادرى و زنان روسری به‌سر" هم در آن حضور داشتند. اسناد و مدارکی که مهناز متین و ناصر مهاجر، دو پژوهشگر ساکن فرانسه، در این زمینه در کتاب دو جلدی خود با عنوان "خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷" گرد آورده‌اند، گواه این امر است.
کتابی در خدمت روشنگری
کتاب اول این پژوهش که بیش از ۷۰۰ صفحه دارد، عنوان "تولدی دیگر" را یدک می‌کشد و جلد دوم با بیش از ۲۸۰ صفحه "همبستگی جهانی" را. کتاب نخست در ۷ بخش و اثر دوم در ۶ قسمت تنظیم شده است. چند و چون شکل‌گیری، برگزاری این حرکت اعتراضی در روزها و شهرهای گوناگون به ویژه تهران، چهره‌های نام‌آشنای همراه این حرکت و بازتاب آن در ادبیات و شعر، از جمله سرفصل‌های کتاب اول است. جلد دوم به چاپ بیانیه‌ها، اطلاعیه‌ها و تراکت‌های سازمان‌ها و نهادهای سیاسی فعال آن دوران، بازتاب تظاهرات در نشریه‌های خارجی، یادهای کنشگران زن فرانسوی از سفر خود به ایران و گفت‌وگو با برخی از آنان، اختصاص داده شده است.
در خلال این گفت‌وگوها، مصاحبه‌ها، مقالات و اسناد و مدارک، از جمله پیش‌زمینه‌‌های سیاسی ـ اجتماعی شکل‌گیری این حرکت اعتراضی، جایگاه تاریخی آن در روند انقلاب، واکنش نیروهای سیاسی فعال در این برهه‌ی تاریخی و علت شکست آن نیز مطرح می‌شود.
تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در تهران
Iranische Quelle ohne Copyright
تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در تهران
رسانه‌ها؛ عامل تعیین‌کننده
نقش رسانه‌ها در بازتاباندن این رویدادها و تاثیر آن بر معترضان، هر چند در این کتاب به‌گونه‌ای مستقل مورد بررسی قرار نگرفته است، ولی به عنوان عاملی تعیین‌کننده در گفت‌وگوها مطرح می‌شود. بیش از ۱۵ تن از زنانی که بین روز‌های پنجشنبه ١٧ و شنبه ١٩ اسفند ١٣٥٧ در این راه‌پیمایی شرکت کردند، در مصاحبه ‌با نویسندگان کتاب جمعیت تظاهرکننده را در کل بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تن تخمین می‌زنند که در مکان‌هایی از جمله دانشگاه تهران و کاخ دادگستری گرد هم آمده بودند. به نوشته‌ی ناصر مهاجر: «"صدا و سیمای انقلاب اسلامی" در برابر آن جنبش اعتراضى چند ده هزار نفره روز پنجشنبه و جمعه، ١٧ و ١٨ اسفند، سياستِ سکوت اختيار کرد و هيچ نگفت. روز شنبه ١٩ اسفند و پس از راه‌پيمايى چند ده هزار نفرى زنان به سوى كاخ دادگسترى و گردهمایی هفت هشت هزار نفره زنان دادخواه در درون دادگستری، "صدا و سيما" سكوت خود را شكست و فیلم گزارشى نشان داد كه مونتاژ ناشيانه و موذيانه‌اى بود. آن فيلم گزارشی، دو هدف را دنبال مى‌كرد: تفرقه‌افكنى در جنبش اعتراضى زنان و وانمودن اين كه رهبرى اين جنبش را سلطنت‌طلبان در دست دارند.»
به نظر نویسندگان کتاب، این گزارش تلویزیونی یکی از عوامل تعیین‌کننده در شکست حرکت اعتراضی زنان بود: بسیاری از کسانی که در جریان انقلاب علیه رژیم سلطنتی پهلوی مبارزه‌ کرده ‌بودند،‌از همراه شدن با جنبشی که می‌توانست به سود این رژیم باشد، ابا داشتند و از این حرکت اعتراضی فاصله گرفتند.
