mercredi 24 décembre 2014

نقد اباذری به موسیقی پاپ، موسیقی پاشایی، و شرایط سیاسی روز/ مینا خانلرزاده

نقد اباذری به موسیقی پاپ، موسیقی پاشایی، و شرایط سیاسی روز/ مینا خانلرزاده

رزا: قبل از خواندن مقاله ی مینا توجه مان را به صحبتهای آقای استاد جامعه شناس بدهیم در فایل زیر: سخنان جنجالی یوسف اباذری درباره پدیده مرتضی پاشایی
تحلیل دکتر یوسف اباذری، جامعه شناس و استاد دانشگاه، از موسیقی مرتضی پاشایی و رفتار مردم با آن
دکتر یوسف اباذری، جامعه شناس و استاد دانشگاه در جلسه بررسی و نقد مرتضی پاشایی که در تهران برگزار شد، از وضعیت اجتماعی امروز ایران و سیاست‌زدایی از سوی حکومت 
 انتقاد کرد. 

برای خواندن مقاله ی بالا روی تیتر آن کلیک کنیم.

 رزا: قبل از گوش کردن به موسیقی پاشایی اول از همه فایل "استاد" در اختیارم قرار گرفت. آن زنان جوان و نوجوان طیف سیاسی دوران انقلاب، بوی گند ارتجاع را از حرفهای استاد بخوبی شنیدند. بطوری که به دوستی گفتم: خوب شد اینها سر کار نیامدند که بجز شوستاکویچ همه نوع موزیک دیگر ممنوع میشد!
حرفهای "سیاسی" جناب استاد اگرچه  قلب بخش بزرگی از مردان چپ را لرزاند که "چپ" هنوز زنده است!، اما شدت ارتجاع و مردسالاری و تحکم  (بیان نظر با چاشنی سلطه)  تحکم طُن صدای مردانه (بخصوص بخش پاسخ به دختر دانشجو و استفاده از اتوریته ی استاد بر دانشجو / مرد بر زن، مزه ی تلخ اجبار و زورچپانی نظرات در جایگاه بالای سن و دارنده ی میکروفون و پایین سن و شنونده)، تنها آرزوی یک کامیون گوجه فرنگی گندیده را در دل گذاشت، در انتظار پرتاب!
موزیک پاپ فقط در سرودهای "انقلابی" در مدرسه بود، سهم ما از موسیقی تنها چُس ناله های شجریان و بعد ها نوحه خوانی درتلویزیون  در ایران دهه ی 60 ای بود!
در خانه کتاب اشعار فروغ بود و داریوش و فوقش فرهاد!
هم عشق را در خانه ها قایم میکردیم و هم کتاب نینا و زندگینامه ی اشرف دهقان و مجموعه آثار لنین را! 
بعنوان بچه مدرسه ای کتاب سرودهای کوهستان را از حفظ کرده بودیم! عیدی رفقا کاستهای موسیقی کلاسیک بود، اگرچه با داریوش و گوگوش بیشتر حال میکردیم! اما در جلسات خانگی، یادمان نمیرفت کتابهای اشعار فروغ را از قفسه کتاب جابجا کنیم و به جایش صمد بهرنگی و عکس چه گوارا را در معرض دید بگذاریم!
پوستر"بهاران خجسته باد" سازمانها، دیوارها را تزیین میکرد، در آن روزگار انقلابی!
بدون آنکه کسی اجبارمان کند یواشکی "اکسیژن" و نوعی "دایر استرین" گوش میدادیم و دور از چشم رفقا تمرین صدای گوگوش در میهمانی ها داشتیم...یکجور فهمیدیم که وقت جلسات این نوع موسیقیا منفی است!
بعدها دو دهه بعد در خارج، روفقا هم به آهنگ کیوکیو بنگ بنگ گوش کرده و در فروغ فرخزاد هم عناصری از اشعار انقلابی یافتند. یکجوری همگی در خارج به اتحاد علیه دیکتاتور رسیدند و رپ و پاپ و هیپ هاپ هم راهش را به قلب "چپ" ایرانی باز کرد...
شنیدن فایل صوتی این استاد جامعه شناس "چپ" البته خارج از پرداختن به محتوای صحبتش، شوک آور بود...
در این  فضای دیکتاتوری و اختناق دلم برای دخترک جوان و استادش گرفت...
بگذاریم انسانها هر جور که میخواهند زندگی کنند. جای کسی گرفته نمیشود. مُهم این است که سکوت نباشد، عاشقی باشد و در این جو خودکشی و خود زنی، بجای قرصهای برنج، عشق را بیابند. برای مرگ جوان از سرطان با هم بگریند و با هم بخوانند... 
مبتذل  وقتی است که دیکتاتور تمام شاخه های حسی جامعه را له کند. 
یکبار دیگر فیلم 1984 را با هم ببینیم رفقا!
موتزارت هم یواشکی لزگی میرقصید، و شاید اگر پدر مخوفش میگذاشت، به مهوش میگفت: کی میگه کجه!  
یادمان باشد مرثیه ی مرگ نوشتن، موتزارت را کُشت و کارمینا بورانا اوج دیکتاتور بود و مارش واگنر و بقیه، همه را بسوی مرگ فرستاد. 
بگذاریم قلبها بتپند، و پاها رقص آزادی را تمرین کنند و چاق ها و لاغر ها و "علیل" ها و عوام ها و مبتذل ها بگویند: کی میگه کجه؟ خامنه ای!
انقلاب را "هم" مبتذل هایی میکنند که اجازه ی شادی ندارند!
دیکتاتور نیز وقتی پیروز است که پای رقص را شکسته باشد و قلبها دیگر برای عاشق شدن نتپند!
در زیر چند آهنگ "مبتذل" از پاشایی که به دل بسیار "مبتذل" من بسیار نشست!
مرتضی پاشایی / یکی هست
مرتضی پاشایی/  جاده ی یک طرفه
مرتضی پاشایی/  تو رفتی
مراسم تشیع مرتضی پاشایی - Morteza pashaie
مینا خانلرزاده در صفحه فیس‌بوک خود نقدهایی در رابطه با صحبت‌های یوسف اباذری پیرامون سوگواری مرتضی پاشایی نوشته است. این یادداشت توسط میدان بازنشر می‌شود.
۱-اباذری نقدش به موسیقی پاشایی را با نقد موسیقی پاپ شروع می‌کند و می‌گوید:
«پاپ در اسکیل موسیقی یعنی مبتذل‌ترین نوع موسیقی جهان است.» پایان نقل قول
پاپ یا موسیقی غیرجدی همه‌ی موسیقی جهان غیر از انواع کلاسیک آن را دربرمی‌گیرد. به‌عنوان مثال، تاثیر موسیقی‌های افریقایی تنها در آمریکای شمالی به شکل‌گیری انواع بلوز، جاز، راک‌اند‌رل، و رپ (یا هیپ‌هاپ) منجر شده. در خود ایران موسیقی پاپ از تصنیف‌خوانی‌های تحت تاثیر موسیقی کلاسیک ایران، تا ترانه‌های تحت تاثیر موسیقی‌های پاپ غیرایرانی و انواع موسیقی روحوضی را دربرمی‌گیرد. توصیف تمام انواع این موسیقی‌ها که هرکدام تاریخ اجتماعی و موسیقیایی خودشان را دارند با صفت‌هایی همچون مبتذل چندان منطقی نیست.
۲-عده‌ای از دانشجویان اباذری ادعا می‌کنند که تحلیل او تحت تاثیر مقاله‌های موسیقی ادورنو و آموخته‌های مکتب فرانکفورت است. برخلاف ادعای طرفداران اباذری، نقد اباذری به موسیقی پاشایی یادآور گفتمان موسیقی مستهجن /مبتذل جمهوری اسلامی و رویکرد‌های مشابه روشنفکرهای پیش از انقلاب است که منجر به ممنوع‌سازی مهستی، هایده، داریوش، شهرام‌ شب‌پره …— به جای احقاق عدالت اجتماعی— شد. براساس گفتمان موسیقی مستهجن، تا زمان اصلاحات مهاجرانی در ارشاد، بسیاری از انواع موسیقی پاپ در ایران ممنوع بود. البته پس از اصلاحات مهاجرانی، تنها موسیقی‌ پاپ ِ تولید شده در ایران و دارای مجوز از ارشاد بود که غیرممنوع شد. اما چسباندن ِ مارک مستهجن و مبتذل به موسیقی پاپ در ایران تاریخچه‌‌ی تروماتیکی —به‌خصوص برای ما نسل‌های پس از انقلاب— دارد که با وصل کردن این نقد به فرانکفورت یا لندن یا هر شهر دیگری قابل پاکسازی نیست.
نقد موسیقی ادورنو به‌هیچ وجه شامل قضاوت اجتماعی-اخلاقی کردن ِ کسانی که به موسیقی‌ای که او نقد می‌کند گوش می‌کنند نمی‌شود. [۱] نوشته‌های روی موسیقی ادورنو منجر به تولید خوب‌‌ها یعنی موسیقی کلاسیک/ جدی و بدها یعنی موسیقی پاپ/ غیرجدی نمی‌شود. بررسی او شامل رابطه‌ی موسیقی با روابط تولید- سیاست بازار و ساختار موسیقایی کار است. آن‌چه ما موسیقی کلاسیک تلقی می‌کنیم نه زمان ادورنو و نه زمان ما فرای استانداردهای بازار قرار نداشته و ندارد. اصولا با کم و کمتر شدن هنرمندانی که مستقل کار هنری تولید می‌کنند روابط بازار تقریبا به‌ همه‌ی موسیقی —به جز موارد اندکی— قابل تعمیم است. آرنولد شوئنبرگ، ایده‌آل موسیقیایی ِ ادورنو، نه برای این‌که موسیقی‌اش کلاسیک بود، که بر مبنای استفاده‌ی او از نت‌های «ناموزون» و ایجاد تکنیک موسیقی دوازده نغمه‌ای بود که ادورنو او را به‌عنوان نمونه‌ای از موسیقی خوب و رها توصیف می‌کرد.[۲] براساس تیوری‌های موسیقی ادورنو، بسیاری از موسیقی‌های کلاسیک و یا جدی از معیارهای او سرفراز بیرون نمی‌آیند.
نقدی که خصوصیات هنری-تاریخی نوع موسیقی مورد بحث و ویژگی‌های ِ اجتماعی ِ محل ِ جغرافیای ِ تولید ِ آن هنر را در نظر نگیرد، دست بالا به‌ کلی‌گویی‌‌های بی‌ربط به شرایط اینجا و اکنون می‌انجامد.
وقتی به دانشجویی گوش می‌دادم که به اباذری اعتراض می‌کرد و می‌گفت که من به هرچه دلم بخواهد گوش می‌دهم، حس می‌کردم اباذری احتمالا بی‌اینکه بداند، پدرسالارانه در جایگاهی مشابه حاکمیت ایستاده، هرچند در دفاع از موزارت در برابر موسیقی پاپ، نه مثل حکومت در دفاع از مداحی‌خوانی‌های حکومتی در برابر مایکل جک‌سون و گوگوش.
۳- آن‌چه به سیاست‌زدایی از انقلاب ۵۷ انجامید، اتفاقا این نبود که «لات و سوسول دست به دست هم دادند که چه بکنند؟ که سیاست واقعی را از این ممکلت از بین ببرند»—آن‌طور که اباذری توضیح می‌دهد— بلکه جهان‌بینی‌ای بود که وزن سنگینی به از بین بردن آن‌چه ابتذال تلقی می‌کرد داده بود، به‌جای آن‌که تغییر را در اصلاح ساختارهای اقتصادی-سیاسی جستجو کند. اباذری سیاست‌زدایی شدن از جامعه را در علاقه‌ی مردم به پاشایی می‌بیند، در همین راستا گروهی از روشنفکرهای پیش از انقلاب هم رخوت سیاسی را در عشق مردم به گوگوش و هایده می‌دیدند و فکر می‌کردند که با از بین بردن این اسباب حواس‌پرتی از سیاست، رخوت و سستی سیاسی برای همیشه از جامعه رخت برخواهد بست. دو گروهی که دست به دست هم دادند، نه لات‌ها و سوسول‌ها به قول اباذری، بلکه روشنفکرهای تنزه‌طلب و لایه‌هایی از حاشیه‌‌ی جامعه بودند. این لایه‌های حاشیه‌ای بخشی از موسیقی پاپ را نماد ستیز حکومت ِ وقت علیه باورها و ارزش‌های مذهبی و خاستگاه اجتماعی‌شان تلقی می‌کردند. برخی از روشنفکران ضد موسیقی پاپ (پیش از انقلاب) هم ساده‌انگارانی بودند که تصور می‌کردند با مارک مبتذل زدن به نوعی از موسیقی، نقد فنی ِ سیاسی-زیبایی‌شناسی ارایه‌ کرده‌اند، و با از بین بردن این نمادهای ابتذال به سیاسی شدن و وارسته شدن جامعه می‌انجامند. یک اشتباه بسیار رایج که از بینش طبقه‌ زده‌ی ضدکارگر ناشی می‌شود این است که این لایه‌های حاشیه‌ای جامعه را کل طبقه‌ی کارگر تلقی کنیم. طبقه‌ی کارگر درایران یک جهان‌بینی همگن ندارد و گروههای مختلف را دربرمی‌گیرد: از «لات‌ها و سوسول‌هایی» که سر مزار آفت گریه کردند، مست کردند، و ترانه‌های او را خواندند و بعد از انقلاب در ایست‌های بازرسی نوار‌کاست‌های «مستهجن‌»شان زیر پای مامورین حکومت له شد، تا کسانی که در یک اتحاد شوم با روشنفکرهای تنزه‌طلب خشم طبقاتی‌شان را— در یک پروسه‌ی آگاهی کاذب مانند— بر سر گوگوش و داریوش فریاد کشیدند.
۴- رابطه‌ی پاشایی با صداوسیمای جمهوری اسلامی برای درک رابطه‌ی طرفداران او با مرگ‌ تراژیک‌اش و با ترانه‌های‌اش کافی نیست. مثلا بسیاری از خواننده‌های پاپ پیش از انقلاب در دربار اجرا می‌کردند و بعضی‌شان برای خانواده‌ی شاه ترانه هم خوانده بودند. اما طرفداران این خواننده‌ها، برخلاف تلقی رایج آن زمان ( توسط برخی از روشنفکران و برخی از لایه‌های حاشیه‌ای) لزوما در اتحاد شومی با حکومت زمان قرار نداشتند. اصولا ارزش یک کار هنری براساس رابطه‌ی هنرمند با حاکمیت و داشتن و نداشتن پیام سیاسی-اجتماعی آن کار قابل سنجش نیست؛ کسانی که براساس عدم تعهد اجتماعی هنرمند و یا کار هنری، هنر او را تحلیل می‌کنند از نقد درونی آن کار باز‌می‌مانند و بیشتر از پتانسیلی که آن کار هنری برای ارایه‌ی تصویر از جامعه دارد، از آن به تحلیل‌های کلان اجتماعی می‌رسند.
 در ضمن اشاره به بدن «زشت» مهوش براساس معیارهای امروزی چاقی و لاغری —آن‌طور که اباذری می‌گوید— و جایگاه اجتماعی طرفداران او نقد کار او نیست؛ این‌روزها مد شده که روشنفکران ایران با قضاوت کردن چاقی و لاغری هنرمندان زن، کار آنها را مثلا مورد نقد قرار بدهند که چنین نقدی واقعا حتی از سطح تولیدات مجله‌های زرد هم پایین‌تر است و تحت‌تاثیر رویکردهای رایج ضدزن در جامعه است.
۵- تلاش پروپاگانداسازان اعتدال برای از بین بردن فاصله‌ی بین حاکمیت و مردم عادی، و همسان جلوه دادن منافع حاکمیت و مردم عادی از سیاست‌های اعتدالیون پس از انتخابات ۹۲ بوده است که اباذری به درستی به آن اشاره می‌کند که چون جغرافیای این سخنرانی دانشگاه تهران است، جسارت او قابل تحسین است. اما اباذری پروپاگاندای اعتدال را رویکرد «مردم» تلقی می‌کند که به تعمیم دادن بینش پروپاگانداسازان اعتدال به کل جامعه می‌انجامد. اصولا آن‌چه ما به آن مردم می‌گوییم یا در حال زار زدن برای مرگ زودرس خواننده‌ای به‌طور گذرا مشاهده می‌شود، یا وقتی کشته می‌شود در شمایل ستار بهشتی و مادرش از دور شناخته می‌شود، یا وقتی مورد اصابت اسید قرار می‌گیرد به صورت سوخته‌ی او— اغلب بدون کلام‌اش— اشاره می‌شود، و یا در تجمع انبوه کارگران چند سال حقوق نگرفته می‌بینم‌شان که پوسترهای «رفع گرسنگی حق مسلم ما ست» حمل می‌کنند و بعد در انبوه تحلیل‌ها و پروپاگانداهای رسانه‌‌های کلان گم می‌شوند. با وجود انواع شبکه‌های اجتماعی، فرودستان در ایران امروز از همیشه صدای‌شان دسترس‌ناپذیرتر است. بنابراین از گریستن مردم در عزاداری برای خواننده‌ای رسیدن به این‌ نتیجه که «مردم هم می‌ترسند و می‌خواهند با دولت متجاوز یکی بشوند» چندان منطقی به‌نظر نمی‌رسد.
اباذری می‌پرسد که «چرا مردم ایران به این فلاکت افتادند؟ این‌جاست که تحلیل خیلی مهم است». اما این «فلاکت» ربطی به نوع موسیقی پاشایی و یا نوع پاسخ مردم به مرگ تراژیک او ندارد، در واقع اباذری بی‌اینکه بخواهد این «فلاکت» را در جاهایی که آن را با موسیقی پاشایی و توجه به مرگ او توضیح می‌دهد غیرسیاسی می‌کند گویی هر‌چه فریاد داریم باید بر سر عزاداران مرگ پاشایی و موسیقی «مبتذل» او بکشیم. این «فلاکت» یکی از دلایل اصلی وجودش این است که فرودستان در ایران صدای‌شان به هیچ‌ رسانه‌ای نمی‌رسد. [۳]
۶-سخنرانی روشنفکران هم ‌به‌نوعی اجرای هنر‌شان است. نقدی که — به‌جای تولید مفهوم— به ارایه‌ی چند صفت ختم می‌شود: «موسیقی مسخره، شعر مسخره‌تر […] ابتذال محض […] مردم احمق» اجرای بهتری ست یا «امشب دل من هوس رطب کرده» و یا «بزنم به تخته رنگ و روت وا شده» و یا «به‌سربه‌زیر بودن سمپاتی دارم، به‌سر هوای عشق لاتی دارم» ؟ دست‌کم سه تای آخر بساط شادی فراهم می‌کنند، و ستم‌ها و تحقیرهایی که تحت هویت‌های مطرب و مبتذل علیه خواننده‌ها و نوازنده‌های سبک‌های مختلف موسیقی و شنونده‌های‌شان— توسط حکومت و بخش‌هایی از جامعه— در ایران روا داشته شده را نادیده نمی‌گیرند و به اسم دفاع از ارزش‌های والای فرهنگی به محافظه‌کاری اجتماعی نمی‌انجامند.
[۱] از صفحه‌ی ۴۴۱ از این کتاب:
Adorno, Theodor W., Richard D. Leppert, and Susan H. Gillespie. 2002. Essays on music / Theodor W. Adorno ; selected, with introduction, commentary, and notes by Richard Leppert ; new translations by Susan H. Gillespie. Berkeley, Calif: University of California Press.
[۲] http://www.tufts.edu/~mdevoto/12TonePrimer.pdf
[۳] اباذری توجه نمی‌کند که پاشایی در ۲۹ سالگی در اثر سرطان فوت کرده و در ایران سونامی سرطان تحت تاثیر آلودگی محیط زیست و فشارهای اقتصادی-درمانی امری سیاسی است. درنتیجه مرگ زودرس پاشایی با استیصال سیاسی موجود در جامعه رابطه‌ی تنگاتنگی دارد
ناممکن شدن امر سیاسی، از هم گسستن جامعه با سرکوب کردن انواع شبکه‌های اجتماعی، نداشتن حق تجمع در فضای عمومی، از عواملی ست که تجمع غیرسیاسی گریستن برای مرگ پاشایی — سمبل استیصال اجتماعی فعلی در ایران— را سیاسی می‌کند.
سخنان جنجالی یوسف اباذری درباره پدیده مرتضی پاشایی
دقیقه ۲:  پاپ در سیر موسیقی یعنی مبتذل‌ترین نوع موسیقی و این آقا یکی از مبتذل‌ترین افرادی بود که این موسیقی پاپ رو می‌خوند
کسانی میگن تحلیل نکن. چطور تحلیل نکنم؟ یک آدمی که مرده موسیقیش رو من تحلیل نکنم؟... فورمت موسیقی این آدم رو یک موسیقیدان تحلیل کرده: مبتذل محض!
ما پاپی داریم که پیچیده است. این ساده‌ترین، مسخره‌ترین، احمقانه‌ترین نوع موسیقیه، صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخره‌تر!
بنابراین من چطور می‌تونم چنین چیزی رو تحلیل نکنم؟
برای من خیلی جالبه که یک ملتی، یعنی دویست سیصد... یک میلیون نفر میفتن به این ابتذال! میفتن به ابتذالی که میرن در مجلس ترحیم یک همچین خواننده مسخره‌ای شرکت می‌کنند گریه می‌کنند توی سرشون می‌زنند و یک نفر توی نمی‌دونم فیس‌بوک و از این حرف‌ها می‌نویسه که من تا ابد می‌سوزم!
چرا مردم ایران به این افلاس افتادند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتادند؟ اینجاست که تحلیل خیلی مهمه: دولت برمبنای فعل و انفعالات حکومت... [در ادامه اصل حرف‌های اباذری در تحلیل ماجرا]
 دقیقه ۱۴: خانم ببینید نسل و پسل و اینا رو بگذار کنار
افرادی هستند کم‌سن‌وسال‌تر از شما که به شوییمبل گوش می‌دن به موتزارت گوش میدن. نسل چیه؟
امثال شما خفه کردین ما رو یک ماهه
افرادی کم‌سن‌وسال‌تر از شما دارن موتزارت گوش میدن دارن بتهوون گوش می‌دن. دارن نمی‌دونم چی گوش میدن. [به مسخره:] خواننده نسل من
 -فقط اونی که موتزرات گوش میده آدمه؟
+کاملا کامل
 -شما نماینده مردم نیستید!
+معلومه من نماینده مردم نیستم. شما نماینده مردم هستید. من همین کسیم که دارم میگم این مردم ابله‌اند. معلومه که من نماینده مردم نیستم. چه کسی گفته من نماینده مردمم؟ من دارم از جانب خودم حرف می‌زنم به عنوان یک آدم. معلومه که نماینده این مردم نیستم. شما این مردمید
- به نظر شما من نجسم؟ این حرکت دست شما یعنی چی؟
+هرکی هستید باشید. از وقتی که این یارو مرده خفه کردن همه این ملت رو
- آقای اباذری من آدمم توی این مملکت و من خودمم که تعیین می‌کنم چطور زندگی کنم [تشویق حضار]
+شما حق دارید به هرکس گوش بدید به هر موسیقی گوش بدید من هم حق دارم...
-شما اجازه توهین ندارید
+ این ایماژی هست که فقط افراد ساده‌دلی مثل شما ممکنه چیز کنند. میلیون‌ها مدل ساختند که شما محکومید بر مبنای اون مدل زندگی کنید. فکر می‌کنید دارید انتخاب می‌کنید. انتخاب دارید می‌شید [تشویق حضار]