  پسران و دختران بی‌حجاب در انقلاب شرکت داشتند
نخستین حرکت آزادی‌خواهانه
برخی از مصاحبه‌شوندگان، در بازگویی خاطرات خود از این "فیلم ‌تبلیغاتی" یاد می‌کنند و به عنوان کسانی که در تظاهرات شرکت داشتند، می‌گویند شعارهایی که آنان سر می‌دادند با سیاست‌های ضد دموکراتیک و ضد لیبرالی رژیم شاه نیز در تضاد بود. اسنادی که زنان فعال در این راه‌پیمایی‌های خودجوش در باره‌ی اهداف آن تهیه‌کرده‌اند و در کتاب منتشر شده، نیز در همین راستا تنظیم شده است. یکى از اسناد مهم این جریان، بیانیه‌ای است که روز ۱۹ اسفند در کاخ دادگستری از سوی يك زن حقوقدان خوانده شده است. بند اول اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، سر آغاز این بیانیه است: "نظر به اين كه انسان آزاد آفريده شده و موهبت آزادى صرف نظر از جنس، رنگ، نژاد و زبان و هر نوع عقيده به همه‌ى آدميان يكسان ارزانى شده است…"
عدم پشتیبانی گروه‌های سیاسی
عدم همراهی و پشتیبانی برخی از گروه‌های سیاسی چپ‌گرا از این حرکت اعتراضی، در کتاب به عنوان یکی دیگر از عوامل شکست ‌آن مطرح شده است. شماری از کنشگران این گروه‌ها که روز ۸ مارس در مراسم تشکیلات خود به مناسبت روز جهانى زن شرکت کرده ‌بودند، به نویسندگان کتاب می‌گویند که با شنیدن خبر حمله‌ی "چماق‌داران" به زنان متعرض برای حمایت از آنان به گروه‌های تظاهرکننده پیوستند، ولی پس از آن به دلیل "پیروی از رهنمود‌های حزبی" خود در راه‌پیمایی‌های بعدی شرکت نکردند.
بیانیه‌های منتشرشده در این کتاب نمایان‌گر آن ا‌ست که سازمان‌های سیاسی "خلقی" فعال آن زمان، در اتخاذ موضعی حمایت‌کننده و قاطعانه ‌تردید داشتند. "سازمان چریک‌های فدایی خلق" و "سازمان مجاهدین خلق" از نیروهای فعال سیاسی بودند که تنها با صدور یک اعلامیه‌ "حمله به زنان" را محکوم کردند. "حزب توده ایران" سیاست سکوت را در پیش گرفت. از آن گذشته، در بیانیه‌های سازمان‌های پشتیبان، سخنی از حمایت از حقوق لیبرالی زنان، حق انتخاب آزادانه در همه‌ی شئون زندگی فردى و اجتماعی، از جمله حق انتخاب حجاب، ‌سخنی به میان نیامده، و تنها آزار و آسیب‌رسانی به زنان محکوم شده است. در این میان روشنفکران مستقل هم به فکر نوشتن نامه‌ی سرگشاده نیافتادند.
تیتر روزنامه اطلاعات دربرگیرنده یکی از قول‌های داده شده در رابطه با انقلاب بهمن ۱۳۵۷  
تیتر روزنامه اطلاعات بیانگر یکی از قول‌های داده شده در رابطه با انقلاب بهمن ۱۳۵۷
اولین نشان انترناسیونالیسم فمینیستی
کتاب دوم "خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷"، به یادها،‌ گزارش‌ها، نوشته‌ها و دیدگاه‌های زنانی می‌پردازد که
از سوی "کمیته‌ی دفاع از حق زنان" به ایران فرستاده شدند. هیئت بیست نفره‌ى این کمیته که ریاست آن را سیمون دوبووار به عهده داشت، ‌از فمینیست‌های روزنامه‌نگار، نویسنده، حقوق‌دان و كنشگر جنبش زنان تشکیل می‌شد که از مليت‌هاى گوناگون بودند: فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی و مصری. برخی از اعضای این کمیته توانستند با مسئولان و سردمداران سیاسی وقت مصاحبه و گفت‌وگو کنند؛ آیت‌الله خمینی، آیت‌الله طالقانی و بازرگان، از جمله‌ی این مقامات بودند. ژیزل حلیمی، یکی از حقوق‌دانان و وکیل‌های نام‌آشنای فرانسوی، در مقاله‌ای که در آن زمان در "لوموند" به چاپ رسید، در باره‌ی این سفر می‌نویسد: «همبستگى با خيزش زنان ايران، اولین نشان انترناسیونالیسم فمینیستی است؛ چون این اولین بار است که فمینیست‌ها بسیج شده‌اند كه از جنبش زنان در کشوری دیگر پشتيبانى كنند.»
در این کتاب هم‌چنین از حضور نویسنده‌ی آمریکایی، کیت میلت Kate Millett یاد می‌شود که از طرفداران "حزب کارگران سوسیالیست" این کشور بود. کیت میلت در باره‌ی این "۶ روز تاريخى" در کتابی با عنوان "سفر به ایران" Going to Iran گزارش‌های زنده و مستندی منتشر کرده است. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
زنانی که فیلم "سال صفر" را تهیه کرده‌اند، نیز خاطرات خود را با نویسندگان کتاب "خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷" در میان گذاشته‌اند. تلکس‌هایی را که در این رابطه آن روزها از تهران به پاریس فرستادند، بخشی از اسناد این کتاب را تشکیل می‌دهند.
مهناز متین  
مهناز متین
دویچه وله برای آشنایی بیشتر با مفاد این کتاب، با مهناز متین، یکی از نویسندگان آن گفت‌وگو کرده است:
دویچه وله: شما به تظاهرات گروهی زنان ایران علیه دستور آیت‌الله خمینی در باره‌ی حجاب اجباری در اسفند ۱۳۵۷ عنوان "خیزش" داده‌اید. تعریفی که از این مقوله‌ی سیاسی دارید، چیست؟
مهناز متین: اعتراض زنان در اسفند ۱۳۵۷ که پس از بیانات آیت‌الله خمینی درباره‌ی اجباری بودن حجاب اسلامی برای زنان کارمند پا گرفت، واكنشى ناگهانی، دور از انتظار، بی‌سازماندهی، پُر شور و پُر رویداد، اما کوتاه و گذرا بود. نه از پیش برایش تداركى دیده شده بود و نه به آن شكلى كه سر بر آورد، ادامه پیدا کرد. هم‌چون شهابی بود که درخشید و گذشت. این در ذهن من و ناصر مهاجر، یک خیزش را بیشتر تداعی می‌کرد تا یک جنبش را که دامنه‌ی آن به لحاظ زمانی گسترده‌تر است و از گونه‌ای ساختار برخوردار است. در تعریفی جامعه‌‌شناختی که خانم ساناساریان از جنبش ارائه می‌‌دهند، از جمله به شاخص‌های زیر اشاره دارند: قصد دگرگون ساختن نظم اجتماعی؛ اقدامات پیگیرانه جهت دستیابی به این دگرگونی؛ و وجود گونه‌‌ای ساختار که محاط بر فعالیت‌هاست.*
البته نمی‌شود به کسی که این واكنش اعتراضی را جنبش مى‌خواند، خرده گرفت. پديده‌ها و رویدادهای اجتماعی را مشکل بتوان با دقتی ریاضی تعریف کرد.
شما با بیش از ۲۰ کنشگر زن که به گونه‌ای در رابطه با این تظاهرات قرار می‌گرفتند، گفت‌وگو کرده‌اید یا نوشته‌های آنان را در این باره منتشر کرده‌اید تا "از این رهگذر، بر سویه‌های گوناگون خیزش زنان در سال ۵۷ نوری" بتابانید. یادهای زنانی که حتا در این تظاهرات شرکت نداشتند، هم در این کتاب به چاپ رسیده است. دلیل این نوع انتخاب چه بوده؟
بيشتر کسانی که با آن‌ها به گفتگو نشستیم، در تظاهرات شرکت کرده بودند؛ و یا خاطراتی گفتنی و شنیدنی از آن روزهای تاريخى به یاد می‌آوردند.