 مورچه ها
کنسرت موسیقی برای معتادان در هرات برگزار شد
گروه موسیقی مورچه ها به همکاری شماری از فرهنگیان در ولایت هرات به روی زمین مملو از برف برای معتادان آواز خواندند. مسعود حسن زاده یکتن از اعضای گروهی مورچه ها گفت آنان می خواهند با اجرای موسیقی در این محل دولت و مردم را وادار کنند تا این طیف از جامعه را فراموش نکنند
مورچه ها - بازار آزاد
برگرفته از سایت آرشیو رزا

lundi 15 décembre 2014

ژن کشی در روز روشن و مقابل چشمان همه



روزنامه ایران : هنوز باور ندارند تهدیدهای مرد کینه‌جو آتش به جانشان نشانده و رنگ واقعیت به خود گرفته است.
داماد بدرفتارشان وقتی دختر 19 ساله‌شان را طلاق داد دست از مزاحمت‌هایش نکشید تا اینکه یکی از هولناک‌ترین جنایات در شهر گرگان را رقم زد.
صحنه قتلی که پوریا 23 ساله سه‌شنبه هفته گذشته پشت چراغ قرمز خیابان ولیعصر گرگان به تصویر کشید نه تنها رهگذران و مغازه‌داران بلکه مقامات قضایی و پلیسی این شهر شمالی را شوکه کرد.
مجتبی برادر فائزه در مراسم عزاداری‌ای که در روستای کفش‌گیری برپا است هنوز با ناباوری از قتل خواهرش می‌گوید. وی به خبرنگار اعزامی ایران گفت: ساعت 8 صبح خواهرم راهی آرایشگاه محل کارش بود، انگار پیش از رسیدن به آنجا داماد سابق‌مان را از دور دیده و از آنجایی که بارها توسط پوریا تهدید به مرگ شده بود سراسیمه راه خود را عوض کرده و سوار تاکسی دیگری شده است تا به سمت مرکز شهر فرار کند ولی زمانی که در ترافیک سنگین خیابان ولیعصر گرفتار می‌شود با ترس از تاکسی پیاده شده و پیاده شروع به فرار می‌کند. پوریا هم که با خودروی دیگری خواهرم را تعقیب کرد ه پیاده شده و به سمت فائزه می‌دود و در حالی که فریاد می‌زد کسی جلو نیاید و موضوع خانوادگی است وسط خیابان و لابه‌لای خودروها با سه ضربه شدید چاقو به گردن و پشت، فائزه را هدف قرار می‌دهد و هنگام فرار توسط یک راننده تاکسی و مردانی که او را تعقیب می‌کردند، دستگیر شد.
مجتبی آهی کشید و با اشاره به بارها تهدید به مرگ خواهرش توسط پوریا گفت: شش ماه بود پوریا با ارسال پیامک یا تماس تلفنی و حضوری مزاحمت و تهدیدهای خود را ادامه می‌داد. فائزه سه سال پیش به عقد او درآمد و در این مدت مرتب از شوهرش کتک می‌خورد، فائزه ماه‌های نخست حرفی از این بدرفتاری‌ها نمی‌زد و مدارا می‌کرد. بعدها از او شنیدم که انگار پوریا تهدید کرده بود اگر کتک‌کاری‌ها را نزد ما بگوید انتقام خواهد گرفت و مرا که برادرش هستم از پشت با چاقو می‌زند و می‌کشد.
فائزه هم از ترس تا مدت‌ها حرفی نمی‌زد اما سرانجام کبودی‌های روی صورتش همه‌چیز را لو داد، اگر فائزه از روز نخست همه‌چیز را به ما می‌گفت شاید اوضاع بهتر می‌شد. جوان سیاهپوش ادامه داد: هر وقت به پلیس خبر می‌دادیم بخوبی در مسأله مداخله نمی‌کرد و موضوع را یک اختلاف خانوادگی می‌دانست و کسی توجهی نداشت که مشکل فراتر از اختلاف زن و شوهری بوده و پوریا یک شرور بود که به جان خانواده ما افتاده بود. سرانجام خواهرم پس از مدت‌ها شکنجه در خانه شوهر تصمیم به طلاق گرفت. از داماد سابق پنج بار به دلیل پارگی گوش، آسیب به چشم، شکستگی بینی، کتک خوردن خواهرم در خیابان و تهدید خانواده با چاقو جلوی خانه شکایت کردیم و به این خاطر با گرفتن وکالت در طلاق توانستیم از سه و ماه نیم پیش طلاق وی را بگیریم اما پوریا تهدیدهای خود را عملی کرد و فائزه را به قتل رساند و پزشکی قانونی گفته که خواهرم به سبب بریدگی ریه و خونریزی شدید قفسه سینه جان خود را از دست داده است.
مجتبی گفت: من و خانواده‌ام که از هفته گذشته با حجم عظیمی‌از همدردی مردم روبه‌رو شده‌ایم از مسئولان می‌خواهیم ماجرا را دقیق بررسی کنند و موضوع قتل زنی بی‌گناه که در صحنه‌ای دلخراش در روز روشن جلوی دید همگان به قتل رسیده را ویژه رسیدگی کنند. این برادر گریان ادامه داد: پوریا خواهرم را در مسیر مدرسه دیده و به خواستگاری‌اش آمد که زیاد راضی به این ازدواج نبودیم چرا که وی نه تنها فقر مالی داشت، بلکه فرهنگ درست و حسابی‌ای نیز نداشت و دلیل رفتارهای قاتل همین‌ها بود. پوریا زمانی نگهبان بازارچه نعلبندان بوده و در شرط‌بندی فوتبال شرکت و در قهوه‌خانه نیز کار می‌کرد و به خاطر شرارت پرونده نیز دارد. مادرم این روزها آرامش ندارد اما پدرم صبورانه این داغ را تحمل می‌کند تا خانواده‌مان را حفظ کند ولی همه ما ناراحت هستیم چرا که صحنه‌هایی از این جنایت خشن در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شده و ما با دیدن لحظات آخر عمر فائزه لطمه روحی عمیقی خوردیم.
وی در پایان گفت: می‌خواهیم پوریا در همان محل جنایت اعدام شود تا درس عبرتی برای کسانی باشد که عاطفه در وجودشان مرده است.
بنابر این گزارش، عامل این جنایت در بازجویی‌های قضایی و پلیسی جزئیات قتل را به گردن گرفته است و به گفته دادستان گرگان به صورت فوق‌العاده محاکمه شده و به مجازت خواهد رسید.

lundi 8 décembre 2014

فیلم «پنج ستاره» از زنان بی ستاره

فیلم زیر از ایران- کارگران زن هتل در ایران
فیلم پنج ستاره به کارگردانی مهشید افشارزاده با بازی شهاب حسینی سحر قریشی همایون ارشادی بهنوش بختیاری بهناز ... اکران ویژه سینماهای کشور
Setareh Full Movie - فیلم کامل پنج ستاره – YouTube
نقد فیلم در زیر (روی تیتر مطالب کلیک کنیم و در منبع مطلب را بخوانیم)
ز.جلالی
فیلم فضای کار و زندگی و دغدغه‌های روزمره‌ی کارگران زن در یک هتل مجلل را به نمایش می‌گذارد. در این فضای زنانه، مناسبات میان خود زنان کارگر به شکل تلفیقی از رقابت (ناشی از ترس از دست دادن کار) و همدلی و همیاری تصویر می‌شود که این دومی آشکارا غلبه دارد و حاکی از درک انضمامی آنان از موقعیت و سرنوشت مشترکشان است. ...
موسیقی جدید افغانستان و ایران
راک فارسی از فرزاد علیپور- گرافیتی های بانسکی
PERSROCK - TV ( banksy graffiti + Lyrics )
مصاحبه با فرزاد
Exclusive interview with Farzad Alipur (persian) - VOA TV
راک فارسی از فرزاد علیپور- عمو آزادی
راک فارسی از فرزاد علیپور- یک اتفاقی افتاده

شاپرک در مسابقه ی سوپر استار افغانستان آهنگ دگر اشکم مریز از احمد زهیر (شاپرک با برقع ظاهر شد)
Shaparak sings Degar Ashkam Mariz from Ahmad Zahir
آهنگ اول از شاپرک در مسابقه ی سوپر استار افغانستان
Afghan Star Season 9 Epi. 6 Top 160 Shaaparak = Wajma

شکیب مصدق کنسرت برلین
Morche Ha Live Concert In Kabul and Police attack کنسرت مورچه ها در کابل
در این کنسرت در کابل/ افغانستان 400 نفر شرکت کردند. گروه مورچه ها دید بسیار انتقادی به اشغال افغانستان دارد و کنسرت با دخالت پلیس به هم خورد...
Morcha( Afghanistan's 1st alternative Rock band) performed for more than 400 people in a street of Kabul. police stopped this concert after a religious leader (mulla) call the policed and told them: this concert is against Islam . one member of Morcha arrested by police and two other members Beat up by police. the police toke him with their self to police station for 4 hours,the concert stopped and police tried to Dispersed the audience.
کنسرت مورچه ها
کنسرت مورچه ها در تلویزیون افغانستان (کانال خصوصی در لینک بالا)
آهنگ آزادی از شکیب مصدق
Shekib Mosadeq is the first Rock Pop Singer in Afghanistan this song is For Freedom in afghanistan and all the Welt
شکیب مصدق- میهن
برگرفته ار آرشیو رزا

vendredi 14 novembre 2014

کوبانی و تلالوی دوباره ی آزادی در جهان سرمایه ، نگین شیخ الاسلامی وطنی

رقص و خنده و تفنگ دختران کوبانی، فمنیست و دنیای سرمایه را به چالش کشید؛ و انگیزه ای شد، برای نوشتن ها و سرودن ها و نگفته های بسیاری که دغدغه ی بسیاری از ما بود. کوبانی انگیزه ی زیستن و سرود آزادی را در جهان دوباره زنده کرد. کوبانی تابلویی شد، که هرکسی در آنجا در جست وجوی ردی از خود است. چرا که عقده گشای انبوه امیال سرخورده ی جهان امروز در برابر سرمایه و تاجران و دلالان سرمایه است.
کوبانی تلالوی دوباره ی آزادی و مبارزه برای آن است. دختران و زنان کوبانی با خنده و رقص و تفنگ هایشان به استقبال یکی از خشن ترین نیروهای تاریکی و نادانی سده ی بیست و یکم می روند. آنان خنده را جایگزین گریه و تفنگ را جایگزین بردگی و رقص را جایگزین سکون و ابژه سکسی بودن کرده اند. آنها به میدان های جنگ می روند. شلیک می کنند، با خنده و گاهی نیز با ترس اما هم چنان لبخند بر لبانشان جاریست و هنگام برگشت با هلهله و هه لپه ر که آرام می- گیرند، آنها برای زندگی می جنگند، برای یک زندگی آزاد، نه برای ماورای طبیعت، نه برای اینکه تقدیس شوند! آنها رابطه ی سالمی با جهان و زندگی دارند پس نه مظلومند و نه مغموم.
البته که مبارزه ی دختران گریلا تنها مختوم به این ٥٧ روز یا این دو یا سه سال اخیر نیست. دختران گریلا سالهای طولانی ست، قریب به چهل سال که در کوهستانهای کوردستان در حال مبارزه با ناعدالتی و نابرابری هستند. آنان هیچگاه در انتظار رفع خطرات و حواله شدن مطآلباتشان به فرصت های بعدی نبوده اند؛ بلکه بالعکس آنان در کنار فریاد برای هویت و اصالت خود فریاد برای عدالت و برابری را سر دادند؛ اما آنان اینگونه نمی اندیشند، که جنگ و تفنگ تنها مختص مردان است؛ زیرا که این تفکر گزاره از همان تفکر جنسیتی دارد، که طبقه ی بندی می کند چه کسی حق دارد و چه کسی حق ندارد! آیا کسانی که می اندیشند تفنگ به دست گرفتن زنان نشانه ی از ترویج خشونت است! گزاره از همان تفکر مردسالاری نمی کنند که هنوز در ضمیر ناخودآگاه آنان فرمانروای اندیشه های آنان است!؟ و این تفکر همان سیستم سرمایه نیست که تعیین می کند، زنان چگونه بیاندیشند و چگونه بپوشند و میکاپ کنند؛ و در کنار عرضه ی ژست های هالیودی و مدل های کمپانی های سرمایه داری.... گاهی نیز به تئوریهای فمنیستی بپردازند! و مقالاتی دهن پرکن در باب گفتمان صلح و زن و زن و... بنویسند و در برابر دوربین های متفاوت و رسانه ها نیز ژستی روشنفکرنما داشته باشند!
آن چه که در دایره ی مبارزات زنان فمنیست قرار دارد کنترل بدن و ذهن زنانه است، که امروزه دنیای سرمایه و دلالان و تاجران آن را در حیطه ی کنترل خود قرار داده اند. چیزی که نانسی فریز و همتایان او را نگران کرده است.
دختران گریلا سالهای بسیاری ست، که در حال مبارزه هستند و مشارکتی فعال دارند در سیاست و مدیریت و در تمامی ارکان اجتماعی و اقتصادی، نه به شیوه ی منفعل و عروسکی، بلکه به شیوه ی تاثیرگذار و صاحب سخن بودن با اراده ی آزاد.
آنان نه بردگان یک اندیشه و یک فرد بلکه همراهان و دوستداران و پشتیبانان اندیشه ی آپو* هستند، آنان با مشارکت هایشان کمک به تکامل و عملی کردن اندیشه های انسانی شدند،که فرا جنسیت می اندیشد و مرد* بودن را به تعریف کلاسیک و مردانه بودن آن را در خود نابود کرد؛ و گستره ی انسانی را در خود تعالی داد، او ابر انسانی شد، که اندیشیدن به رهایی کهن ترین مستعمره ی جهان* جزو دغدغه های روزمره ی او شد. چرا که او -عبدالله اوجالان- نیک می دانست، آزادی این قلمرو کهن، آزادی بخش بزرگی از زندگی ست؛ و امروزه کوبانی گواه این اندیشه ی آزاد است.
کوبانی بدون یک اراده و تفکر و ایدئولوژی نمی توانست اینگونه تاب بیاورد در برابر نیروی چنین سبیع و بی رحم که دنیای سرمایه را در پشت سر خود دارد. کوبانی اراده ی آزاد شد، با تفکری نوین در جهانی که سرمایه و سیاست مداران سرمایه در حال بلعیدن همه ی خواسته های انسانی هستند.
داعشیان نیز برای یک ایدئولوژی می جنگند. زنانی نیز که به داعش می پیوندند و تفنگ به دست می گیرند از یک ایدئولوژی دفاع می کنند. چه تشابه زیبایی و در خور تحسین، در عجب نیستم، که گروهی از مرکزنشینان ایرانی اینگونه بتازند به مبارزه ی آزادیخواهانه ی زنان کورد، چرا که این پیشه ی سالها مبارزات آنان است. از آن روست که امروز داعشیان بر زنان و دختران ایرانی سروری می کنند؛ و بر آنان اسید می پاشند؛ و زنان بسیاری را در گروه های زنجیره ای به قتل می رسانند. داعش پروران تنها در لباس و هیبت مردانه با سبیل و ریش ظهور نمی نمایند، بلکه آنان می توانند در هیبت های متفاوت و حتا در هیبت عروسک های هالیودی آشکار شوند، یا در هیبت زنی فمنیست که با لخت کردن پستانهای خود ادعای گرفتن حقوق حقه و پایمال شده ی زنان را داشته باشند!
نکته این جاست. زنانی که به داعش می پیوندند، تنها یک ابژه ی سکسی هستند، نه مبارزین و تفنگ به دستان یک تفکر و یک ایدئولوژی. داعشیان اما برای چه مبارزه می کنند؟ برای رسیدن به یک ارگاسم ابدی که همانا زن و شراب و حوریان بهشتی ست، آنان در این دنیا چیزی برای از دست دادن ندارند؛ چرا که آنها به ماورالطبیعه متصل هستند، آنها برای رسیدن به یک نیروی آسمانی و رسیدن به یک ارگاسم ابدی می جنگند!
داعشیان می خواهند جهان را به خاک و خون بکشند تا خود به ماوراءالطبیعه برسند؛ اما کوبانی می جنگد برای یک زندگی آزاد و یک اراده ی آزاد.
کوبانی سالهای بسیاری ست در حال جنگیدن است. در کوهستان های زاگرس و شاهو و بوتان و زاب و قندیل ...قلب کوبانی سالهای طولای ست در ایمرالی می طپد تا خنده و ر‌قص و آزادی را جایگزین بردگی و گریه و سکون و فغان کند.
دختران کوبانی وارثان دانش ژینولوژی هستند، که پشتوانه ی علمی آن گریلاهای کوهستانهای آزاد کوردستان است، زنانی چون فیدان و دوغآن و سکینه و بریتان و شیرین و زیلان و بی شمار زنانی که امروز در کوبانی و دیاربکر و قندیل با مبارزه ی به واقع و پراکتیک شان در حال نگارش مانیفست رهایی زن هستند، مانیفست رهایی بشریت از ظلم و ناعدالتی.
ژینئولوژی یا همان زن‌شناسی، علم شناخت ابعاد تاریخی،‌ اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و فلسفی زن می‌باشد که طرح کلی و جامع آن برای اولین بار از سوی رهبر زندانی ملت کورد- عبدالله اوجالان- درانداخته شده است. مصدر این کلمه همان ژیان (در زبان کوردی یعنی زندگی)، زن و زندگی می‌باشد. بدین صورت ژن‌‌ـ ژیان (زن‌ـ زندگی)، زندگی‌بخش و آفریننده می‌باشد. جهت درک بهتر ژینئولوژی بجاست نگاهی ژرف به ذهنیت‌ جنسیت‌گرا بیندازیم. بی شک نخستین بار نیست که جهت واکاوی و بررسی مساله‌ی زن در جنبش آزادی‌خواهی کوردستان فعالیت و نظریه‌هایی دال بر این موضوع مطرح می‌شوند؛ اما طرح اصطلاح ژینئولوژی بعد از تغییر پاردایم جنبش انجام گرفت. برای بار اول نیز توسط رهبر آپو در کتاب جامعه‌‌شناسی آزادی به مفهوم واقعی کلمه اشاره شد.