اما هم‌زمانی خیزش زنان علیه حجاب اجباری با روز جهانی زن (۱۷ اسفند /۸ مارس) و برنامه‌هايى که در بزرگداشت این روز برگزار ‌‌شد، زمینه‌ساز ابهاماتی درباره‌ی برخی واقعیت‌های این خیزش شده است؛ از جمله این که: راه‌پيمايى خیابانی و حركت‌‌های زنان علیه حجاب اجباری، به مناسبت روز جهانی زن انجام گرفت؛ یا گروه‌های زنانى كه پس از قيام بهمن ۵۷ تشکیل شدند یا در حال شکل‌گیری بودند، در راه‌اندازی و سازمان‌دهی خیزش، نقش شايان توجهی ایفا کردند. واقعيت اما چيز ديگرى‌ست. شناختِ بسيارى از سويه‌هاى آن خيزش را از خلال گفت‌وگو با زنان فعال در آن دوره به دست آورديم؛ چه آن‌ها که به تدارک روز جهانی زن برآمده بودند و چه آن‌ها که در کار تشکل و سازماندهی زنان بودند. در عین حال، می‌خواستیم بدانیم کسانی كه به جنبش زنان باور داشتند و به دنبال سازماندهى اين جنبش بودند، از جنبش حق‌خواهانه‌ی زنان چه درکی داشتند؛ از آنچه در زیر پوست جامعه می‌گذشت، چه می‌دانستند؛ و برنامه، راه‌کار و چشم‌اندازشان برای زنان جامعه چه بود؟ گفت‌وگو با این گونه زنان با چنین هدفی انجام گرفته است.
شما دفتر دوم را به موضوع همبستگی جهانی اختصاص دادید و بیانیه‌ها،‌اطلاعیه‌ها و تراکت‌های آنان را نیز چاپ کرده‌اید. گفت‌وگو با دست‌اندرکاران جنبش فمینیستی فرانسه در آن دوران، مثلاً، نشان می‌دهد که ضد و نقیض‌هایی در افکار و روش‌های این گروه‌ها وجود داشته تا جایی که امروز هم در بازگویی بحث‌و جدل‌ها و نقش و جایگاه این و آن گروه و حتی شرح رویدادها هم (به ویژه در بخش دیدار این گروه‌ها با خمینی) تفاوت‌ها و تضادهایی دیده می‌شود. به نظر شما، خواننده‌ای که از این درگیری‌ها بی‌اطلاع است، باید کدام روایت را باور کند؟
اشاره‌تان به اعضای "کمیته‌ی بین‌المللی حق زنان" است که در روزهای پایانی سال ۱۳۵۷ به ایران رفتند تا همبستگی خود را با زنان معترض ایرانی نشان دهند و با مقامات کشور نیز دیدار کنند؛ از جمله با آیت‌الله خمینی. برای رفتن به قم و دیدار با آیت‌الله خمینی می‌بایست حجاب به سر می‌کردند. این مسئله که بحث شدیدی در میان اعضای هیئت برانگیخت، بعدها موضوع روايت‌های گوناگونی شد. ما این روایت‌ها را در این مجموعه گرد آورده‌ایم.
مسئله‌ی اصلی در اين جا اما تضاد اين روايت با آن روايت نيست و یا ضد و نقیض گویی‌ها. خودتان آگاهيد كه شاهدان يك رويداد مشخص، اغلب روايت‌های یکسان و یک‌دستی از آن رویداد ارائه نمى‌دهند یا نمی‌توانند بدهند. به ویژه هنگامی که عقیده‌شان‌در برخورد به موضوع و ارزیابی‌شان در یافتن راه حل، به کلی متفاوت باشد.

مسئله‌ى اصلى برای ما ویراستاران، بازگفتن و نشان دادن پیچیدگی و دشواری آن وضعیت خاص و روش و منشی‌ست که بازيگران صحنه در آن لحظه، درست و برحق می‌پنداشتند. این هیئت، چنانچه در دفتر دوم این مجموعه بارها به آن اشاره شده، از همگونی برخوردار نبود. همه‌ی اعضای آن زن بودند؛ اما انگیزه‌ها و دلایل گوناگونی آن‌ها را به ایران کشانده بود. شماری‌شان از روزنامه‌نگارانِ اغلب باسابقه و شناخته‌شده‌ی اروپا بودند. آن‌ها خود را در قلب کشوری می‌دیدند که یکی از بزرگ‌ترین انقلاب‌های دهه‌های پایانى قرن بیستم در آن جریان داشت. از این‌رو حاضر بودند به هر قیمتی که شده، "رهبر انقلاب" را ملاقات کنند و با او به گفت‌وگو بنشینند. شمار دیگری از اعضاى هيئت، از فمینیست‌هایی بودند که اساساً برای پشتیبانی و ابراز همبستگی با زنان معترض به حجاب اجباری به ایران رفته بودند. برای آن‌ها غیرقابل تصور بود که عملی انجام دهند – سر کردنِ حجاب- که زنان ایرانی علیه آن به پا خاسته بودند؛ ولو به قیمت از دست دادن امکان دیدار با آیت‌الله خمینی.
هدف ما از بازتاب دادن این رويكردهاى گاه متضاد، "باوراندن" چیزی به خواننده نبود. می‌خواستیم در حد توان‌مان، همه‌ی سويه‌هاى وضعیتی را ترسیم کنیم که در آن نیمه‌شب پر تب و تاب، چنان بحث و جدل پرشوری را بین اعضای هیئت برانگیخته بود. این بحث و جدل تأمل‌برانگیز در عین حال نشان می‌دهد چگونه فمینیست‌های باسابقه‌ی اروپایی می‌توانند درگیر همان مباحث و تردیدهایی باشند که زنان ایرانی به گونه‌ای دیگر درگیرش بودند.
ما فکر می‌کنیم خواننده‌ی ایرانی به اندازه‌ی کافی شناخت و آگاهی داشته باشد که پیچیدگی وضعیت را درک کند و هيچ روايتى را دربست نپذیرد.
در برخی از مصاحبه‌ها و هنگام طرح سؤال‌ها، گاهی روال معمول رعایت نمی‌شود و مصاحبه‌کننده به عنوان طرف بحث ظاهر می‌شود. در این گونه مواقع، پرسش جدید مثلا با عبارت "با نظر شما موافقم ..." یا عباراتی از این دست مطرح می‌شود. در این رابطه قرار بود چه شیوه‌‌ای را در پیش بگیرید؟ اصلا بکارگیری روش یک‌سان برای شما و همکارتان مهم بود؟
ما بيش از این که بخواهيم خودمان را در موقعیت یک "مصاحبه‌کننده" قرار دهيم، به دنبال گفت‌وگو با دست اندركاران و كنشگران حرکت اعتراضی زنان بوديم. شمارى از کسانی که با آن‌ها به گفت‌وگو نشستیم، از آن رویداد تاريخى اطلاعات با ارزشی داشتند که برای بازسازی واقعيت آن خيزش روشنگر بود. در گفت‌وگو با آنها، ما بیشتر پرسش‌گر بودیم.
شماری دیگر اما از نقطه نظر تئوريك نيز به بحث مى‌پرداختند و مباحثی را پيش مى‌كشيدند که روندهای فکری آن دوران را ترسیم و توصیف می‌کرد. برای تعمیق و تدقیق این مباحث، چالش نظری را مفيد دانستیم تا وجوه فكرى و تئوریکِ جنبش زنان در آن دوران روشن‌تر شود.
تأکید بر این نکته شاید بی‌جا نباشد که هدف ما هرگز این نبود که در برخورد به این رویداد مهم و تاریخی جنبش زنان ایران، خود را در موقعیت یک شنونده‌ی بی‌نظر قرار دهیم. چنین ادعایی هم نداریم. من و ناصر مهاجر به عنوان مؤلفین و ویراستاران کتاب، نظرات و برداشت‌های خود را در بخش‌های گوناگون این مجموعه با صراحت و شفافیت بیان کرده‌ایم. به همین دلیل هم اگر با کسی موافق بودیم، دلیلی نمی‌دیدیم که آن را ابراز نکنیم. وانگهى، مى‌دانيد كه گفت‌وگو و مصاحبه هم مثل بسياری ديگر از پديده‌ها، شكل‌ها و سبك‌هاى گوناگونی دارد.