٢٠١٤/١١/١٠
نگین شیخ الاسلامی وطنی

*آپو رهبر زندانی ملت کورد است،که ١٥ سال پیش با یک توطئه ی بین المللی دستگیر شد و روانه ی زندان ایمرالی گردید.

* کلمه ی مێر یا مرد یا پیاو ؛برای تشریح این کلمات که به شیوه های متفاوت آمده است (مرد مار و میر و مهر و پیاو) لازم ست، که نگاهی تاریخی به این کلمات داشته باشیم تا مفاهیم آن را درک نماییم. در فلسفه و اعتقادات میترایی کلمه ی میر یا مهر را برای میترا که جنسیت خاصی ندارد، جندر به کار گرفته می شود؛ اما در مرحله ی پیشرفت مردسالاری مردهای جامعه سعی بر این داشتند تا تمام خصوصیات خوب میترا را به خود اختصاص دهند، ازاین رو نام مێر. میر یا مرد را برای خود انتخاب کردند. این در حالی ست که در تاریخ کهن کوردستان میر یا مێر به معنی جنسیت مرد نبوده و کلماتی ست که اختصاص به میترا داشته است، به معانی عشق و دوست داشتن و هم چنین خورشید می آید، خورشید پرستان و مهر پرستان، تمام این خصوصیات متعلق به میترا بوده است، اگر توجه بکنیم امروز نیز در پروسه ی ازدواج انسانها حلقه ی ازدواج میان آنها رد و بدل می شود، چرا که حلقه سمبل تعهد جاودانگی است؟ چرا که حلقه سمبل خورشید است و آن آداب و تقالید تا به امروز نیز پابرجاست، به مثابه عقدکنان، در پروسه ی ازدواج دختر و پسر حلقه رد وبدل می کنند به معنای پیمان و تعهد. یکی دیگر از اسامی میترا مار است. کلمه ی مار به معنای میترا به کار رفته است. مار در نزد کوردها عنصری مقدس بوده است. امروز نیز در میان ایزدییان (لاله ش) بر در و دیوار عکس و پوستر مار آویزان است. حتا اگر نگاهی به آرم و سمبل پزشکان و داروخانه ها بیاندازیم، پیمانه و ماری خواهیم دید، که به دور پیمانه پیچیده شده، در اسطورها نیز به جاودانگی مار اشاره شده است.در اسطوره ی گیلگامیش آمده است؛ هنگامی که گیلگامش گیاه جاودانگی را می یابد ماری می آید و آن را می خورد؛ و اینکه چرا در ادیان سامی (یهودی و اسلامی و نصرانی و اسلام) تا به این حد از مار به عنوان عنصری بد یاد می شود، به این دلیل است که همه ی آنها خواهان پاک کردن و از بین بردن فلسفه و تفکرات میترایی بوده اند.
در کردستان شهری ست، به اسم، میر"دین" به معنی مرکز میترایی ها، این کلمه حتا وارد آداب و تقالید نیز گشته است. زردشتیان جشنی دارند، به نام مهرگان که بعدها در عربی به مهرجان تغییر یافت، حتا این آداب و تقالید به اروپا نیز رسیده است.
ابوریحان بیرونی در خصوص جشن مهرگان نوشته است، به دلیل آن که در ان روز خورشید درخشید بر سر انسانها آن را مهرگان نامیدند. اگر چشمی به متولوژی و اسطورهای قدیم کوردستان بیاندازیم، چندین فرشته یا الهه هستند که جنسیت آنها ماده بوده است، که معرفترین آنها همان فرشته ی میترا یا مهر است. هم چنان می توان به فرشتگان باران یا آناهیتا، فرشته ی گرمی یا آذر، فرشته ی غضب یا اینیرا اشاره کرد. بعد از گذشت دهها هزار سال در کوردستان، این کلمات به دلیل این که از فکر و فلسفه ی زندگی اجتماع سرچشمه گرفته است، به عنوان اسامی زنان و خصوصیات زنانه در ادبیات کوردستان به کار گرفته می شوند. میترا، مهری، میردین یا خورشید، ستاره، آناهیتا یا آذر.

*عبدالله اوجالان در جلد سوم مانیفست تمدن دمکراتیک به نام جامعه شناسی آزادی مبارزات فمنییسم را به نام قیام کهن ترین مستعمره نام می برد.

برگرفته از سایت اخبار روز

dimanche 9 novembre 2014

از زخمِ قلبِ ریحان جان


جوانه ای بودم در معرضِ بادها
دخترکی در چهارراه حوادث
طفلکی سرگردان، گمشده در هزارتویی پنهان
رویاهایم رویید چون دامی هولناک
شاپرکی بودم در میانِ مشتی مرگبار
زندگیم آغاز نشده، به پایان رسید
طرح هایم نکشیده ماند
پروژه هایم همه ناتمام
جوانیم بلای جانم شد
 ریحانی بودم که نروییدم مگر بر چوبه دار
خروشی که هرگز نرود از یاد

از قلب کوبانی؛ روایت یک شاهد عینی از شهر تحت محاصره

بیشتر غیرنظامیانی که همچنان در شهر مانده‌اند، سالمندان و زنانی هستند که فرزند خردسال دارند
نزدیک به دو ماه است که جنگجویان گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) شهر کردنشین کوبانی را در محدوده مرزی سوریه محاصره کرده‌اند. ارسین چاکسو، که گزارشگر یک روزنامه هوادار کردهاست، یکی از معدود روزنامه‌نگارانی است که در طول دوره این محاصره، از درون این شهر گزارش داده است.
من روز نوزدهم سپتامبر به کوبانی رسیدم، چهار روز پس از آغاز حملات. بیشتر غیرنظامیانی که در روزهای اول دیدم، اکنون ناپدید شده‌اند. بسیاری از آنها به ترکیه فرار کرده‌اند، ولی برخی دیگر در درگیری‌ها کشته شده‌اند.
حدود ۴۰۰ هزار نفر در کوبانی و ۳۶۰ روستای اطراف آن زندگی می‌کردند. ولی هم‌اکنون تنها ۴ هزار نفر در مناطق به نسبت امن این شهر زندگی می‌کنند. ۵ هزار نفر دیگر نیز در روستایی در شرق کوبانی، در منطقه‌ای مین‌گذاری شده بین مرز ترکیه و خط راه‌آهن زندگی می‌کنند.
بیشتر کوبانی به ویرانه بدل شده است
هنگامی که حملات داعش آغاز شد، مردم هر آنچه از دارایی‌هایشان را که می‌توانستند، برداشتند و به این منطقه گریختند. خانواده‌های زیادی ساکن اینجا هستند، ولی بسیاری نیز راهی شهر سوروچ در آن سوی مرز ترکیه شده‌اند.
تنها راه ارتباط بین کوبانی و سوروچ از طریق تلفن همراه است.
مردم در هر سوی مرز نگران یکدیگرند. در حالی که غیرنظامیان داخل کوبانی بخشی از نیروی مبارز علیه داعش به شمار می‌روند، عزیزانشان در سوروچ در تلاش برای بقا به عنوان پناهندگان جنگی هستند.
شرق کوبانی در نتیجه نبردهای سنگین، گلوله‌باران، حملات انتحاری نیروهای داعش با خودروهای بمب‌گذاری‌شده و بمباران نیروهای ائتلاف به یک ویرانه تبدیل شده است.
پیش از جنگ، این منطقه بخش متمول و ثروتمندنشین شهر بود.
محله‌های جنوبی شهر به اندازه بخش شرقی ویران نشده‌اند، ولی به شدت آسیب دیده‌اند. جنگ خیابانی همچنان در این بخش‌های شهر ادامه دارد و هیچ‌یک از خانه‌ها دیگر در ندارد.
همه خانه‌ها با سوراخ‌هایی که روی دیوارهایشان ایجاد شده، به یکدیگر وصل می‌شوند و می‌توان از طریق آنها از خانه‌ای به خانه دیگر رفت و سر از یک نقطه دیگر شهر درآورد.
در هر خیابان، خودروهای سوراخ از گلوله یا واژگون را می‌توان دید.

خلیل عثمان ۶۷ ساله در کنار دو پسرش برای دفاع از کوبانی می‌جنگد
خیابان‌ها از زمان آغاز درگیری‌ها تمیز نشده‌اند و مگس‌ها به شهر هجوم آورده‌اند. ولی در شرایط کنونی و همزمان با خنک شدن هوا بوی تعفن هم کمتر شده است.
گرسنگی و کم‌آبی وضعیت را برای سگ‌های ولگرد و حیوانات خانگی که در شهر رها شده‌اند، سخت کرده است.
بیشتر غیرنظامیانی که اینجا مانده‌اند سالمندان یا زنانی هستند که فرزند خردسال دارند. آنها اجازه ندارند برای مبارزه به خط مقدم بروند، ولی برخی، این ممنوعیت را زیر پا می‌گذارند. از جمله خلیل عثمان ۶۷ ساله پا به پای دو پسرش اسلحه به دست گرفته است.
او به من می‌گوید: "وقتی جوانان دارند کشته می‌شوند، از من انتظار داری که از مرگ بترسم؟"
در طول شب، غیرنظامیان تنها در مواقع اضطراری خانه‌هایشان را ترک می‌کنند. اگر کسی بیمار شود، مقامات محلی را مطلع می‌کنند و خودرویی با دو نفر از مبارزان "یگان‌های مدافع خلق" به آنجا می‌آید و افراد را به جایی که باید، منتقل می‌کند.

"سرشار از روحیه"

هنگامی که منطقه‌ای زیر آتش خمپاره قرار می‌گیرد، به طور موقت اعلام وضعیت اضطراری می‌شود و مبارزان "یگان‌های مدافع خلق" مردم را به مناطق دیگر راهنمایی می‌کنند و محل اقامت جایگزین برایشان پیدا می‌کنند.
کوبانی سرشار از روحیه همبستگی است.
در طول شب، غیرنظامیان به جز در موارد اضطراری خانه‌های خود را ترک نمی‌کنند
رفت‌وآمد به نقاط مختلف شهر در طول روز راحت‌تر است، چون اولین خودرویی که در خیابان ببینید، مقابل شما ترمز می‌کند و راننده می‌گوید که می‌تواند شما را به مقصدتان برساند.
شاید با در نظر داشتن این روحیه همبستگی، بتوان دریافت که کوبانی چطور تاکنون دوام آورده است.
عده بسیار اندکی هم هنوز در خانه‌های خود زندگی می‌کنند. در مواقع لزوم، درهای خانه‌های متروکه باز می‌شود و افراد محتاج به آنجا نقل مکان می‌کنند.
کسانی که هنوز در خانه خود زندگی می‌کنند، پنیر، ترشی، مربا و سبزیجات خشک‌شده‌ای را که برای زمستان انبار کرده‌اند، با افراد محتاج تقسیم می‌کنند.
مقدار کمی از دارایی‌های افراد باقی مانده است، اما آنها همه آنچه را که باقی‌مانده، با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند. برای نمونه، اگر احتیاج به خودرو باشد، مبارزان "یگان‌های مدافع خلق" در یک پارکینگ را باز می‌کنند و پس از ثبت نام مالک و شماره پلاک خوردرو - برای آنکه هزینه آن را بعد جبران کنند- از آن استفاده می‌کنند.

میدان نبرد

هدف اصلی کسانی که در کوبانی مانده‌اند جلوگیری از سقوط شهر است
روحیه همبستگی مدافعان شهر مشهود است
فعالیت‌های اقتصادی در شهر متوقف شده است و تنها مغازه‌ای که هنوز باز است، نانوایی است. نانی که اینجا تولید می‌شود، به طور مجانی بین مردم توزیع می‌شود.
غذاهای دیگر که بیشتر، کنسروهای موجود در انبار آذوقه یا کمک‌های بشردوستانه است، در روزهای خاص در طول هفته و تا حد ممکن به طور مساوی میان مردم توزیع می‌شود.
آب شهر با تانکر توزیع می‌شود. مسئولان محلی هم هر سه روز یک بار آرد توزیع می‌کنند؛ هر پنج خانوار یک گونی ۵۰ کیلویی آرد دریافت می‌کنند.
غیرنظامیانی که می‌توانند، به صورت داوطلبانه در پشت جبهه کمک‌رسانی می‌کنند. از جمله وسایل نقلیه، اسلحه‌ها و ژنراتورهای برق را -در شهری که در ۱۸ ماه گذشته برق نداشته است- تعمیر می‌کنند.
آنها در رسیدگی به امور زخمی‌ها به یاری پزشکان هم می‌روند، تسلیحات و مهمات را به خط مقدم می‌رسانند و برای مبارزان آشپزی و لباس‌هایشان را رفو می‌کنند.
گورستان شهر در قلب درگیری‌ها قرار دارد، برای همین، جنازه‌ها در یک گورستان موقت دفن می‌شوند
با نزدیک شدن زمستان، بیماری‌ها رو به افزایش است و مسائل بهداشتی به مشکلی جدید تبدیل شده‌اند؛ تنها پنج پزشک در شهر حضور دارند که به دلیل کمبود شدید منابع و تجهیزات، بیشترین کاری که می‌توانند بکنند، پانسمان زخم‌هاست.
سه بیمارستان کوبانی در پی بمباران، به شدت آسیب دیده‌اند و پزشکان در یک ساختمان کوچک با دو اتاق کار می‌کنند.
کسانی هم که بیمار می‌شوند از رفتن پیش پزشکان امتناع می‌کنند. یک زن سالمند توضیح می‌دهد که آنها تجهیزات زیادی ندارند. او می‌گوید: "نباید این دارو و تجهیزات را برای ما هدر بدهند. فرزندانمان در حال جنگ هستند و زخمی می‌شوند. تجهیزات پزشکی باید برای آنها استفاده شود."
با تبدیل شدن گورستان شهر به میدان نبرد، کشته‌شدگان کوبانی اکنون در بخش دیگری از شهر و بدون مراسم دفن می‌شوند.
زنی به نام خاتون، پس از دفن یکی از آشنایانش -که یک مبارز زن بود- به من گفت که در وضعیت کنونی کسی برای سوگواری وقت ندارد.
او می‌گوید: "ما فعلا اشک نمی‌ریزیم. وقتی کوبانی آزاد شود، من دوبار گریه می‌کنم. یک بار از غم جوانانی که در خاک دفن کردیم و یک بار از شادی، چون فداکاری آنها بی‌نتیجه نبوده و کوبانی آزاد شده است."
منبع:  بی بی سی فارسی

vendredi 17 octobre 2014

بانوی اول افغانستان: زنان افغان مثل هر جای دیگر دنیا احترام شوند

بانوی اول افغانستان: زنان افغان مثل هر جای دیگر دنیا احترام شوند

 رولا غنی اولین افغان خارجی‌الاصلی است که بانوی اول افغانستان شده
در اولین مصاحبه تلویزیونی‌اش با لباسی ساده جلوی دوربین بی‌بی‌سی ظاهر شد، با ظاهری آرام، خنده روی، با موهای کوتاه و گوشی همراهی به دست.
رولا غنی چهل سال پیش، با اشرف غنی احمدزی ازدواج کرد. شوهر و بستگانش او را "بی‌بی‌گل" صدا می‌زنند و شصت سال دارد.
بی بی گل می‌گوید خوشحال است شوهرش را در جایگاه ریاست جمهوری افغانستان می‌بیند چون برای چنین روزی انتظاری طولانی کشیدند. او می‌گوید: "آقای احمدزی برای این که رهبر این کشور شود زحمت زیادی کشیده و برای آوردن رفاه و آزادی در کشور برنامه‌های زیادی دارد."
عکس‌های بیشتر از رولا غنی را اینجا ببینید.
اشرف غنی احمدزی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ افغانستان هم نامزد بود ولی پیروز نشد و در این انتخابات هم در دور دوم پس از روندی جنجالی،طولانی و پر ماجرا بر اساس توافقی که طراحی آن به دست آمریکا بود، به عنوان رئیس جمهوری افغانستان معرفی شد.
بانوی اول افغانستان اشرف غنی احمدزی را "فردی مناسب برای موقعی مناسب" می‌داند و می‌گوید که "آقای کرزی تلاش کرد و صلح آورد" و حالا زمینه آوردن اصلاحات برای شوهرش مهیا شده است.

قصر دو طبقهِ شماره۲

رولا غنی در روزنامه نگاری لیسانس دارد و در روابط بین‌الملل تا فوق لیسانس تحصیل کرده است
قصر شماره۲ ساختمانی دو طبقه است در محوطه پشت کاخ اصلی ریاست جمهوری. باغچه‌ای سبز دارد و برای رسیدن به آن باید پنج ایست بازرسی را طی کرد. این ساختمان که رو به روی ساختمان شورای امنیت ملی قرار دارد، قبلا از مهمان‌خانه های ویژه ریاست جمهوری بود که حالا برای دفتر کار بانوی اول در نظر گرفته شده است.
رولا غنی قرار است حداقل پنج سال آینده را در همین فضای نسبتا بسته، تحت تدابیر شدید امنیتی و دیوارهای ضخیم ارگ که با درخت های انبوه احاطه شده کار کند. می‌گوید کار اصلی‌اش روی فعالیت های اجتماعی و کمک به مردمان بی بضاعت متمرکز خواهد بود.
رولا غنی در سال ۱۹۶۹ زمانی که تازه از فرانسه برگشته بود
خانم رولا می‌گوید فکر نمیکند برای کمک به زنان در خیابان‌ها راه بیافتد و به هر دری بکوبد چرا که تصمیمی برای تغییر ساختار اجتماعی ندارد بلکه می‌خواهد نقش تسهیل کننده‌ای برای تشویق زنان به منظور پیاده کردن طرح ها و آرزوهای شان داشته باشد.
رولا غنی کارهایش را با یک دستیار و چند مشاور و یک هماهنگ کننده آغاز کرده و همچنان مشغول آماده سازی دفتر است و می‌گوید می‌خواهد در سه ماه آینده کار خاصی انجام ندهد و فقط از مردم بشنود.

زن لبنان و افغانستان

از نظر بانوی اول افغانستان زن بودن در زادگاه او (لبنان) و افغانستان تفاوت های زیادی دارد. او می‌گوید: "در لبنان زنان به حقوق خود دست یافته اند و برای شان امکانات زیادی فراهم شده. آنها می‌توانند آزادانه در خانه و بیرون کار کنند. در لبنان به زنان ارج گذاشته می‌شود اما در افغانستان زنان هنوز در بسیاری از موارد حتی احترام هم نمی‌شوند."
اشرف غنی در نخستین سخنرانی خود به عنوان رئیس جمهوری افغانستان پس از مراسم تحلیف از همسرش به نام بی‌بی‌گل یاد کرد و از او تشکر کرد. رولا غنی در میان شرکت کنندگان مراسم تحلیف بود.
او می‌گوید که وقتی آقای احمدزی به طور علنی از او نام گرفت "بسیار خوشحال" شد. به نظر او آقای غنی با این کار به همه گفت که برای همسرش احترام قائل است و به نظر او این نشانه ای از احترام شوهرش به زنان بود.
خانم رولا می گوید انتظار دارد زنان افغان احترام شوند
از خانم رولا پرسیدیم که چرا رئیس جمهوری او را بی‌بی‌گل خطاب کرد؟ با لبخندی جواب داد که سه سال پس از سفرشان به افغانستان شوهرش پیشنهاد کرد که لقبش بی‌بی‌گل باشد.خود رولا غنی هم مدت ها مادرشوهرش را "ضیاگل" صدا می کرده ولی بعدها متوجه شده که نام اصلی مادر آقای احمدزی "کوکبه" است.