دفتر دوم این مجموعه تاریخ تابستان ۱۳۸۹ را دارد و دفتر اول بهار ۱۳۹۲. فاصله‌ی زمانی بین این دو دفتر و انتشار پس و پیش آن از کجا ناشی می‌شود؟
همان طور که در پیشگفتار دفتر نخست این مجموعه آمده، چون دفتر دوم حجم بسیار کمتری داشت و کار ویراستاری‌اش زودتر به پایان رسیده بود، آن را در تیرماه ۱۳۸۹ به چاپخانه سپردیم؛ با این گمان که دفتر اول را نيز ظرف چند هفته تمام می‌کنیم. اما مشکل‌هاى پیش‌بینی نشده، رکودی بلند مدت در کارمان به وجود آورد. از این رو، دفتر دوم، بیش از دو سال در انتظار دفتر نخست، در کارتن‌ها ماند! سرانجام هر دو دفتر را در فروردین ۱۳۹۲ پخش کردیم.
دفترهای سوم و چهارمی هم درباره‌ی "خیزش زنان اسفند ۵۷" در راه است. این دفاتر به چه موضوع‌هایی می‌پردازند؟
موضوعاتی حول و حوش تاریخچه‌ی ۸ مارس. چگونگی شکل‌گیری این ایده و نیروهایی که آن را در ایران باب کردند؛ تغییر و تحولات در برگذاری مراسم روز جهانی زن در گذر زمان و رابطه‌ی این تغییر و تحولات با وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران؛ و موضوعاتی از این دست.

مهناز متین پزشک است و در دانشگاه تهران تحصیل کرده است. او دوره‌ی تخصصی خود را در پاریس، شهری که از سال ۱۹۸۳ در آن زندگی می‌کند، گرفته است و در همان شهر هم مشغول به کار است. گردآوری و ویراستاری "بازبینی تجربه‌ی اتحاد ملی زنان"، گریز ناگزیر ( با میهن روستا، سیروس جاویدی و ناصر مهاجر) از جمله کارهای نویسندگی و فرهنگی اوست.
* Eliz Sanasarian, The women’s rights movement in Iran, Mutiny, Appeasement and Repression, from 1900 to Khomeini, Praeger Publishers, 1982, pp 3-4
برگرفته از سایت رادیو دویچه وله

jeudi 21 novembre 2013

شیدا قرچه‌داغی، اولین آهنگساز زن در ایران، مهدی مرعشی


"دموکراسی را هم باید از کودکی به بچه‌ها یاد داد". این گفتۀ کسی است که سال‌ها پیش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای اولین بار کلاس‌های آموزش موسیقی به راه انداخته بود٬ در ۵۲ مرکز کانون کلاس‌های موسیقی برقرار کرده بود، برای آهنگ‌ها دنبال شعر ناب گشته بود٬ کودکانی را در سرتاسر ایران با هم‌صدایی سازها آشنا کرده بود و به صحنه‌های بیش از چهل فیلم ایرانی با موسیقی خود جان دیگری بخشیده بود. اما زمانی که دیگر موسیقی همراه با آواز و بویژه صدای زنان در ایران ممنوع شد، و سازها از ترس محتسبان گوشه گرفتند٬ او راه غربت در پیش گرفت.
"شیدا قرچه‌داغی" در سال ۱۳۲۰ در تهران به دنیا آمد. در مدرسۀ ژاندارک درس خواند، با خانواده به آمریکا رفت و بعد به ایران بازگشت و تا دیپلم در ایران بود. از همان کودکی پیانو یاد گرفت. آن زمان معلم‌های موسیقی یا روس بودند یا ارمنی و معلم او، بانویی روس و ارمنی به نام "دیانا باغداساریان" بود که نامش تا به امروز در یاد هنرمند مانده است. او باید با جدیت به موسیقی می‌پرداخت که تفنن نبود، ابزاری برای فخرفروشی هم نبود، بلکه هنری بود که باید می‌آموخت.
او که در آکادمی موسیقی وین به به گونه‌ای تخصصی پیانو و آهنگسازی آموخته بود، در بازگشت به ایران در سال  ۱۹۶۹(۱۳۴۸)، اول در هنرستان موسیقی ملی و کنسرواتوار تهران به تدریس پیانو پرداخت و بعد به کارگاه موسیقی تلویزیون رفت و فیلم‌هایی در زمینه آموزش موسیقی به کودکان تهیه کرد. در همین زمان "لیلی امیرارجمند"، مدیر وقت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، فیلم‌ها را دید و از او برای کار در کانون دعوت کرد. شیدا قرچه‌داغی به کانون رفت و با آن‌که با کمبود امکاناتی مثل ساز و شعرهای خوب و مناسب برای کودکان روبه‌رو بود، در کتابخانه‌های کانون پرورش٬ آموزش موسیقی "اُرف" را راه‌اندازی کرد که شیوه‌ای است بین‌‌المللی برای آموزش موسیقی و امروزه در اکثر کشورهای دنیا و همچنین ایران روشی موفق و پذیرفته ‌شده برای کودکان و نوجوانان است.
او تلاش کرد فلسفه و موسیقی ارف را به مدرسان آینده این هنر نیز بیاموزد. نتیجۀ کار شیرین بود؛ وقتی پس از چهار سال و نیم از کانون بیرون آمد و به دانشگاه فارابی رفت، در ۵۲ کتابخانۀ کانون در سرتاسر ایران آموزش موسیقی برپا بود و کودکان و نوجوانان ایرانی، آوای مهر را هم‌نوایی می‌کردند.
صدا
بخشی از موسیقی اپرای "پریا" ساخته شیدا قرچه‌داغی
در همان کانون بود که آهنگسازی بر روی فیلم را هم شروع کرد و روی بیش از چهل فیلم موسیقی ساخت. فیلم‌هایی مانند رگبار، کلاغ و سریال‌هایی مانند دایی‌جان ناپلئون و غارتگران که آخرین کار او در این زمینه در ایران بود. برای سریال‌ها و فیلم‌های کودکان مثل بازیخونه هم موسیقی ساخت و همان‌وقت بر اساس آهنگ‌های محلی ایرانی کنسرت‌هایی برگزار کرد. شیدا قرچه‌داغی در دانشگاه فارابی برنامه‌ریز موسیقی و تئاتر و فیلم بود، دانشگاهی که آن زمان بنا بود بهترین دانشگاه هنر خاورمیانه باشد و جمعی از هنرمندان در آن زمان می‌کوشیدند تا این رؤیا را محقق سازند.
تمام برنامه‌ریزی‌ها اما با وقوع انقلاب  متوقف شد و شیدا قرچه‌داغی که دیگر نه جایی برای صدای زن می‌دید و نه جایگاهی برای موسیقی، ایران را ترک کرد و برای مدت شش سال در آلمان اقامت گزید و موسیقی تدریس کرد و بعد در سال ۱۹۸۶ به کانادا مهاجرت کرد. فعالیت‌های او در کانادا بیشتر معطوف به تدریس موسیقی شد اما در نوامبر ۱۹۸۹، درست پانزده روز قبل از فروپاشی دیوار برلین، اپرای "پریا" را بر اساس شعر "احمد شاملو" به دو زبان فارسی و انگلیسی در تورنتو به روی صحنه برد. ترجمۀ اشعار به انگلیسی کار "احمد کریمی ‌حکاک" بود. اثری که تا کنون در دسترس همگان نبوده است.
با این همه هنرمند کنسرت‌هایی در کانادا برگزار کرده به نام "دیالوگ"، که تمام قطعات ساختۀ اوست، تا هم‌صدایی آواها و گفتگوی سازها را از شرق تا غرب یادآور شود. حاصلشان هم شده آلبومی به همین نام که مجموعه‌ای است از موسیقی مجلسی و ساز پیانو که هنرمند خود می نوازد. خانم قرچه‌داغی همچنین مدتی در دهه نود میلادی در اتریش به تدریس و آهنگسازی پرداخته که حدود ده قطعه از کارهای ایشان توسط رادیواتریش ضبط و پخش شده است.