‫خانواده افغان-لبنانیِ آمریکایی

اشرف غنی احمدزی و رولا در دانشگاه با هم آشنا شدند و تصمیم گرفتند ازدواج کنند.
رولا و اشرف غنی احمدزی با خانواده شان
خانواده رولا ترجیح می‌دادند که دخترشان با یکی از نزدیکان یا پسران همسایه ازدواج کند چون نمی خواستند دخترشان از آنها دور شود. اما وقتی والدین خانم رولا با آقای احمدزی آشنا شدند و بعدتر به افغانستان سفر کردند، به این وصلت رضایت دادند.
برادر خانم رولا می‌گوید که رولا غنی در کودکی به پیانو و از ورزش ها به شنا و کوه‌نوردی علاقه داشت
در آن سال پدر خانم رولا با دخترش به افغانستان سفر کرد و آقای احمدزی و رولا غنی پس از سه ماه نامزدی ازدواج کردند. حاصل این ازدواج دختری به نام مریم و پسری به نام طارق است که در آمریکا به دنیا آمده و بزرگ شده اند و در همانجا مشغول کار و تحصیل اند.
خانم غنی می‌گوید سفر از یک کشور به کشوری دیگر با تنوع فرهنگی، اجتماعی و سنتی برای خانم رولا غنی که چهار سال در فرانسه درس خوانده و سال های زیادی را در آمریکا سپری کرده چندان دشوار نبوده و همین سبب شده تا او خود را در میان اعضای خانواده آقای احمدزی راحت احساس کند.
پوشش، خوراک و رفتارها و بافت خانوادگی او با افغان ها نزدیکی دارد و برای همین می گوید با هیچ مشکلی رو به رو نشده است.
بی‌بی‌گل هرچند متوجه چالش هایی برای رسیدن به اهدافش است اما می‌گوید در حرف ها و نظراتش آزادی کامل دارد و می خواهد وقتی ریاست جمهوری را ترک می‌کند، میراثش این باشد که زنان افغانستان مثل هرجای دیگر دنیا احترام شوند و آزادی داشته باشند.
رولا غنی می‌گوید که در هیچ یک از شبکه های اجتماعی حساب کاربری ندارد و همه حساب هایی که به نام او ساخته شده، جعلی اند
برگرفته از سایت بی بی سی 

mercredi 15 octobre 2014

هرگز بە خانە برنگرد! ، رویا طلوعی

پس از مقالەی اخیرم تحت عنوان «فمینیسم کوردی و راز آن اسلحەی مقدس»(۱) بر آن شدم دریچەی گفتگویی را کە در سایت مدرسەی فمینیستی گشودە شدە مغتنم شمارم و در ادامه نگارش سلسله مقاله هایم، بە پدیده ی «فمینیسم در ملل بی دولت» هم بپردازم. خمیر مایەی این نوشتار در واقع کامنتی از خانم «رؤیا صحرایی» در سایت مدرسەی فمینیستی است مبنی بر این کە: «گرفتاری فمینیسم با واقعیت های روزانه، آن را مجبور می کند (و به درستی به آن مفتخر است) که هر روز نگاهی نو به جهان داشته باشد. این نو شدن در تحلیل واقعیات نهفته است نه در مقدس دانستن مبارزەی مسلحانه یا نامقدس شمردن آن، و یا خط بطلان کشیدن به تمام زنان مسلح یا غیر مسلح. این نو شدن، نقد «زن محور» واقعیت های پیرامون ماست.»؛ در واقع عبارت «نقد زن محور واقعیت های پیرامون» شاید زیباترین بیانی است کە می تواند وصف حال و انگیزەی نوشتەهای اخیر من و دوستانم «سحر دیناروند» (۲) , «تروسکە صادقی» (۳) و «عصمت صوفیە» باشد.(٤)
از جمله واقعیت های عینی پیرامون ما در خاورمیانە، وجود یک ملت چهل میلیونی بی دولت (کوردها) است کە در وضعیت منحصر بە فردی بە عنوان «اقلیت» در چهار کشور ایران، عراق، ترکیە و سوریە زندگی می کنند. چە مایل باشیم کە این چهل میلیون را ملت بخوانیم و چە نخوانیم، به هر حال آنها دارای ویژگی های مشترکی هستند کە بر همین مبنا خود را ملت می نامند.
مفهوم ملت و ملت های بدون دولت
به طور کلی ملت بە مجموعەی بزرگی از مردم اطلاق می شود کە واجد: نسب، تاریخ، فرهنگ، زبان و سرزمین مشترکند. «حبیب اللە فاضلی» در مقالە خود تحت عنوان «ناسیونالیسم، هویت و دولت ملی در تئوری اجتماعی» می نویسد: «ارنست رنان در رساله‌ی معروف خود «ملت چیست؟» نگاه ویژه‌ای به این پدیده دارد و ملت را حاصل میراث مشترک و اراده‌ی باهم بودن و ماندن می‌داند. او پنج نظریه‌ی معروف تشکیل ملت [مبنی بر نژاد، زبان، دین، منافع و مصالح مشترک و جغرافیای مشترک] را رد می کند... هر چند کە اهمیت جغرافیا و سرزمین را به‌ عنوان عنصری از ملت در می‌یابد اما آن را برای ملت‌سازی ناکافی می‌داند. در نهایت ارنست رنان ملت را مجموعه‌ای از عناصر ذکر شده با یادآوری گذشته و تلاش برای زیستن در کنار هم قلمداد می‌کند و بر رأی همگان جهت ادامه‌ی هستی ملت تأکید می‌ورزد همآن گونه که حیات فرد مساوی خواست دائم وی به ادامه زندگی است.»(۵) در وبسایت فروم سیاست جهانی هم در تعریف ملت گفتە می شود کە «یک ملت ممکن است کە ادعای استقلال یا خود گردانی داشتە باشد اما [ملت] لزوماَ بە مردمان دارای دولت اطلاق نمی گردد. معمولا هویت ملی بر فرهنگ، دین، تاریخ، زبان و قومیت مشترک استوار است.(٦)
«نجات اتحادی» در مقالەی «ملت های بدون دولت» چنین می نویسد: «ملت بدون دولت[1]، مفهومی است به قدمت ملت، پیش از شکل گیری ملت ها، قومیت ها در سرزمین خود و با رسم و رسوم، شیوه ی کنترل و.... به حیات ادامه می دادند، ملت بدون دولت پدیده ای است که آغازش با ملت گره خورده است، گیدنز این مسئله را به صراحت بیان می کند: «دوام و پایداری اقوام مشخص در بطن ملت های استقرار یافته، به ظهور پدیده ی ملت بدون دولت می انجامد. در این وضعیت، بسیاری از خصوصیات اصلی یک ملت دیده می شود اما کسانی که این ملت را تشکیل می دهند فاقد اجتماع سیاسی اند ( گیدنز،1386،ص 641 ).»(۷)
مردم کورد با جمعیتی چهل میلیونی بە هزار و یک دلیل درونی و بیرونی در مجموع فاقد اجتماع سیاسی منسجم اند. تنها کوردستان باشوور(کوردستان عراق) کە حالتی نیمە مستقل دارد و کانتون های تازە تأسیس رۆژئاوا (کوردستان سوریە) کە هنوز دارای شناسنامە و رسمیت جهانی نشدەاند به نحوی دارای اجتماع سیاسی هستند. هم اکنون بخش هایی از همین ملت بی دولت در جنگی نابرابر اما شجاعانە با داعش، توجە رسانەهای جهانی را به خود جلب کردەاند. همین ملت با وجود برخی برچسب های آکندە از شرمساری قتل های ناموسی بر پیشانی اش کە حتا در قلب اروپا هم رخ دادە، اکنون چهرەای متفاوت از خود (در کسوت زنانی رزمندە و شجاع) بە جهانیان ارائە می دهد کە برای رسانەها بسیار توجە برانگیز است. تضاد تصویری زنان جنگجو در خاورمیانە کە محجبە هم نیستند، با زنان سراپا مشکی پوش داعش با حجاب هایی روبندەدار کە تنها چشمان شان را نشان می دهد، بسیار چشم نواز است. واقعیت چیست؟ وضعیت زن کورد در میان این ملت بی دولت چگونە است و چە تفاوتی با ملت های دارای دولت دارد؟ تناقض موارد قتل های ناموسی و خشونت علیه زنان با مشارکت یکسان زنان و مردان در عرصەی دشوار نظامی چە تفسیر و توجیهی دارد؟ آیا به راستی خشونت علیه زنان در میان کوردها بالاتر از سایر ملت های دور و بر است؟ آیا آمارهای قابل اتکا برای مقایسە در این مورد در دسترس است؟ چگونە می شود که یک زن از سویی می تواند تا بدین حد فرودست و خوار شمردە شود و بە بهانەهای ناموسی بە قتل برسد اما از طرف دیگر آن قدر قوی باشد کە دوشادوش مرد بجنگد؟ آیا این زن قوی جنگندە قادر بە دفاع از موقعیت هم جنسان خود نیست؟ اصولا چگونە می توان ریشەی خشونت ها را خشکاند و یکسانی ظاهری را از عرصەی نظامی/ جنگ، بە درون همەی خانوادەها و جوامع سنتی در شهرها و روستاها کشاند؟ از همە مهم تر چگونە می توان زنان پیشمرگە و گریلا را بر آن داشت کە پس از پایان جنگ بە خانەهایشان بازنگردند و بە حذف از عرصەی سیاست، و سپردن این عرصه بە سیاست مداران مردسالار رضایت ندهند؟ اینجاست کە فمنیسم کوردی باید ضمن ارزیابی وضعیت مشخص و واقعیت های پیرامون، پاسخ این سوالات را بیابد و بکوشد کە راهکارهای عملی ارائە دهد!
فمینیسم کوردی در آینەی نظریە «نقطەی تلاقی»
همچنان کە قبلا هم نوشتم، معتقدم کە نباید تأثیر مسایل اتنیکی را بر فمینیسم نادیدە گرفت و با زدودن خیالی همەی مرزهای قراردادی و تفاوت های میان ملت های مختلف، زنان را خواهران جهانی همسانی دانست کە: مشکلات مشابهی دارند؛ یکسان کتک می خورند؛ یکسان کشتە می شوند؛ و یکسان تحت خشونت قرار می گیرند. واقعیت این است کە زنان ملت ها و اتنیک های مختلف علاوە بر تفاوت های فرهنگی، دارای تفاوت هایی ناشی از نایکسانی توزیع قدرت سیاسی و بە تبع آن، نابرابری ها و مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هستند کە بە نوبەی خود در تشدید خشونت مردان علیه زنان و حتا زنان علیه زنان، اثری غیر قابل انکار دارد.(۱)
فیروزە مهاجر در مقدمەای کە بر ترجمەی مقالەی «نشانەهای خستگی فمینیسم سفید» نوشتە است، تعریفی از نظریەی جامعەشناسی فمینیستی به نام نظریەی «نقطەی تلاقی» ارائە می دهد: «نظریەی جامعە شناسی فمینیستی «نقطه‌ی تلاقی»[2]، که به زبان ساده یعنی مطالعه‌ی شیوەهای عمل جنسیت، نژاد، قومیت، طبقه و سکسوالیته همراه با هم، برای ساختن و حفظ نابرابری و نظام های سرکوب بهم چفت و بست شدەای که گروه های مختلف محروم و/یا اقلیت را نشانه می گیرد، که بدیهی است شامل همەی «ما» نمی‌شود. طبق این نظریه در مفهوم‌سازی های قدیمی از سرکوب، از قبیل تبعیض نژادی، جنسی، و جز آن بیش‌ترِ نظریەهای جامعە شناختی مرتکب اشتباه می‌شوند و هربار فقط یک متغیر را بررسی می کنند. حال آن که متغیرها گروهی عمل می کنند. شکل های سرکوب با هم ارتباط متقابل دارند و برهم تاثیر می گذارند، و نظام سرکوب درهم تنیدەای را درست می کنند که فصل مشترک تمامی تبعیض هاست. پذیرفتن این موضع امکان دیدن و تشخیص دادن بسیاری فضاهای دیگر محل تلاقی تبعیض ها را فراهم می کند. ریتزر (2007) نظریەی نقطەی تلاقی را یکی از نظریەهای عمدەی فمینیستی می داند و تعریفی که از آن می دهد از این قرار است: «… این دیدگاه که: زنان سرکوب را به شکل های مختلف در صورت بندی های مختلف و با شدت درجات مختلف تجربه می کنند.»(۸)
در واقع تئوری «نقطەی تلاقی» می تواند تأییدی بر صحت استدلال فمینیست های کورد باشد کە هموارە بە دیگر فمینیست های ایران می گویند کە: ما علاوە بر همەی مشکلات مشترکمان، از تبعیضی هم کە بە کوردها روا می شود در رنج مضاعفیم. جامعەی کوردستان جامعەای آکندە از التهاب سیاسی است. مردم کورد از بدیهی ترین حقوق سیاسی و مدنی خود بی بهرەاند و این محرومیت، هموارە بە نارضایتی ها دامن زدە است. با وجود سرکوب نارضایتی ها و سکوت ظاهری، سیاست در جامعەی کوردستان همچون آتش زیر خاکستر دائماَ حضوری خاموش ناشدنی دارد. در واقع تار سیاست در میان ملت های محروم از حقوق بە پود همەی جنبەهای دیگر زندگی، گره خوردە است. دقیقاَ بە همین دلیل فمینیسم کوردی نتوانستە و نمی تواند خود را از سیاست مبرا کند یا نسبت بە مشکلات سیاسی کورد بی تفاوت باشد و خود را تنها در تلاش برای برابری جنسیتی فارغ از ملیت و قومیت، خلاصە و محدود کند. سیاست حتا عامل تشدید خشونت در منطقە و بویژە تشدید خشونت علیه زنان است. به دفعات دیدە شدە کە مردانی کە از دست تبعیض های سیاسی و اجتماعی بە ستوه آمدەاند نارضایتی خود را به صورت تشدید خشونت علیە زنان تخلیە کردەاند. تبعیض ها و مشکلات سیاسی حتا در تشدید نگرش ناموسی بە زنان و لزوم حفظ این ناموس در مقابل زورگویان پایمال کنندەی حق نیز مؤثر بودە است.(۱)