شیدا قرچه‌داغی بر این باور است که هر آموزشی را باید از سن کودکی شروع کرد و مشکل جا نیفتادن موسیقی کودکان در ایران را هم جدی گرفته نشدن آن می‌داند که با منع‌های مذهبی و حکومتی این مشکل سخت‌تر هم می‌شود. از سوی دیگر معتقد است هنوز موسیقی کلاسیک در ایران جا نیفتاده و به رسمیت شناخته نشده است. شاید هنوز باید تمرین دموکراسی کرد تا تکثر در موسیقی را بپذیریم و این که موسیقی انواعی دارد و یکی هم موسیقی کلاسیک غربی است. با این همه در تمام کارهای قرچه‌داغی ردپایی از حال و هوای ایران دیده می‌شود که درنگ می‌کند و ماندگار می‌شود. او امروز در حال کار بر روی اپرای "جمشید و سیمرغ" است. البته باید منتظر ماند تا شرایط  برای به صحنه آمدن این اثر مهیا شود.
در اسفند ۱۳۹۱ در جشن "زنان موسیقی" که با حضور هنرمندانی هم‌چون "سیمین بهبهانی" و "نادر مشایخی" در خانه هنرمندان برگزار شد، تندیس قمرالملوک وزیری به خانم قرچه‌داغی به عنوان آهنگساز و پیانیست تعلق گرفت. جایزه‌ای که شادی وشیرینی‌اش برای هنرمند، برافراشته بودن پرچم موسیقی در سرزمینی است که بیش از سه دهه از آن دور است، اما هنوز با نام آن و برای آن نغمه ساز می‌کند.
در گزارش تصویری این صفحه شیدا قرچه‌داغی از تجربه‌های دیروز و امروزش میگوید. همچنین در فایل صوتی "اپرای پریا" ساخته خانم قرچه‌داغی که برای نخستین بار در وب سایت جدیدآنلاین منتشر می‌شود را می‌شنوید.

samedi 9 novembre 2013

در شهری پشت دریاها

برای مادرِ هستی و 2500 غریقِ راه آزادی


خالقِ هستی
فرزندت را در زهدانت پرورانده بودی
خواستی در سرزمینی آزاد رشد کند و ببالد
خواستی آرام آرام چون گَلی شکوفا شود
تا میوهِ زندگیت به بار بنشیند
خواستی در هوای تازه تنفس کند
در شهری پشت دریاها


ای ماهیانِ خشکسالی در عطشِ آزادی!
ای غرق شدگانِ دریای رهایی!
ای ساکنانِ انتهای اقیانوس!
در مدیترانه چه می کردی؟
راه گم کرده، به اقیانوس هند رسیدی.
اقیانوس آرام به تو آرامش نداد.
اقیانوس اطلس جایی برای تو نداشت.
 می گشتی چون یهودی سرگردان،
 چون دریانوردی، دورتادور جهان را پیمودی.
مگر چه می خواستی؟
جز خانه ای امن؟
جز خانه ای آفتابی برای رشد کودکانِ نوپایت؟
مادرِ هستی
تنها اقیانوس بود که به تو پناه داد
مادرِ هستی،
نگرانِ فرزندت هستی؟
گر چه خاک پناهگاه اصلی ماست
اما خاک را برای جمهوری سکوت رها می کنیم
 چون دریا پناهگاه و خانه ی دوم ماست
گاه به انتهای دریا فرو می رویم
تا خانه ای آفتابی برای فرزندِ خود بسازیم.
برای هستی مان.
و گاه جمهوری سکوت از تمامیتِ ما
فقط پیکر بیجان ما را تصاحب می کند
و روحِ آزادمان
همچنان شناور می ماند
در حسرتِ رسیدن
 به شهری
پشت دریاها!