به اعتبار این مجموعه آراء تجربی و تئوریک، و مشخصاَ از منظر نظریە «نقطەی تلاقی»، زنان کورد در مقایسە با همجنسان خود در ایران، گرفتار نظام سرکوب بهم چفت شدەای از تلاقی جنسیت، ملیت و سیاست هستند. روشن است که این مفصل بندی تبعیض آمیز، با راندە شدن کوردها از عرصه مشارکت سیاسی و محرومیت از سهم عادلانه در قدرت سیاسی، تقویت شده و بر شدتِ تبعیض و خشونت علیه زنان کورد می افزاید. اتفاقاَ در همین جاست کە زن کورد میان خود و زن فارس، تفاوت هایی می بیند، و به همین قیاس نیز در ارزیابی های فمینیستی از خشونت، به طور کامل شامل تفسیر تعمیم گرای آن «ما»یی نیست کە معمولا از آن بحث می شود. بە عنوان مثال زن فارس نگران بدیهی ترین حق خود (حق زبان مادری) نیست. زیرا او از دوران طفولیت، به راحتی بە زبان فارسی صحبت کردە و سپس بە همان زبان تحصیل می کند. زن کورد اما تا شش سالگی بە زبان مادری خود صحبت می کند و با ورود بە مدرسە ناگهان باید بە پلەی اول نردبان بازگشتە و مجبور است زبانی دیگر (فارسی) را برای گفتگو و تحصیل فرابگیرد! ممکن است اصرار زن کورد بر لزوم حق تحصیل بە زبان مادری اش برای زن فارس قابل فهم نباشد چراکە خود با چنین مشکلی مواجە نیست! بنابراین، زن فارس در «ما»یی کە زن کورد از خود ارائە می دهد نمی گنجد.
از سوی دیگر، زن فارس در جامعەی سیاسی مردسالار آموختە است کە مام وطن یعنی برترین مفهوم سیاسی و ارضی، کە اگر لازم شد باید جان را هم فدایش کرد تا تمامیت آن دست نخورد. از همین منظر هرگونە تلاشی برای رسمیت یافتن دیگر زبان ها و احقاق مراتب دیگری از حقوق، بە معنای لطمە بە ابهت یک ملت/یک زبان/یک دولت است. لذا اولین نگرانی او به صورت «حفظ تمامیت ارضی» نمود یافتە و زن فارس «ما»یی را مطرح می کند کە در آن باید همە بە فکر حفظ تمامیت ارضی باشند. در نتیجه، پرسش از لزوم رسمیت یافتن دیگر زبان ها بە معنی «تجزیە طلبی» است. در این «ما» خودبەخود زن کورد هم از جانب زن فارس حذف می شود، و هم خود زن کورد جایی در «ما»ی تک صدا و تک زبان نمی بیند. در همین رابطە، مثال های متعدد دیگری همچون بیکاری فزایندە در کوردستان، و در نتیجه، روی آوردن بە قاچاق کالا از مرز (مرزی خونین میان ساکنان یک سرزمین) برای امرار معاش، وجود مین های پاک نشدە در طی ۳۵ سال، گرفتاریهای بیشتر گزینشی برای دانشجویان کورد و غیرە را هم می توان اضافە کرد.
دعوای قوم/ ملت، داستان تحقیر کردن و تحقیرناپذیری
در تعریف قوم و ملت بی دولت، همپوشانی فراوانی دیدە می شود و عملا قوم هم بە گروهی از انسان‌ها اطلاق می شود که اعضای آن دارای ویژگی‌های نیایی و اصل و نسبی یکسان یا مشترک هستند. هم‌چنین گروه‌های قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند که ممکن است به آبا و اجدادشان برگردد و یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمده‌ باشد. بنابراین یک گروه قومی می‌تواند یک جامعه فرهنگی نیز باشد.(۹) برای واژەی قوم هم دولت داری و اجتماع سیاسی در نظر گرفتە نمی شود اما بە نظر می رسد کە تعریف قوم، نوعی کوچک شماری و کاهش تعداد اعضا را القا می کند؛ اگرچە منبع تعریف رسمیی یافت نمی شود کە با ذکر شمارە و رقم بتواند قوم را از ملت متمایز کند.
از آنجا کە جمعیت میلیونی کورد متعاقب قراردهای سیاسی چون قرارداد سایکس-پیکو و غیرە به جای داشتن یک ملت-دولت مدرن در سرزمین خود، در چهار کشور قدیم و جدیدالتاسیس، به چهار پاره تقسیم شدە اند و اتفاقا در هر چهار کشور هم مورد تبعیض و سرکوب و محرومیت از حقوق سیاسی و مدنی قرار گرفتە اند، واژەی قوم، بار سیاسی بسیار منفی و تحقیر آمیزی برای اکثریت کوردها اعم از زن و مرد دارد. در واقع برای کوردها سخت است کە همەی مشترکات خود را با جمعیت چهل میلیونی مردم شان در آن سوی مرزهای خونین اجباری کنار نهادە و بە گروه های قومی تحت سرکوب و تبعیض تقلیل یابند. در کنار این تقلیل و حتا در کنار تحمیل آموزش زبان متفاوتی بە عنوان زبان رسمی، از آنها هم خواستە شود کە خود را شادمانانە، مرزداران غیوری بدانند کە بخشی از هویتی هستند کە بە آنها تحمیل شدە و هویت اصلی و حقوق شان را بەهیچ عنوان بە رسمیت نمی شناسد!
از دیگر سو برای ملت-دولت های کشورهای دربرگیرندەی بخشی از کوردستان، ملت فقط معادل دولت داری و واجد شناسنامەی سیاسی و رسمی در سازمان ملل متحد بودن است. بر این مبنا این بخش از مردم کورد، قومی کم تعداد و در مقایسە با کل ملت-دولت، اقلیتی قومی و فاقد دولت و قدرت سیاسی است! اقلیتی کە از نظر آنها چیزی از خود ندارد، حتا مالک خاک و سرزمینش هم نیست چراکە این خاک، بخش «جدایی ناپذیری» از خاک تحت مالکیت ملت-دولت است نە خاکی متعلق بە ساکنان چندین هزار سالەی آن. این «قوم» البتە کم فرهنگ، ناتوان، کم سواد ، فقیر، وابستە و سزاوار ترحم و دلسوزی هم هست و اگر چنانچە بە حال خود رها شود از گرسنگی خواهد مرد پس چە بهتر بە آنچە کە از سایەی سر ملت-دولت دارد، بسیار شاد و راضی باشد!
حال با رجوع مجدد بە «نظریەی نقطەی تلاقی» باز هم کورد و زن کورد گرفتار نظام سرکوب در هم تنیدە و به هم چفت و بست شدەای از تلاقی جنسیت، ملیت و سیاست و تحقیر است کە اتفاقا این بار هم حتا زنان فمینیست فارس زبان در ایجاد این چفت و بست مشارکت می کنند چراکە با قوم خواندن کوردها و مشارکت در نگرانی سیاسی مردسالارانە مبتنی بر مالکیت خاک پرستانە و ترس از تجزیە، کوردها را تحقیر می کنند. در عجب ام کە چرا و بە چە علت فمینیست های ایران زمین از پذیرش و درک مفهوم ملت های بی دولت سر باز می زنند در حالی کە هموارە سری در کتاب های جامعەشناسی و علوم سیاسی نوین دارند؟ یعنی اندیشیدن و پذیرش این واقعیت کە چهل میلیون انسان در یک سرزمین غیر پراکندە کە بە چهار بخش تقسیم شدە است و زبان، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای مشترکی دارند، یک ملت بی دولت هستند، تا این حد سخت و دشوار است؟ یعنی فمینیسم ایرانی قادر بە قبول مفهوم «ملت بی دولت» نیست و الا و بلا ملت فقط یعنی همان تعریف سنتی ملت-دولت؟!
سلاح زن کورد از منظر تئوری «نقطەی تلاقی»
«نجات اتحادی» در همان مقالەی «ملت های بدون دولت» پاراگرافی را از «کرایمز» (کرایمز،2008،ص2_3) نقل می کند کە از جهاتی منطبق با وضعیت ملت بی دولت کورد است: «ملت بدون دولت همواره با یک وضعیت حقوقی، سیاسی و اجتماعی پیچیده همراه است. این افراد عموماَ در یک وضعیت وخیم انسانی سر می کنند. آنها از حقوقی چون مشارکت در روند سیاسی، محافظت، استخدام رسمی، مالکیت زمین محرومند و دسترسی ناکافی به تحصیل و بهداشت و درمان دارند. این افراد معمولا مورد خشونت قرار می گیرند. تصویری که در مورد ملت بدون دولت ارائه می شود نمایانگر محرومیت و تبعیض است.»(۷)
وجود و تحمیل تبعیض، محرومیت، سرکوب و خشونت در کوردستان امری انکار ناپذیر است. طبعاَ خشونت، خشونت می آورد. محرومیت و تبعیض بە خشم بیشتر می انجامد. بویژە وقتی همەی راه های مبارزەی مسالمت آمیز مدنی مسدود می گردد، برای انسان های بە ستوه آمدە متأسفانە یک راه بیشتر باقی نمی ماند: کوهستان و اسلحە! حال خود را به جای یک کورد و بە ویژە یک دختر کورد بگذارید. تصور کنید حتا اگر بە قول «جان لنون» تصور کردنش هم سخت باشد. برای دختر کورد بە ستوه آمدە از محرومیت و خشونت (در هر شکل آن، چە خانگی، چە اجتماعی،-سیاسی و-فرهنگی) کە امکان ادامەی تحصیل هم بە دلایل فراوانی از جملە فقر یا ردی گزینش و غیرە ندارد (ولو این کە ادامە تحصیل هم لزوماَ بە یافتن شغل و استقلال اقتصادی نمی انجامد) و مایل یا قادر هم نیست کە بە ازدواجی معمولی و خانەداری تن دهد؛ امکان هیچ مبارزەی مدنی مسالمت آمیزی هم وجود ندارد چراکە پاسخ هر حرکت مدنی هم بازداشت و احکام سنگین قضایی و ارتباط دادن هر حرکت مدنی با احزاب سیاسی در تبعید است؛ واقعاَ چە راه گریزی امکان پذیر است؟ حتا اگر این دختر با فکر و ارادەی خود هم انتخاب نکردە باشد، هنوز پناه بردن بە کوهستان و اسلحە از لحاظ دید و ارزش گذاری اجتماعی محترمانەتر و موجەتر از فرار به سوی شهرهای بزرگ است کە هزاران فاجعە در کمین اش خواهد بود.
قصد من بە هیچ عنوان تأیید پناه بردن بە اسلحە و خشونت نیست و اتفاقاَ معتقدم کە راه های مسلحانە تاکنون در ایران جواب ندادە و کوردها را حتا یک قدم هم بە سوی دستیابی بە حقوق شان نزدیک تر نکردە است. وضع امروز کوردها در ایران از لحاظ حقوق سیاسی و مدنی، وضعیتی نامطلوب و راکد است کە تفاوتی با ۳۵ سال پیش نکردە است. با این وجود پناه بردن زن کورد بە اسلحە را انتخابی از سر ناچاری و نە از روی میل و رضا می دانم چراکە هر انسانی در آرزوی یک زندگی آرام و مرفە و شاد است. همین دختر اگر اهل تهران بود شرایط و امکانات و گزینەهای انتخاب اش بدون شک بسیار متفاوت می بود.
حال بخشی از همین زنان کورد کە امکان هیچ فعالیت مدنی یا حتا مسلحانە در ایران ندارند، جان بر کف نهادە و در شنگال و کوبانی شجاعانە جنگیدە و از مردم شان در مقابل وحشی گریهای بی حد و مرز داعش دفاع می کنند. در واقع این زنان مسلح دست بە حملە و خشونتی نمی زنند بلکە از مردم خود در برابر حملە و یورش دفاع می کنند. این نقطەی تلاقی «فشار سیاسی، تبعید، اسلحە و دفاع» برای زن فمینیست فارس بیگانە و بی معنی است، البتە تا وقتی کە ایران هدف حملەی داعش قرار نگرفتە است. بە نقل از ترجمەی «رؤیا صحرایی» از مقالەی «نقش های جنسیتی در جنگ و خشونت»: «آن چه که مشخص است این که زنان در مواجهه با جنگ یا صلح الزاماَ بر مبنای ویژگی های کیفی پرهیز از خشونت، یا بر مبنای باروری یا پرورشی خود عمل نمی کنند.»(۱٠) حال من حیرانم کە اگر بر فرض محال داعش بە ایران حملە کند و زنان و دختران شیعی مذهب را کە رافضی و دشمن بەشمار می آورد، بە اسارت و بردگی گرفتە و بە عنوان کنیز بە فروش برساند، آیا زنان ایرانی پشت مردان شان پنهان شدە و منفعلانە منتظر خواهند ماند تا از آنها دفاع شود و یا از خود دفاع خواهند کرد؟ خواهشاَ در نوشتەهای بعدی تان بە این پرسش من پاسخ دهید.
راه چارەی زنان فمینیست
راه چارەی زنان فمنیست کورد و فارس و دیگر ملیت ها را تنها در گفتگو و تلاش مستمر برای درک همدیگر و نیز تلاش برای تغییر دیدگاه ها و فرهنگ فضای مردسالارانەی سیاسی حاکم بر هر دو سو می دانم. بە باور من زنان حتا می توانند مبدع رفتارهای سیاسی جدیدی باشند کە بە صلح بسیار بیشتر از جنگ و سرکوب تمایل یابد. شاید برخی افراد، ما زنان را بە سخرە بگیرند کە گویا ما در احقاق حقوق جنسیتی خود درماندەایم چە برسد بە ایجاد تغییرات جدی در فرهنگ سیاسی مردمحور! اما اینان چشمان شان را بر توانایی خزندە، پیوستە و فزایندەی جنبش زنان و تأثیرات اگرچە آهستە اما غیر قابل انکار آن بر جامعە، می بندند. بە نظر می رسد در عصر ماهوارە و اینترنت، بشر بسیار ناشکیبا شدە و انتظار دارد کە تغییرات فرهنگی و اجتماعی با سرعت یک کلیک بر کامپیوتر صورت بگیرد، اما همە به خوبی می دانیم کە سال ها زمان برای ایجاد تغییرات عمیق در فرهنگ کهنە و پُر اشتباه، لازم است.
بە نظرم ما زنان باید خود و فمینیسم را از گرد و خاک مالکیت خواهی و برتری جویی های مردسالارانە (کە خود از اولین قربانیان آن بودە و هستیم) بتکانیم. واقعیت های پیرامون خود را آنچنان کە هست ببینیم و نقدی زن محور از واقعیت های پیرامون خود داشتە باشیم تا دنیا فقط در انحصار نقدهای مرد محور نباشد. ما زنان فمینیست ناگزیریم که عینک مردسالارانەی سیاسی را از چشم هایمان بر داریم و در دیدن واقعیت های اطرافمان، منافع متکثر همه زنان را در نظر بگیریم. لازم است بدانیم و بە این باور هم برسیم کە هیچ مرد و سازمان مردسالار، رهبر و رهنمون ما به سوی حقوق مان نیست به جز خود ما. به قول معروف: «کس نخارد پشت من/ جز ناخن انگشت من»؛ ما زنان هر دو سو می بایست با شهامت، استفادەی ابزاری از زنان در عرصەی سیاسی و رسانه ای (خود و دیگری) را بە نقد کشیدە و برای توقف آن حقیقتاَ تلاش کنیم؛ از طرف دیگر برای حضور بیشتر زنان در عرصەی تصمیم گیریهای سیاسی بە نفع حقوق و منزلت زنان بکوشیم. فمینیسم نمی تواند بە بهانەی صرفاَ مدنی و مسالمت جو بودن، خود را از سیاست کنار بکشد؛ و با نگاهی منزه طلبانه، از ورود به کارزار سیاسی، امتناع ورزد و داوطلبانه، عرصەی مهم و تاثیر گذار سیاست را بە مردان واگذارد. سپس، با مشاهده ی تبعات تلخ و زیانبار این واگذاری، به شیون بپردازد و مدام ناله کند کە ما «قربانی» سیاست های مردسالار هستیم. وقت آن فرا رسیده که فمینیسم «قربانی پرست و قربانی محور» را کنار بگذاریم. چرا که ما زنان اکنون بیش از هر موقع دیگر، نیازمند فمینیسم «شجاعت محور و برانگیزانندە» هستیم.
در مورد چالش سیاسی کوردها همچون واقعیتی عیان در خاورمیانە و نیز آراء متفاوت فمنیست های کورد و فارس بر سر تسلیح زنان کورد، باز هم می توان در عین تفاوت و حتا تضاد اما نقاط مشترکی برای کار مشترک یافت. فصل مشترکِ «لزوم رفع تبعیض»، سکوی مناسبی برای درک همدیگر و تفاهم و تلاش برای تغییر است. چە خوب است کە زنان فمینیست از هر دو سو، شرایط تاریخی و اجتماعی و سیاسی همدیگر را مطالعە و درک کردە و با واقع بینی اقدام بە زدودن اشتباهات و سؤتفاهم های رایج در فرهنگ سیاسی بنمایند. به عنوان مثال وقتی کە ملی بی دولت، اصطلاحی پذیرفته شده در جامعە شناسی معاصر است، چە لزومی بە اصرار در کاربرد واژەی حساسیت زا و تحقیر کنندەی «قوم» در مورد کوردها وجود دارد؟ اگر فمنیست های فارس* (و در کل فمنیست های غیر کورد در ایران) نگرانند کە با پذیرش و ترویج اصطلاح ملت بی دولت، مجوز استقلال طلبی کوردها را صادر کردەاند، باید بدانند کە مطابق قوانین بین المللی این رأی مردم است کە مجاز بە تعیین حق سرنوشت شان می کند. نمونەی اخیر رأی مردم اسکاتلند هم کە مثالی از تعیین سرنوشت مردم از طریق صندوق رأی است. مسئلەی کنونی ما بە عنوان فمینیست، پیچیدن نسخەی استقلال و یا بیمە کردن عدم استقلال نیست چرا کە هیچ مرز و خاکی مقدس نیست. از منظر سیاسی فمینیستی، مهم زندگی برابر و آزاد مردم است، مهم، برخورداری مردم از حقوق دموکراتیک است، مهم، رفاه و امنیت فارغ از تبعیض است. پس لزومی ندارد کە از امروز دن کیشوت وار بە جنگ احتمال ناخوشایند استقلال کوردها (ناخوشایند از نظر غیر کوردها) و یا افتخار احتمال خوشایند استقلال از نظر کوردها، در آیندەای نامعلوم برویم. اگر بخواهیم نقطەی عزیمت خود را از سکوی مشترک «لزوم رفع تبعیض» شروع کنیم، خواهیم دید کە در گستره ی نگاه زن کورد ناراضی و عاصی، لزوم تلاش برای رفع تبعیض به روشنی دیدە می شود. همین لزوم در پهنای دید فمینیست فارسی کە دغدغەی برابری طلبی جنسیتی دارد نیز مشاهده می شود. پس چە بهتر کە به جای نگرانی از آیندەای مبهم، و به جای بهم پریدن، از فصل مشترک مان (لزوم رفع تبعیض) آغاز کنیم! مگر نە این کە زنان کورد باور دارند کە چنانچە هرکدام از کشورهای واجد بخشی از کوردستان، حقوق کامل زن و برابری جنسیتی زن و مرد را بە مرحلەی اجرا بگذارند اما اگر مردم کورد همچنان تحت ستم بودە و از حقوق سیاسی و مدنی خود بی بهرە باشند، زن کورد آزاد نشدە است، و از سوی دیگر چنانچە مردم کوردستان بە حقوق خود در هر شکلی دست یابند اما برابری جنسیتی محقق نشود، قوانین ضد زن همچنان پابرجا باشد، و زنان همچنان تحت تبعیض و خشونت قرار داشتە باشند، زن کورد آزاد نیست؟
لازم می دانم انتقادی را هم با برخی دوستان در فضای مجازی (کە عملا بە فضایی غیر قابل اجتناب در زندگی مان تبدیل شدە) در میان بگذارم. در برخورد با مقالاتی کە توسط فمنیست ها نوشتە می شود و احیاناَ بە مذاق سیاسی خوانندگانی خوش نمی آید، راه چارە، پرخاش و تحقیر و تهمت زنی نیست. اصولا اگر ما مجهز بە منطق باشیم با کمال آرامش نظریات خود را ولو صدوهشتاد درجە مخالف با نظریات نویسندگان، با احترام عنوان می کنیم و لازم هم نیست که حتماَ همدیگر را قانع نماییم. دستکم بە شناختی از نظریات همدیگر نائل خواهیم آمد کە می تواند نقطەی مناسبی برای آغاز گفتگو و درک متقابل باشد. بستن دروازەی گفتگو، ناشی از ضعف، عدم منطق و نشان از ناکارآمدی خشونت کلامی است. شاید بستن در گفتگو سادەترین راه باشد اما بهترین راه نیست!
در پایان مایلم با بیان پاراگرافی از رؤیا صحرایی در مقالەی «نقش های جنسیتی در جنگ و خشونت» باز هم بە محور اصلی بحث بازگردم: « هر چند که مقالات این کتاب به بارقه های امیدی برای زنان در دل تاریک جنگ اشاره دارد از جمله فرصت های غیر قابل پیش بینی که در به چالش کشیدن ساختارهای مردسالارانه برای زنان در زمان جنگ ایجاد می شود، اما متأسفانه نشان می دهد که این دستاوردهای هر چند کوچک، پس از پایان جنگ به رهایی زنان منجر نمی شود و آزادی های به دست آمده در طول نبردها الزاماَ تثبیت شده نیستند و بعد از جنگ اغلب از زنان خواسته می شود که به نُرم های اجتماعی قبل از جنگ باز گردند. با این وجود باز هم هنوز درک این موضوع سخت است که حمل یک اسلحه «ای کی، 47» احترام مردان را نسبت به زنانی که این سلاح ها را حمل می کنند کسب می کند و این زنان، آزادی و رهایی بیشتری را در مقایسه با قبل از مسلح شدن شان تجربه می کنند.»(۱٠)
فمنیسم کوردی باید همەی زنان مسلح کورد، چە گریلا و چە پیشمرگە را تشویق نماید کە چە اکنون و چە پس از اتمام جنگ، هرگز راضی بە بازگشت بە خانە (خانە بە مفهوم فضای خصوصی امن فقط برای انجام دادن وظایف تعریف شدە و نُرم های زنانە و به دور از فضای عمومی) نشوند و عرصەی سیاست را دوبارە بە مردسالاران واگذار نکنند. آنان باید بە جامعەی پدرسالار اثبات کنند کە حاملان شجاعت، توانایی، دانش و حتی زیبایی، بە عنوان بخشی از وجود و شخصیت خود و اعتماد بە نفس شان هستند نە ابزارهایی برای برآورد نیازهای مردان بەبە و چەچە گو در قالب های مادر، پرستار دلسوز، جنگجوی شجاع و ستودنی و یا خوراک تبلیغاتی. زن مسلح کورد باید هویت انسانی زن کە توانایی های مادری، پرستاریی و جنگجویی و غیرە و غیرە، تنها بخش هایی از آن است، را کاملا بە اثبات برسانند. پس لطفا «هرگز بە خانە برنگرد!»
منابع:
- (۱) http://feministschool.com/spip.php?article7582
- (۲)http://www.feministschool.com/spip.php?article7573
- (۳) http://www.feministschool.com/spip.php?article7587
- (٤) http://www.feministschool.com/spip.php?article7594
- (۵) http://iranshahr.org/?p=811
- (٦) https://www.globalpolicy.org/nations-a-states/what-is-a-nation.html (۷)http://anthropology.ir/node/17141 (۸) http://pecritique.com/2013/10/27/ (۹) http://fa.wikipedia.org/wiki/ (۱٠) http://feministschool.com/spip.php?article7421
پانوشت:
* اصطلاح فمنیست فارس در این جستار بە قصد تقسیم جنبش فمینیستی ایران بە دو جنبش فمینیستی فارس و کورد نیست. در واقع من اصطلاح فمینیسم فارس را برای هموزنی اصطلاح فمینیسم سفید در مقابل فمینیسم سیاە بە عاریت گرفتە و به کار بردەام.
[1] People Without State یا Statelessness Nation
[2] intersectionality theory
برگرفته از سایت مدرسه فمینیستی